eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
🌹کانال ترویج مکتب حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 اعزام راویان تخصصی مکتب برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استادومربی مکتب اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @shahidegomnamemaktabehajqasem
مشاهده در ایتا
دانلود
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم.... مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت: فردا هفت دستگاه اتوبوس از این‌جا حرکت می‌کنه. قراره فردا بعد از یک ماه، مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می‌گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت: مشکل نداره، عکس با شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست، من مبلغ پولی که گفتید رو نمی‌تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعد از کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه‌هاتون اين‌جا می‌مونه. هر وقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه می‌كردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس می‌كردم ما دعوت شدیم. از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل، با ورود [به] کربلا، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم. در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا، همان شهید نوجوان را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می‌رفتم به یادش بودم. نجف، کاظمین، سامرا و…. سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیب‌تر این‌که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی را در همه‌جا می‌دیدم. در این سفر عجیب، فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می‌رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان (عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می‌کردیم. این مدت عجیب‌ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم. هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آن‌جا از زبان ایشان شنیدم. عجیب‌تر این‌که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما. علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود. فدایی ع ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani