eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
🌷این کانال جهت ترویج مکتب،سیره وسبک زندگی حاج قاسم سلیمانی فعال شده است. 🌹آمادگی اعزام راوی،برگزاری دوره روایت گری ،اردوی راهیان مکتب،برگزاری کنگره،یادواره،تولیدات و...ویژه مکتب حاج قاسم عزیز را داریم.. ⚘سیاری @shahidegomnamemaktabehajqasem ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 گزارش تصویری| حال و هوای زائرین شهدا در عصر روز یکشنبه «شهدا! شما را واسطه قرار می‌دهند تا آمین بگویید به دعاهایشان تا خدا اجابت کند.» -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم:روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۱۸-۳۱۹-۳۲۰ 🔻قسمت:۱۹۶ همرزم‌شهید :علیرضا فداکار بعد از این که در سوریه زخمی شده بود ،رفتم عیادتش. خیلی وقت بود که همدیگر را ندیده بودیم. از هم گلایه کردیم. گفتم«حسین ،برای این که مطمئن بشم ازم دلخور نیستی ،قبل از این که برگردی سوریه ،بیا خونه مون» گفت «باشه» یک شب قبل از رفتنش آمد تهران. با هم کلی حرف زدیم‌؛از گذشته ها،از دل خوری ها،از دل تنگی هایمان؛ ولی بیشتر حرف های حسین، درباره ی شهادت بود. برایش مهم بود که حتماً قبل از رفتن حلالیت بگیرد. خیلی به زیارت حضرت عبدالعظیم علاقه داشت. برنامه ریزی کردیم؛ فرداصبح، من و حسین و آقای موسوی رفتیم حرم شاه عبدالعظیم. زیارت کردیم و ناهار خوردیم. بعد سر قبر رجبعلی خیاط رفتیم. کنار قبر رجبعلی خیاط بودیم که زنگ زدند ساعت سه فرودگاه امام خمینی باشید. آمدیم بیرون. چندتا عکس گرفتیم. بعد حسین را رساندیم فرودگاه. قسمت:۱۹۷ هم رزم شهید :شیخ عباس حسینی تقریباًکمتر از یک ماه،حاج حسین دوباره برگشت منطقه. همین که آمد ،شیرینی گرفت. رفت پیش بچّه های اسکورت. دوباره بابت زحماتی که در آن مدّت برایش کشیده بودند ،از آن ها تشکر کرد. با هم خیلی رفیق شده بودند. با هم رفت و آمد می کردند و به هم زنگ می زدند. همین موضوع هم سبب رفاقت من با مجموعه ی اسکورت شده بود ؛مجموعه ای که این طوری بزرگ شده بودند که با دین و نماز زیاد ارتباطی نداشتند. بعضی وقت ها،مذهب شان ،آن ها را از دین دور می کرد ،و بعضی وقت ها،کارشان. بعضی هم شاید به کسی دسترسی نداشتند که به آن ها این چیزها را یاد بدهد. باآن ظاهر خشن ،کم کم قلب سختی پیدا کرده بودند و از عواطف و احساسات در وجودشان خبری نبود. رفتار حاج حسین باعث شده بود که خیلی نرم شوند و معنی زندگی حقیقی را بفهمند. در کلِ مجموعه دگرگونی و تغییر و تحولی صورت گرفته بود. کلام و رفتار حاج حسین ،در قلب شان طوری نفوذ کرده بود که حتّی دو سه نفرشان متدیّن محض شدند. فرمانده ی این ها،متدیّن و خیلی آدم رئوف و با محبّتی شده بود. بعد از آشنایی با حاج حسین،۱۸۰درجه فرق کرده بود. همه ی این اتفاقات ،به برکت نفس حاج حسین افتاده بود. بعد ها که من خبر شهادت حاج حسین را بهشان دادم، به قدری گریه کردند که انگار برادرشان را از دست داده اند. ✨ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
