eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حَبیبْ یعنی دوست یعنی رفیق و شفیق.... گاهی خوب است شوی تا تو را بطلبد! برای خودش... اما برای با او شدن باید از خودت بگذری از تمام خودیت هایت تا فانی در او شوی... ...♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | از تو و نام تو و مذهبِ تو می‌ترسند دشمنانت همه از مکتبِ تو می‌ترسند ... ۲۱ روز تا چهارمین سالگرد حاج قاسم عزیز🖤 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم :روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۵۱-۲۵۲ 🔻ادامه قسمت: ۱۵۱ اول، من و حاج حسین و چند تا از بچه های کادر سپاه رفتیم جلو. حاج حسین و بچه ها رفتند گونی آوردند و داخلش خاک ریختند و سنگر درست کردند. برای ادامه ی عملیات می بایست تاصبح صبر می کردیم. من برگشتم قرارگاه. حاج حسین و بچه ها آنجا ماندند. قرار گاه بودیم که عقید سهیل اعلام کرد که تل ناصریه آزاد شده. بیسیم زدم به حاج حسین. گفتم «حاجی، شما به زور نرو ناصریه. اگه می خوای ناصریه را پرکنی، از روی ارتفاعات برو. ». حاج حسین گوش نکرد؛ چون آن موقع ،او‌در وسط کار بود و می دانست چه کند و ما دور بودیم. تدبیرش این بود که از پایین برود؛ اما دونفراز بچه های قمحانه و سه نفر از بچه های فوعه و کفریا شهید شدند. بیسیم زدم به حاج حسین گفتم«چرا این کار رو کردی؟ مگه قرار نبود نری ؟». گفت «عقید سهیل گفته بود که اینجا خالیه. ». دوباره کمی جلوتر رفتند. حاج حسین زنگ زد که «فلانی می گه اینجا بازه. ». گفتم«حسین، همین طوری نرو. باز تأکید می کنم: از روی عارضه ها برو پایین و با فاصله ی ۲۰۰-۳۰۰ متری بین بچه ها؛ طوری که شما به دشمن مشرف باشید. ». باز حسین گوش نکرد و با ماشین با چهار پنج نفر از بچه های سپاه رفته بودند این ور و آن ور تیراندازی کرده و رفته بودند سمت یک خانه. در گاراژش بازبوده. می روند داخل. مسلحین هم دور تادور آنجا را محاصره می کنند. تقریباًچهار ساعت آنجا گیر می افتند و باتری موبایل و بیسیم و تترایی که همراه شان بوده ، تمام می شود. خیلی نگران بودیم. مسلحین،کپسول های جهنمی دستی را از دیوار پرت می کردند تا آنجا را منفجر کنند. سرانجام بچه ها می روند کمک. تانک می برند و شلیک می کنند تاهوا به تاریکی می خورد و می توانند آن ها را نجات بدهند. بااین موضوع، اعتراضات زیادی به من کردند ؛ولی چون نکات مثبت حاج حسین بیشتر بود،ازش دفاع کردم. سرانجام با گذشت روزهای متوالی و به حول و قوه ی الهی ،عملیات طوری سریع اجرا و زود جمع شد که نه تنها مناطقی که جبهة النصره و مسلحین درسال۱۳۹۳تصرف کرده بودند ،بلکه شهر مهم و پر جمعیت حلفایا را که قبل از سال ۱۳۹۱در دست مسلحین بود،پس گرفتیم. 👇 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️حاج قاسم سر نماز برای مظلومین دعا میکرد سردار اسدی در برنامه به افق فلسطین: من کسی را نمیشناسم اندازه حاج قاسم خدمت کرده باشد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید علی عابدینی 💢شهید عابدینی سه تا خصوصیت داشت... 🔹یکی اینکه شجاع بود شهید عابدینی مرد حادثه بود... 🔸دو در صحنه جنگ با دشمن همیشه دارای روحیه ابتکاری بودند مدیریت صحنه جنگ شوند فوق العاده بود... 🔸نکته سوم معنویت... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم : روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۵۳-۲۵۴ 🔻قسمت: ۱۵۲ همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد (ابومحمد) تازه شهر اثریا را گرفته بودیم. دهقان(شهید)، مسئول ارتباطات بود و نقش تعیین کننده ای در روحیه دادن به بچه ها در تمام حالات حتی در چند قدمی دشمن داشت.روزی کنار حاج حسین بودم. آقای دهقان آمد و گفت《کاری ندارین؟》. گفتم《چرا. من می خوام بعد از نماز مغرب و عشا با ننه ام صحبت کنم.》. بعد از نماز، گوشی را گرفتم. عادتم این بود که همیشه به جای سلام و احوال پرسی، این شعر را برای ننه ام می خواندم که《اول، از روی ادب، ای گل بی خار سلام/ دوم، از روی محبت، به تو دارم یه پیام...》. بعد می گفتم《 ای وجودی که وجودم ز وجودت به وجود آمده است/ جان به قربان وجودت که وجودم ز وجودت به وجود آمده است...》. حسین، خیلی از این شعر خوشش آمد. این ها را نوشت و شماره ی ننه ی ما را هم برداشت. از آن شب به بعد، چپ و راست به ننه ی من زنگ می زد! هروقت من به ننه ام زنگ می زدم، می گفت《ننه، یکی زنگ می زنه، بهم می گه ننه!》. گفتم《اسمش چیه؟!》. گفت《حسین.》. گفتم《خوب، چی ازت می خواد؟》. گفت《ننه، مدام بهم می گه دعا کن که حاجتم برآورده شه.》. گفتم《ننه، دعا نکنی ها! این می خواد شهید بشه.》. گفت《نه، ننه! بنده خدا می گه مشکل دارم.》. خلاصه، مثل واجبات، کار هر روز حاج حسین شده بود زنگ زدن به ننه ی ما! طوری شده بود که او به بچه های مخابرات می گفت《زود باشین... ابومحمد می خواد با ننه اش صحبت کنه.》! 🔻قسمت: ۱۵۳ همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد) حاج حسین با بچه ها خیلی خودمانی شده بود و حرف هایش روی بچه ها اثر می گذاشت. شیخی داشتیم به نام آقای نیسی؛ بچه ی خوزستان بود. تو گوشش خوانده و راضی اش کرده بود که در نزدیک ترین جا کنار دشمن نماز جماعت بخواند. به ما گزارش دادند که این اتفاق افتاده! نهادهای مسئول این قضیه گزارش می خواستند. من رفتم پی گیر ماجرا شدم و به حاج حسین گفتم《آخه این چه کاریه؟!خوب، 100متر بیایین این طرف تر نماز جماعت بخونید!》. این ماجرا هم به خیر و خوشی تمام شد. 👇 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
گفتم: محمد! چرا توی این عکس اینقدر خوشحالی؟ تعریف کرد: توی اردوی پیشکسوتان لشکر ثارالله، حاج قاسم اومد کنارم و گفت یکی بیاد از ما عکس دو نفره بگیره، آخرش حاج محمد شهید میشه و من یه عکس باهاش ندارم. در خندید و ادامه داد: تا حالا حاجی به هر کی گفته شهید میشی، طرف شهید شده، این خوشحالی نداره؟! راوی: همسر معزز شهید مدافع حرم ...🌷🕊 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