- مکتبشهدا ؛
عـکس قدـیمی از آقـا سـید علـی🤞🏻🍃 #طوفان_الاقصی
چی میـشه انشاءالله به همـین زودی تـی مسـجدالاقصی نمـاز بخـونیم . .
اونم امـام جـماعتـش امـام خـامـنه ای بـاشه ؛
چـه کیفـی مـیده💚"
مـیشه خواهـش کـنم بـرام یک مقـداری الهی به رقـیه بگـید و دعا کنید ؟!
شده یکی هم بگیـد و من رو خوشـحال کنید🥺'
هرچقـدر کـه گفـتید بهـم بگید تـا حـال دل مـن هم خوب بشـه خانوما🎀🥲
@Okcifk313
دعـای حضـرت مهدی روحی لفـداء پشـت سـرتون دعا کـنید مشـکلم حل بـشه
#طوفان_الاقصی
بروننمی رودازخـاطرمخیـالوِصـالت
اگـرچہنیستوصـالیولۍخوشمبہ
خیـالتحسین(ع)🌱.
#طوفان_الاقصی
بچههاقرآنبزاریدجیبتوننگفتمقرآن
توموبایلت ؛
قرآنبزاریدجیبتون ، اذیتشدیقرآن
بخون،خستهشدی،قرآنبخون
غصهدارشدیقرآنبخون
کلافهشدی،قرآنبخون . .
وقتیقرآنمیخونیانگارخدادارهباتو
حرفمیزنه:)
-حاجحسینیکتا !
#طوفان_الاقصی
- مکتبشهدا ؛
مـیشه خواهـش کـنم بـرام یک مقـداری الهی به رقـیه بگـید و دعا کنید ؟! شده یکی هم بگیـد و من رو خوشـحا
-چهارصدو پنجاه و هفت الهی به رقـیه تا
فـعلا فـرستـاده شده ؛ تشکـر بابت همـکاری
شمـا بزـرگواران . . !
تویکلاسدرسخدا
اونیکہناشُکریمیکنه
رَدمیشه!
اونیکہنالهمیکنه
تجدیدمیشه!
اونیکہصَبرمیکنه
قبولمیشه!
اونیکہشکُرمیکنه
شاگردممتازميشه
#تلنگر
ازخداپرسیدم :
چرافاسدهاخوشگلترن؟
چراآدمایالکلیوسیگاریباحالترن؟
چرآاونآییکهدیگرانرومسخرهمیکنن...
بیشترتودلمردممیرن؟
چرآاونآییکهخیانتمیکنن،
تهمتمیزنن،غیبتمیکنن،
دروغمیگنموفقترن؟
چرآهمیشهبدآبهترن . .
پرسید:
#پیشمنیامردم
دیگهچیزینگفتم🖐🏽
#طوفان_الاقصی
May 11
من بهـت قـول میدم . . !
هر چـیزی رو کـه بخوای فـقط کـافیه
بـابتش تـلاش کـنید ؛
#طوفان_الاقصی | #انگیزشی
- مکتبشهدا ؛
مـیشه خواهـش کـنم بـرام یک مقـداری الهی به رقـیه بگـید و دعا کنید ؟! شده یکی هم بگیـد و من رو خوشـحا
پانصدوبیست الهی به رقیه تا الان گفـته
شده دمتون گرـم حضـرت رقـیه ان شاءالله
دعاگوتون باشه حاجت روا بشید . !
#طوفان_الاقصی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:37
نهار رو درست کردم
همه چی رو چیدم رفتم مهدی رو آوردم
یک دست لباس نو تنه مهدی کردم
خودمم لباسای قشنگ پوشیدم ظهر شد
و مهمونا اومدند داشتیم نهار میخوردیم
که زنگ در به صدا در اومد..
رفتم در رو باز کردم همون آقایی بود
که لباس خاکی محمد توی بیمارستان
روآورد.
با دسته گل و شیرینی بودند مامان و
باباش اومده بودند گفتم سلام بفرمایید
گفتند برای امر خیر شما مزاحم شدیم
آب دهنم رو قورت دادن گفتم بفرمایید
توی خونه.
اومدند گفتم بفرمایید نهار
گفتند نه ممنون
نویسنده:خانمرکنالدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:40
روزها می آمدند و میرفتند
بلاخره روز عقد ریحان فرا رسید
و ریحان خوشحال بود همچنین آقا رضا
اون روزم گذشت
خانواده آقا محسن اومدند و قرار عقدرو
گذاشتند.
برای سه روز بعد بود چشم به هم زدیم
که سه روز تموم شد روز عقد فرا رسید
دیگه من و آقا محسن به هم محرم شده
بودیم .
و عروسی من و ریحان یک جا و توی یک
روز بود خطبه عقد که جاری شد دو هفته
بعدش یک مراسم کوچیک برای عروسی
برپا میشد
روز ها می آمدند و میرفتند
من بیشتر روز ها رو در بیمارستان بودم
و مشغول کار بودم و وقتی از سرکار می
آمدم خسته با مهدی بازی میکردم
نویسنده:خانمرکنالدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دوستان رمان#حنیفا بسیار طولانی و هیجان انگیز هست هرکسی که از این پارت تا آخرش رو میخواد کافیه پیام بده
بگه من ادامه رمان#حنیفا رو میخوام تا براش ارسال بشه👉👉👉
@Okcifk313👈👈👈