. +| با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد...💫 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💐 شهید مدافع حرم مجید قربانخانی شب۹۴/۱۰/۲۱ شب عجیبی بود،عمو سعید مثل همیشه،برای شناسایی می‌رفت. فردا موعد عملیات بود.عمو سعید هرشب که میرفت،امیدی به برگشتش نبود.موقع رفتن،مجید سرکوچه آتش درست میکرد. عمو سعید که از کوچه رد میشد،مجید می‌پرید جلو و چنددقیقه ای ،او را به حرف میکشید: _چاکر حاج سعید!عمو بریم؟ _کجا مجید جون؟ _اِ عمو سعید!همون جایی که میری شناسایی دیگه!خودت گفتی امشب خواستم برم،تو رو هم با خودم می‌برم. به همین زودی یادت رفت؟ _نه مجید جون،نمیشه تو را ببرم.ان شاالله عملیات بعدی. آن شب مجید،جلوی عمو سعید نپرید.آرام پای دله ء آهنیِ آتش ایستاده بود.کلاهش را تا نزدیک چشمانش پایین کشیده بود و گاهی با آتش ور می‌رفت.مجید و عمو سعید باهم دست دادند‌.حسین امیدواری هم از راه رسید.مجید شیطنتش گل کرد. _حسین،حسین،حسین! حسین پسری آرام و سربه زیر بود،درست نقطه مقابل مجید.بچه ها می‌گفتند:حسین خواب شهادت خودش و بقیه را دیده است. _حسین انگشتر را از دستش درآورد،نگاه معنی داری به آن انداخت. _مجید جون!بی خیال شو. _چشم منو بدجوری گرفته. _بیا دادمش به تو،ولی تو هم انگشتر را بده به یکی،دست خودت نکن! مجید ذوق زده انگشتر را از حسین گرفت. عمو سعید رو به حسین کرد و یواشکی پرسید:برای چی انگشترت رو به مجید دادی؟ _عمو سعید صداش رو درنیار!این انگشتر نه به من وفا میکند،نه به مجید.دادمش که مجید بده به کسی دیگه،تا نیفته دست دشمن..😔عمو سعید هاج و واج به بچه ها نگاه می کرد.یعنی قرار بود فردا چه خبر شود؟حسین رفت و مجید با انگشترِ توی دستش، کنار عمو سعید ماند. _عمو سعید امشب شب آخره،من رو هم با خودت ببر! _مجید جون،فردا عملیات داریم، باید زود برم.بمونه عملیات بعدی.من هیچ کی رو با خودم نمی‌برم، فقط تو رو،دو تایی باهم میریم.عمو سعید قولش را داد و بعد پرسید:مجید !یه چیزی بگم؟ _چاکریم عمو جون!بفرما. _مجید!داریم به عملیات نزدیک میشیم،ترسیدی؟ _نه عمو سعید،ترسِ چی،داش مجید و ترس؟ _مجیدجون!عجیب امشب ساکتی،من به مجیدِ به این آرومی رو تا حالا ندیده ام.نمیدونم چرا ،چه خبر شده که داداش مجید ما رو آروم کرده؟ _نه عمو سعید،چیزی نیست.خیالتون راحت.😔 مجید این را گفت و ادامه داد؛ _راستی حاجی! نمیدونم با این دردسری که برا خودم درست کردم،چی کارکنم؟ عمو سعید یک آن جا خورد پرسید: _چی داری میگی؟دردسر چی؟ 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره زیبای فرزند شهید طیاری از بی‌‌قراری شهید حاج قاسم برای شهادت شهید حاج قاسم گفت دلم برای شهدا تنگ شده، برای شهادت من دعا کن. 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏امنیت‌یعنی‌:( اسرائیل‌ایران‌رو تهدیدبه‌جنگ‌کرده‌ وماانقدربیخیالیم‌که‌حتی، باهاش‌طنزهم‌نمیسازیم🌱(:•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
نگاهۍ کن که بمیرم . . شنیده‌ام گفتند ؛ در عشق هرکه بمیرد شهید خواهد بود .. ♥️ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💐 حرّ مدافعان حرم،شهید مجید قربانخانی✨ مجید به جای جواب،آستینش را بالا زد.روی دستش خال کوبی عجیبی بود.عمو سعید تا به حال ندیده بود.شنیده بود بین بچه ها،کسی هست که خال کوبی دارد،اما فکرش را هم نمی‌کرد آن آدم،مجید با حال و با مرام باشد. _هیچی مجید جون،کاری نمیخواد بکنی! _نمیدونم چی کار کنم.ابروم رو برده‌. _ناراحت نباش،خداوند توبه پذیره،خدا می بخشه،اگه نبخشیده بود که اینجا نبودی،مدافع حرم نمی شدی.