(🥀)
در این روز های پر از آشوب آرامش چشمانت را میخواهم 😭 کاش میشد تو با معجزه ای برگردی....
#کجاییسرداردلم💔
⦗⛓🌻⦘
💛شهیدحججـٖےمےگفت:
همـہ مےگويند:
خوشبحال فلانـٖے، شهید شـد.
امـّا هیچکس حواسش نیست
کہ فلانـٖے براے شهیـد شدن..
شهید بـودن را یـٰاد گرفت🌱
#تلنگࢪ🎗"
+ازیِڪۍپرسیدم
انشاءللہاگہبخوام اربعینبرمڪربلا
بایدچہڪاراۍادارۍروانجامبدم ؟!
گفت↓
-اولمیرۍپاسپورتتوازاِمامرِضامیگیری؛
بعدحضرتمعصومهپارافمیڪنہ
بعدحضرتعباسامضاءميڪنہ
بعدازاونمیبریدبیرخونہ؛
حضرتزینبثبتمیڪنہ
وآخرینمرحلہممھوربہمهرحضرتمادر
میشہوتمام . . .(:"💔
+گفتمراهۍندارهڪہزودترانجامبشہ؟!
-رقیہجآن💔'!.
#شهدا
رفیقش مۍگفت:
:
درخوابمحسنرادیدمکهمۍگفت:
هرآیهقرآنۍکهشمابراۍشهدامۍخوانید
دراینجاثوابیكختمقرآنرابهاومۍدهند📖''
ونورۍهمبرایخوانندهآیاتقرآن
فرستادهمۍشود..✨''
:
#شهیدمحسنحججی🕊
#یک_روایت_عاشقانه❤️
نزدیک "عملیات خیبر" بود.
زمستان بود و ما در اسلام آباد غرب بودیم.
از تهران آمد خانه.
چشم های سرخ و خسته اش داد می زد چند شب است نخوابیده.
تا آمدم بلند شوم، نگذاشت.
دستم را گرفت و نشاندم. گفت: "امشب نوبت من است که از خجالت تو بیرون بیایم". گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خسته و کوفته آمدی و ..." نگذاشت حرفم تمام شود.
رفت خودش سفره را انداخت.
غذا را کشید و آورد.
بعدی هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد.
چای ریخت و آورد سمتم و گفت : "بفرما بخور. "
#روایتی_از_همسرِ⬇
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
خیـر یعنی
در جوانی رفته باشی کربلا
رحم کن بـر مـن
بـرات کربلا گم کردهام..
#ارباب
بهترازهرترانہ❗️
کلماتمقدسپروردگاردرقرآنکریم
آثارۍعجیبوفوقتصویردرروحانساندارند.
خواندنآیہهاۍقرآنوقرائتمکررآنها
مۍتواندمحبتبہکلامخدارادرانسانبیدارکند.
آنوقتخواهیمدیدکہ👀
ترنمقرائتقرآنبهترازهر
ترانہاۍمۍتواندمارابہخودوابستہکند
-استادپناهیان🌔
شھیدچمࢪانچہزیبامیگہ:
حـسینجـٰانم…
دࢪدمندم؛دلشڪستمواحساسمیڪنمڪہ
جزتوداࢪویۍدیگࢪتسڪینبخشقلبسوزانم
نیست:)
مـٰاجۅیـٰاۍِسَعـٰادَتِیمبـٰاخـٰامِنِہاِۍ
پِیرۅخَطِۅِلآیَتِیمبـٰاخٰـامِنِہاِۍ..!ジ✨
#عین_شین_قاف ❤️
نمیدونم چرا تو این دوره و اتفاقات
حُب وطن تو قلبم زیاد شده !
حب الوطن من الایمان❤️🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای