🌹شهید مصطفی چمران:
کسانیکه فکر میکنند، باید گوشهای بخوابند تا امام زمان (عج) #ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند.
مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر #مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نماینـد ، تا باعث تسـریع در ظهور حضرت شوند؛
اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان (عج) در میان آنها زندگی میکند و شاهد اعمالشان است؛
←رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا میکند و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی #جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود.
#شهید_مصطفی_چمران🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
خاطراتی از #شهید_مصطفی_چمران
1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم "مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته." کی باور می کند؟
2) ریاضیش خیلی خوب بود. شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.
3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.
4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.
5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."
6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:"صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود" گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.
7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.
8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار. همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود "این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک."
9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.
10) بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستند و به ش گفتند "ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند." پدر گفت "مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم" بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته».
اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمیخورد همیشه برای من قهوه درست میکرد.
میگفتم: «واسه چی این کارو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم».
میگفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم».
همین عشق و محبت هاش رو میدیدم که احساس میکردم رنگ خدایی به زندگیمون داده.
#شهید_مصطفی_چمران
#دانشمند_شهید
#وزیر_جهادی
#دهلاویه
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
chamran_01.mp3
1.68M
🎙صدای شهید چمران را میشنوید...
این چند دقیقه برای کسایی که میخوان راه شهدا رو ادامه بدن گوش دادنش لازمه..
#شهید_مصطفی_چمران🌷
#یاد_نامشان_گرامی🌹
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani