eitaa logo
* مکتب‌شهدا .
1.7هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
697 ویدیو
48 فایل
- صورت‌پیوند‌جهان‌بود‌علی‌بود ؛ تا نقش‌زمین بود و زمان بود علی بود 💙 ؛ #یاعلي . - تبلیغات‌ ؟ @Tablighat_maktab - شرایط‌کپی‌و‌تبادلات‌با‌ما ؛ @Sharayet_maktab
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت‌تمام‌شد برنده‌اول؛خادم‌المهدی
الان‌میخوام‌برم‌‌هیئت‌برگشتم‌ هدیه رو میدم
هدایت شده از  * مکتب‌شهدا .
بسم الله الرحمان الرحیم🌸🍃.
هدایت شده از  * مکتب‌شهدا .
بخوانیم دعای فرج را🌸دعا اثر دارد🌹دعا کبوتر عشق است 😍و بال و پر🍃دارد💗
اگرتمـام‌دنیا‌یـك‌طرف‌باشنـد واقای‌سیدعلی‌خامنـه‌ای‌هـم‌یک‌طرف مـن‌بازسمـت‌اومی‌روم!🌱 _حـاجی
-حاج‌آقايه‌سوال‌داشتم؟ +بفرماييد -حاج‌آقاچيکارکنم‌که‌از عبادت‌لذت‌ببرم؟ +شما‌نميخوادکاری‌بکنی‌که ازعبادت‌لذت‌ببری! شمالذت‌های‌ديگه‌روترک‌کن لذت‌عبادت‌خودش‌ميادسراغت
____🌿
* مکتب‌شهدا .
____🌿
-حاج‌آقايه‌سوال‌داشتم؟ +بفرماييد -حاج‌آقاچيکارکنم‌که‌از عبادت‌لذت‌ببرم؟ +شما‌نميخوادکاری‌بکنی‌که ازعبادت‌لذت‌ببری! شمالذت‌های‌ديگه‌روترک‌کن لذت‌عبادت‌خودش‌ميادسراغت.
بقول‌حاج‌مھدۍرسـولی: این‌عصر،‌عصرحیرت‌نیست.. عصر‌حرکته! حیرون‌نشیا.. ما‌نسل‌موندن‌نیستیم‌ نسل‌رسوندنیم..
داشت‌رو‌زمین‌باانگشت‌چیزی‌می‌نوشت؛ رفتن‌جلودیدن‌چندین‌متراون‌ورتر، صدهابارنوشته "حسین" طوری‌که‌انگشتش‌زخم شده. ازش‌پرسیدن: حاجی‌چیکارمی‌کنی؟! گفت: چون‌میسّرنیست‌من‌را کام او؛ عشق‌بازی‌میکنم با نام او (:🤍" _شهیدمجیدپازوکی
فقط‌دَم‌‌زدن‌ازشھداافتخارنیست! بایدزندگیمان،حرفمان،نگاهمان ،لقمہ‌هایمان،رفاقتمان، بویِ‌شهدابدهد🕊. . _شهیدسیدحمیدطباطبایی‌مھر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 part:28 و آقا محمد هنوز نیومده بود وقتی به بیمارستان رسیدم رفتم اتاق عمل کهنمیدونم چند ساعت توی اتاق عمل بودم وقتی اومدم بیرون بردم اتاق مراقبت های ویژه خصوصی. مامانم و....اومدند تو تبریک میگفتند نور چشم‌های ما پسر بود محمد از اسم مهدی خیلی خوشش میومد ولی گفتم صبر کن خودش بیاد بعد این اسم رو انتخاب کنیم. که برادر محمد با حرکتی مشکوک گفت همه برند بیرون از پشت پنجره میدیدم که وقتی برادر محمد که اسمش هادی بود حرفی رو زد مادر و خواهرام شروع به گریه کردن نویسنده:خانم‌رکن‌الدینی 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