سالروز پــاک تـریــن؛
زلــال تریـن شـادتـرین؛
مقــدس ترین؛
پـیـونــد هسـتیمـبـارک بــاد؛
#ازدواج
- مکتبشهدا ؛
سالروز پــاک تـریــن؛ زلــال تریـن شـادتـرین؛ مقــدس ترین؛ پـیـونــد هسـتیمـبـارک بــاد؛ #ازدواج
امروز یک برنامهی کوچیکی داریم اگه حضرت علی قبول کنه؛
قصدم از گفتن اینه که شما هم یککاری انجام بدید؛
روی یک برگه سهدر چهار تقریبا این متن رونوشتم و لوله ای کردم و بستمش؛
با یکشکلات همین
بازم میگم قصدم از گفتن اینبود که شما هم یک کاری انجام بدید؛
هرچند کوچیک به نظر میاد ولی خیلی صواب داره🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی عروسی از همه شادتر دوماده
_🌸
میدونه خدا چه خانمی بهش داده
_🌸
تموم بهشت پشت قبالش افتاده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:1
روی تخت دراز کشیده بودم که ساعت نظرم رو جلب کرد باید میرفتم بیمارستان اولین روزی بود که میخواستم برم محل کار جدیدم ترس رو از توی صورتم میشد تشخیص داد آماده شدم برم
مامانم گفت:حنیفا جان بیا یک لقمه بخور
رفتم یک لقمه برداشتم مامانم من رو از زیر قرآن رد کرد کفش هام رو بستم و داشتم از پله ها پایین می آمدم که مامانم گفت غذا چی درست کنم همینجور که داشتم میرفتم گفتم«آبگوشت».
وقتی رسیدم محیط کار جدیدم اول چادرم رو در آوردم از روی لباسم اون لباس سفید قشنگم رو پوشیدم باز چادرم رو سرم کردم.
رفتم میز اطلاعات خانم حسینی رییس بیمارستان اونجا بود.
صمیمی ترین دوستم مریض شده بود و اومده بود پیشم بعد از خوش و بش چند تا دارو براش نوشتمو رفت....
روی ساعت رو نگاه کردم ساعت یازده بود من یازده ربع کارم تموم میشد سرم رو گذاشتم روی میز خانم حسینی اومد گفت شمامیتونید برید خونه منم از خدا خواسته رفتم مامان آبگوشت و ترشی و سبزی رو کشیده بود مشغول خوردن شدیم که گوشیم زنگ خورد نیلوفر رفیق صمیمیم بود جواب که دادم خودش نبود مامانش بود گفت حالش بده بیمارستانه.
یک لیوان آب خوردم رفتم آماده شدم رفتم پیشش تا سه شب اونجا بودم امدم خونه نماز صبح خوندم خوابیدم تا ساعت شش آماده شدم رفتم بیمارستان دیدم..
نویسنده:خانم رکنالدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:2
خانم رییسی افتاده بود روی بود روی زمین بلندشون کردم بهشون یک لیوان آب دادم بلاخره اون روز خیلی زود گذشت رفتم خونه مامانم قرمه سبزی و سالاد درست کردهبود خوردمشون بعددگفتممامان جان بابا جان دستتوندرد نکنه یک لیوان آب خوردم دست و صورتم زو شستم رفتم خوابیدم با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم نیلوفر بود گفت بیا پیشم گفتم نیلوالان ساعتچهار ظهر من بیام پیشت چیکار کنم گفت بیا حاضر شدم برم رفتم توی اتاق بابا خواب بود صورتشو بوسیدم با مامانم خداحفظی کردم و بازم بوسه ای روی صورتش کاشتم و رفتم.
داشتم میرفتم خونه ی نیلوفر که تلفنم زنگ خورد جواب دادم گفتند بیاید بیمارستان الزامی هست جلسه ای یهویی برگزار شده به نیلوفر زنگ زدم از دستم کفری شده بود.
ولی با این حساب گفت برو رفتم یک ساعت جلسه طولکشید ساعت پنج بود ی سر به خونه ی نیلوفر زدم بعد رفتم بیرون ساعت حدودا شش بود وقت اذان بود ماهم مشهد زندگی میکردیم رفتم حرم ونمازم رو اونجا خوندم زیارت کردم و رفتم خونه دیدم لامپ ها خاموشه وقتیروشن کردم دیدم هیچکس خونه نیست کیفم رو روی مبل پرت کردم یکلیوان شربت خوردم.
رفتم توی اتاقم تا در رو باز کردم
دیدم که....
نویسنده:خانم رکن الدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دو پارت تقدیم شما🌷
عرض کرده باشم رمان مذهبی و فقط درباره یک دختر خانم مذهبی دکتر هست همین
به مناسبت سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه؛
بنر درست میکنیم با تخفیف فراوان؛
بنرهامونم بسیار پرجذب هست😍
من بابت رزرو👋🏻
@Okcifk313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:3
دیدم روی میز آبگوشت و ماست و ترشی وسبزی گذاشته شده.
کیک تولد و پفیلا ژله روی میزچیده شده بود برف شادی میرختند کلا فراموش کرده بودم تولدمه.