قدر جایی رو که هستی بدون.اصلا فکر این رو که خدا تو را نبخشیده،نکن.چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟ _خدایا!یا پاکش کن،يا خاکش کن! _مجید،به خدا قسم پاک شده،باور کن! عمو سعید خداحافظی کرد و رفت،به سمت تو تویاتی که از قبل منتظرش بود.چند قدم رفت و ایستاد.دستی برای مجید تکان داد و دوباره خداحافظی کرد.توی آن ظلمات شب،تنها نور چراغ های ماشین بود که غلظت تاریکی را گرفته بود.حاج سعید در ماشین را که بست و خواستند راه بیفتند،صدای مجید را شنید که پرده ی شب را می شکافت و پیش می آمد: _حاج سعید،حاج سعید،عمو سعید!به مولا قسم خودت فردا میبینی این درد سر رو،هم خاکش میکنن،هم پاکش می کنن! مجید از بین تجهیزات،چراغ قوه ای را که پیدا کرده،به پیشانی اش بسته بود.توی تاریکی شب،برای شوخی و خنده،به اتاق مرتضی کریمی آمد.با ادا و اطوارش که وارد اتاق شد،برای شوخی و خنده،به اتاق مرتضی کریمی آمد.با ادا و اطوارش که وارد اتاق شد،صدای خنده ی بلند بچه ها،تا چند اتاق دیگر هم رفت.همه به کار مجید می‌خندیدند و او هم نور چراغ را،تیز میکرد توی چشم بچه ها.از خنده،غش و ریسه می‌رفتند.شلوغی و هیاهو،اتاق را پر کرده بود.چند دقیقه ای نگذشته بود،که حال و هوای اتاق عوض شد.هيچکس نفهمید چه شد که بحث به روضه کشید.مرتضی کریمی میخواند و بقیه گریه می کردند.مجید،کارش از ضجه و جیغ هم گذشته بود.عربده می کشید،((لبیک یا زینب))میگفت و عینهو ابر نیسان،اشک می‌ریخت. آن قدر صدای گریه بچه ها،بالا گرفته بود که بیشتر رزمنده ها،از اتاق شان بیرون آمدند.پشت اتاق مرتضی کریمی ازدحام بود.از هم می پرسیدند؛(خدایا چه خبر شده).حسین امیدواری بی صدا و آرام،در اتاق را باز کرد و با همان نگاه آرام و محجوبش،تک تک بچه ها را از نظر گذراند.یکی از داخل صدا زد: _حسین جان!تو هم بیا تو،بیا استفاده ببر برادر! _حسین در را تمام باز کرد و آمد توی اتاق.آرام گوشه ای نشست و شانه هایش شروع کرد به لرزیدن. 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم:روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۲۰-۳۲۱-۳۲۲ 🔻قسمت:۱۹۸ هم رزم شهید:اصغر فلاح زاده بعد از تکمیل درمان در ایران،دیگر نمی گذاشتند برگردد.سه مرتبه توی فرودگاه جلویش را گرفته بودند،و او به حاج قاسم زنگ زده بود.حاج قاسم پی گیر شده و اظهار ناراحتی کرده بود که《چرا نمی گذارید حسین بیاید؟》سرانجام با پی گیری و وساطت حاج قاسم،هنوز یک ماه نشده بود که به منطقه ی عملیاتی برگشت. حاج قاسم، خیلی حسین را دوست داشت، و رابطه ای بسیار صمیمی با هم داشتند؛ طوری که هر ماه که حاج قاسم به سوریه می آمد، سراغ حاج حسین را می گرفت. در جلسات اصلی که با حاج قاسم داشتیم،تا به جلسه می رسید،می گفت《حسین کو؟》می بایست دنبالش می گشتیم و پیدایش می کردیم تا بیاید،و همدیگر را ببینند. حاج حسین هم علاقه ی ویژه ای به حاج قاسم داشت.حاج حسین،دفترچه ی یادداشتی همیشه همراهش بود. می گفت《در یکی از پروازها که با حاج قاسم از ایران به سوریه هم سفر بودم، ازش خواهش کردم مطالبی را برام به یادگار بنویسه.حاج قاسم در این دفتر با خط خودش مطالبی برام نوشت که بار عرفانی داشت.》بعد از بهبود، دوباره برگشت حماه.فرماندهان سوری،همین که فهمیدند،آمدند عیادتش. قرار بود در شمال غرب حلب برای شکستن محاصره ی روستاهای نبل و الزهرا عملیاتی بشود.