نیلوفرم اومده بود تا ساعت دوازده شب جشن ادامه داشت چای و شربت و شیرینی وقتی همه رفتن نشستم اتاقم رو تمیز کردم چند تا بادکنک روی دیوار مونده بود اومدم بکنمشون گفتم ی ذره دراز بکشم اول ولی دیگهخبرم نشد تا ساعت شش آماده شدم رفتم مثل روزای قبل اون روز رو سپری کردم برگشتم خونه نمازم رو خوندم چیزی نخوردم خوابیدن تا چهار ظهر بلند شدم ی چیزی خوردم بعدش رفتم حرم امام رضا میلاد با سعادتشون بود همه جا چراغونی شدهبود رفتم ی گوشه نشستم زیارت نامه رو خوندم بعد بلند شدم رفتم خونه ساعت تقریبا ده شب بود خوابیدم تا چهار صبح نماز صبح رو خوندم صبحانه خوردم ساعت پنج نیم بود آماده شدم تا ماشین گیرم اومد ساعت شش شد.
رسیدم اونجا یک مریض آورده بودن درمانش کردم اولین باری بود که سرم اینقدر شلوغ شده بود از خستگی میخواستم بیوفتم رفتم خونه بدون اینکه جورابام رو در بیارم بی هوش شدم تا پنج عصر حاضر شدم رفتم پایگاه کلاس شدم کلاسم برگزار شد آمدم خونه دوباره خوابیدم وقتی صبح بیدار شدم.....
نویسنده:خانم رکن الدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:4
ساعت رو دیدم ساعت هفت شده بود سریع آمده شدم رفتم شر خیابون ماشین بگیرم هیچ ماشینی نبود مجبور شدم تا بیمارستان پیادهبرم نفسم بند اومده بود خانم حسینی کمی عصبی بودرفتم توی اتاقم مریض ها رو درمان کردم تا به خودم اومدم ساعت یازدهو ربع بودرفتم حرم نماز خوندم رفتم خونه گوشیم رو چک کردم حقوقم رو واریز کرده بودم رفتم ماشین ثبتنامکردم بعد از یک ماه ماشینرو بهم دادند ماشینم پراید بود ولی دیگه راحت شده بودم صبح ها پا میشدم میرفتم بیمارستان برمیگشتم خونه ی روز که رفتم بیمارستان خبر دار شدم که برای یکیاز منطقه های دور افتاده تا یک هفته یک پزشک اعزام میکنند.
رفتم از جزئیات سر در آوردم اسمم رونوشتم فرداش باید میرفتم اون روز زودتر رفتم خونه بابام سرکار بود با مامانم سلام کردم خبر رو بهش دادم گفت به سلامتی رفتم تو اتاق.
وسیله هام رو جمع کردم لباس برداشتم شونه حوله شامپو و.....
وقتی بابا اومد خونهیک لیوان شربت دادم دستش و خبر رو بهش رسوندم
بابا جان گفت:به به!به سلامتی
گفتم:ممنون بابا جان
بابا جان گفت:خیلی خوبه که به مردم خدمت می کنی این رو گفت و به صحبتش خاتمه داد
رفتم به مامان جان گفتم برای شام آبگوشت درست کن گفت دخترم هر شب که نمیشه بعد از اینکه اومدی یک آبگوشت خوشمزه برات درست میکنم گفتم باشه شام رو خوردم و خوابیدم.
نویسنده:خانم رکنالدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-♥️🥺
ولنتایـنبچهمذهبیهاسالروزازدواج حضرتفاطمهزهرا'س'وامامعلی'ع' هسـت. . ."
#ذی_الحجه
عزیزانی که در کنار آرمی بودن ادعای مذهبی بودن میکنید ، بی تی اس از افسردگی نجاتتون داد؟ پس نقش خدا اینجا چی بوده؟ شما اصلا افسرده نبودید ، افسردگی مگه بچه بازیه که با چهار تا آهنگ و حرفی که میگه خودتون رو دوست داشته باشید خوب بشید؟ مگه مذهبی نیستید ؟ مگه دین و ایمان سرتون نمیشه ؟ پس چه جوری میگید بی تی اس نجاتم داد؟ انقدر جاهل نباشید . اصلا شیطان پرست نه ، شیطان مطیع . شمایی که میدونی بی تی اس شیطان مطیعه ، از LGBT با رفتاراشون حمایت میکنه و بازم ازشون دفاع میکنی چه جوری میتونی اسم خودت رو آدم با ایمانی و مذهبی بذاری؟ همین همجنسگرایی ، شما مگه نمیدونی شیطان قوم لوط رو گول زد و همجنسباز شدن؟ مگه تو قرآن نیومده که همجنسبازی حرامه؟ پس چرا باز طرفدار کسایی هستید که از همجنس گراها حمایت میکنن؟ چرا طرفدار کسایی هستی که تو ریورس های اهنگ هاشون اسم شیطان رو میاره؟ چرا طرفدار کسایی هستی که تو موزیک ویدیو هاشون دارن داد میزنن که شیطان مطیع یا شیطان پرست هستن؟ برای مثال میگی کلمه ی الله رو آستین تهیونگ بود؟ انقدر بی اطلاعی که نمیدونی افراد شیطان پرست الله برعکس رو نماد شیطان پرستی کردن؟میای میگی اونا به خواسته ی خودشون لباس نمیپوشن؟ مگه اسلحه گذاشتن رو سرشون مجبو
یکی برای کربلا رفتن جون میده، یکی برای رفتن به کنسرت بی تی اس ما شبیه هم نیستیم :)!
#تلنگر
#ادضدگلوله
برای ما تعداد افراد کانال مهمه!چون دوست داریم افراد زیادی توی مبحث شرکت کنند و شاید این مبحثهای ما باعث شد اندکی از اشتباه کسی کم بشه و تعداد اعضا شاید یه انرژی برای ادامه دادن برای ما باشه
اما
مهم تر این هست که بتونیم جهادتبیین کنیم و تا کمی از حرفهای رهبرمون رو انجام داده باشیم🌿
#شایددلی
#ادضدگلوله