حاج قاسم به ابومحمد ماموریت داد که برود حلب،کمک آقاجواد.حاج حسین،تقریباً عوض شده بود؛نمی دانم چه شده بود که آمد با من مشورت کرد و گفت《حاج اصغر،به نظرت برم حلب یا جنوب؟》گفتم《نمی دونم.هر جوری که خودت راحت تری.》چون احتمال می داد که در حلب عملیات شود، رفت حلب. مدتی دوباره با ابومحمد بود. در آن عملیات، در یکی از یگان ها اجرای ماموریت کرد. البته در آن عملیات،چند روستا از جمله روستای باشکوی که در جاده ی قدیم حلب، نبّل و الزهرا بودند،آزاد شدند؛ ولی محاصره ی این دو روستا شکسته نشد. 🔻قسمت:۱۹۹ هم رزم شهید:ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد) زمستان ۱۳۹۳ ،سردار سلیمانی به ما ماموریت داد که برویم حلب.حدود ۵۰۰ نیروی رزمی انتخاب شد که هر ۲۰ روز به مرخصی می رفتند،و جایشان پر می شد.حاج حسین را نه در لباس مسئول، بلکه چون قبلاً در حلب خدمت کرده بود، به عنوان یک پیش کسوت،کنار این بچّه ها گذاشتیم. آن سال، حمله ای برای رسیدن به نبل و الزهرا شد.برای چند لحظه این اتصال برقرار شد؛ولی بارندگی بسیار شدید،عملیات را بسیار پیچیده و مشکل کرده بود.هیچ پشتیبان و آتشی نداشتیم. مسلحین چون در آن منطقه مستقر بودند،همه چیز در اختیار داشتند. با وجود این،روستاهای مزارع ملاح و باشکوی در آن مرحله آزاد شد. در حردتین و رتیان،نبرد سختی درگرفت.ناگاه مسلحین ورود کردند و بچه ها محاصره شدند. بعد از سه تا چهار روز،بچه ها فقط دو شهید دادند؛ولی کلی تلفات گرفته بودند. البته نشد که به سمت نبل و الزهرا برویم.یک خانه ی ویلایی در یکی از روستاهای جنوب استان حلب به نام《تل شغیب》در اختیار ما گذاشته بودند که گرم کردن آن مصیبت بود.حسین،عین شهردار جبهه ای کار می کرد؛می رفت هیزم و گازوئیل می آورد.خلاصه،شب تا صبح با این بخاری ور می رفت.سفره می انداخت و بعد می رفت دنبال نماز شب خواندن و ... ادامه دارد.... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
» عکسی از شهید تهامی در کنار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» به‌دست ما رسیده است، 《مصاحبه با برادر 👇》 برادرتان را برای ما بیشتر معرفی کنید؟ برادرم شهید «ابراهیم تهامی» در سن ۲۸ سالگی در عملیات «کربلای پنج» در «شلمچه» به شهادت رسید. وی از نیرو‌های کادر سپاه بود و افتخار این را داشت که از نیرو‌ها و سربازان شهید حاج «قاسم سلیمانی» باشد. در خاطرم هست که وی از خودرویی که سپاه در اختیارش قرار داده بود، استفاده شخصی نمی‌کرد، تا جایی که حتی وقتی روزی از محل کار به منزل می‌آمد، در زمان بازگشت به محل کار مادرم از وی خواست که او را تا بازار ببرد؛ اما برادرم با عذرخواهی به جهت اینکه ماشین متعلق به بیت‌المال است، از این کار امتناء کرد.هر زمان نیز مادرم بحث ازدواجش را مطرح می‌کرد، برادرم می‌گفت مسئولیتی برعهده من است و تا تمام نشود، نمی‌توانم به مسائل دیگر فکر کنم. او مسئولیت‌های متعددی در سپاه داشت و ما بعد از شهادت وی، متوجه این مسئولیت‌ها شدیم. وی از مال دنیا یک خودرو و یک کتابخانه بزرگ داشت که در وصیت‌نامه خود، همه آن‌ها را به جبهه بخشید.🌷 راوی برادر شهید 🍃 شهدای شهر سیرجان ☝️🕊 🌷نثار روح مطهر شهیدان والامقام فاتحه و صلوات 🌷 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
معرفی شهید ان تهامی پدر وپسر شهید محمد تهامی تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۰ / ۱۳۰۳ تاریخ شهادت :۳۰ / ۱/ ۱۳۶۷ محل شهادت جاده سیرجان کرمان بسیجی شهید شهید عزیز بنا بود وبا ریختن عرق نان خانواده را تا مین می کرد ** به اسلام و قرآن اعتقاد راسخ داشت . از ویژگی‌ها ی روحی واخلاقی ایشان انسان دوستی وصله رحم را می توان نام برد . امام صادق عليه السلام: صله رحم، اعمال را پاكيزه، اموال را بسيار، بلا را برطرف و حساب (قيامت) را آسان مى كند و مرگ را به تأخير مى اندازد. [كافى، ج ۲، ص ۱۵۷، ح ۳۳] شهید ابراهیم تهامی تاریخ تولد: ۴/۶/ ۱۳۴۹ تاریخ شهادت : ۱۶ /۱۲ / ۱۳۶۵ محل شهادت :شلمچه نام عملیات : کربلای ۵ پاسدار قهرمان اسلام به نماز و روزه علاقه خاصی داشت همین یک ویژگی شهید برای ما بس است تا مارا به عاقبت بخیری برساند امام على علیه السلام : هیچ عملى نزد خداوند، محبوب تر از نماز نیست پس هیچ کار دنیایى شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد. مراسم یاد بود شهیدان تهامی و وجشن ولادت سه ساله کربلا حضرت رقیه (س) دیشب ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ در مسجد امیرالمؤمنین(ع) نجف شهر سیرجان بر گذار شد ✌️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایت بی بی سیده حبیبه سیف الحسینی مادر سردار شهید محمدرضا کاظمی زاده از آخرین باری که شهید حاج حسین بادپا برای شهید کاظمی زاده یادواره گرفت و دعای مادر شهید برای شهادت او... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
همسایه ابدی🌹🌹 ❤️ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به همسرش خواسته بود که در کنار مزاربسیجی شهید محمد حسین یوسف‌ الهی به خاک سپرده شود. ❤️بسیجی شهید محمد حسین یوسف الهی، جانشین اطّلاعات عملیّات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود ودر دوران پنج ساله حضورش در جنگ ،پنج نوبت مجروح شد و سرانجام در27 بهمن سال ۱۳۶۴در عملیّات والفجر 8 در ۲۴ سالگی به درجه رفیع شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد. 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهۍ کن که بمیرم . . شنیده‌ام گفتند ؛ در عشق هرکه بمیرد شهید خواهد بود .. ♥️
*🖤 *شهید ابوالمهدی مهندس* فرمانده حشد شعبی(نیروی مردمی) در کنار نیروی قدس سپاه پاسداران با داعش می‌جنگید پدرش عراقی و مادرش ایرانی بود دخترش زینب میگوید : تا چند سال گذشته کسی پدرم را نمی‌شناخت، اما وقتی برخی در خیابان پدرم را می‌دیدند، او را با حاج قاسم اشتباه می‌گرفتند سفیدی موهای آنها در راه جهاد هر دو مثل هم و رابطه برادریشان را نیز محکم کرده بود، *هر دو مانند حضرت ابراهیم چون بت‌شکن بودند..* سوختند و وارد آتش شدند* خیابان فرودگاه بغداد بسیار تمیز و پاکیزه بود ..اما بعد از این اتفاق تمام دیوارها پر از ترکش شده است. ایالات متحده آمریکا ابوالمهدی مهندس را در لیست تروریستی خود به عنوان یکی از چند تروریست خطرناک جهان گنجانده بودند* او در حمله راکتی بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد به همراه حاج قاسم و همرزمانش به ملکوت اعلی پرواز کرد. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------