eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
🌹کانال ترویج مکتب حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 اعزام راویان تخصصی مکتب برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استادومربی مکتب اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @shahidegomnamemaktabehajqasem
مشاهده در ایتا
دانلود
چون رهند از دست خود دستی زنند... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💐 نزدیک منطقه خان طومان گردان مرتضی کریمی به خط شد که اول راه بیفتد.حاج مهدی با صدای بلند حرف می‌زد و دستور می داد: _مرتضی کریمی! گردانت را بردار و بزن به خط! نیروهای مرتضی می بایست یکی یکی،از پشت دیوار آجریِ نصف و نیمه ای که معلوم بود،از اصابت توپ و تیر،به این حال و وضع افتاده،می پریدند و وارد دشت می شدند.دشتی وسیع که از انبوه درخت های کاج و زیتون پر بود.هدف،گرفتن تپه ای بود که عرب ها به آن((تَل)) می‌گفتند.بعد از گرفتن تل،چند تا خانه،هدف بعدی بچه ها بود.سوز سرمای دم صبح،به صورت شان سیلی میزد و همه منتظر بالا آمدن آفتاب بی رمق دی ماه بودند. مرتضی کریمی بلند فرمان داد: _بچه ها لبیک یا زینب،یاعلی،حرکت! حاج مهدی کنار دیوار ایستاده بود و یکی یکی بچه ها را وارد خط میکرد.مجید نفر دوم یا سوم بود که می‌خواست وارد خط شود. تا چشم حاج مهدی به مجید افتاد،خونش به جوش آمد: _مجید!تو اینجا چه غلطی میکنی ؟کی تو را تا اینجا آورده، برو عقب،برو فقط نبینمت ،تا بفرستمت عقب. نگاهی به حاج مهدی کرد.برعکس همیشه که جوابی دست به نقد در جیبش داشت،این بار حرفی نزد.فقط نگاهش بود که حرف می‌زد.آرام آرام رفت ته ستون .صدای شلیک تیر و ((لبیک یا زینب))بچه ها در هم پیچیده بود.همه لبیک گویان به سمت خودش برگرداند.این صدای ((لبیک یا زینب )) مجید بود،بیشتر فرماندهان هاج و واج مانده بودند.مجید شانه به شانه حاج قاسم می دوید.همه توانش را در صدایش جمع کرده بود و یک ریز لبیک میگفت.حاج قاسم تا صدایش را شنید،داد زد: _مجید!تو این جا چی کار میکنی،مگه قرار نبود نیایی؟تو را میخواستن برگردونن عقب. _از زیر دست حاج مهدی فرار کردم و اومدم .مگه من مُرده م که این نامردا بخوان،به بی بی نگاه چپ کنن. این را گفت و بلندتر از قبل فریاد زد: _لبیک یا زینب😭😢 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
🔰 فدای این دست هایی که در راه خدا داده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ೋღ 💖 ღೋ ⏰ در دل مردم ما شوق شهادت باقی ست به شهیدان وطن بانگ ارادت باقی ست همه ی شهر پر از عطر سلیمانی شد رفت سردار ولی راه سعادت باقی ست 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم از همت می‌گوید ☝️☝️ همت بر جان‌ها حکومت می‌کند 💫 🌹 ۱۷ اسفند سالروز شهادت شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده دلاور لشکر۲۷محمدرسول الله(ص) گرامی باد. 🌹میخواهید خـدا عاشق شما شود؟ قدم میزنید برای خـدا باشد... گام برمی دارید برای خـدا باشد... سخن می‌گوئید برای خـدا باشد... همه چیز و همه چیز برای خـدا باشد... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💐 پشت هم تیر خالی می‌کرد. از آن طرف،نزدیک دیوار،تا دیدند مجید چندمتری از آنها فاصله گرفته،هرکس دستوری بهش می‌داد: _مجید،مجید،مجید نرو! _این رو کی راه داد تو خط؟مجید برگرد! _مجید کی رفتی اون وسط؟برگرد! اما مجید دیگر صدای پشت سری ها را نمی شنید.صدای تیرهایی که ردوبدل می شدند،نمی گذاشت حرف کنار دستی هایش را هم بشنود.کمتر از بیست دقیقه به تل رسیدند و آنجا را گرفتند.تیر از همه طرف می بارید.هرکسی پشت سنگر کوچکی که قبلا تکفیری ها درست کرده بودند،پناه گرفت.سنگرهایی از سنگ های کوچک و بزرگ،که پای هرکدام را از دو طرف،بیست سی متر کنده بودند.بیشتر بچه ها کف زمین خوابیده بودند.برای کمین و تیراندازی،پناهگاهی به غیر از همین سنگرهای کوچک یک متری،توی آن دشت نبود.چندتا از بچه ها،لحظات اول شهید شدند.مجید جزء نفراتی بود که جلوتر از بقیه،شلیک می‌کرد. می خواست از سنگر عقبی،به سنگر جلوی خودش برود،حمیدرضا تا مجید را دید که از پشت سنگرش بلند شده،ترسید و داد زد: _مجید بشین،تکون بخور! همان موقع خم شد.نای دویدن نداشت. دستش را به شکمش گرفت.با زحمت خودش را به پشت سنگر جلو رساند.رد خونی که روی زمین افتاده بود،خبر از تیرخوردن مجید می داد.بادگیر آبی رنگی که به تن داشت،عین خون شده بود.مجید تیر خورده بود.حمیدرضا خودش به مجید رساند و حاج قاسم را صدا زد.حاج قاسم نیم خیز،خودش را یک نفس به مجید رساند .می خواستند جیب خشاب را از حمایل بند مجید جدا کنند.بیشتر نیروها،چاقو همراه شان بود.حاج قاسم اسلحه اش را زمین گذاشت.چاقو را زیر یقه اش وصل کرده بود.به زحمت از زیر لباس بیرونش کشید،داشت به سرعت جیب خشاب را می‌برید، که دست خودش را برید.دلهره و نگرانی اش،بیشتر به خاطر مجید بود.بریدگی دست،برایش اهمیت نداشت.دستش را با باندهای که همراهش بود،بستند.جیب خشاب های مجید را باز کردند.ولی آرام نبود.همان طور که دستش را،روی زخم گرفته بود،ناله می‌کرد و می‌گفت:حاجی سرم درد میکنه،انگار دارن توی سرم طبل میزنن.😭😭 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
شهید حاج قاسم سلمیانی: «خدایا! به محمّد و آل محمّد به عظمت این جمع و قلب های ارزشمند در این جمع قسَمت میدهیم این انقلاب و نظام مقدس را تا تحویل آن به آن "موعود حق" امام زمان(عج) حفظ بفرما» صبحتون شهدایی ✋ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍اشک‌ها و نگرانی‌های حاج قاسم در روز تودیع از فرماندهی سپاه کرمان و معرفی به عنوان فرمانده نیروی قدس... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✍رزمندگان گردان ۴۰۹ لشکر ۴۱ ثارالله در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی... 🔹ایستاده از سمت راست شهید محسن عبادی ابراهیم خدری علی کیخایی احمد اعرابی شهید حاج محبعلی فارسی داوود شیرازی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی محمد پودینه و ایرج حسن‌پور... 🔸نشسته از سمت راست مرحوم علی ستاری نجف سرگلزایی دلارامی حسینعلی حیدری و شهریاری... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ پیام حاج قاسم سلیمانی: برسانید به گوشِ همه ی مردم شهر که بدانند چرا عاشقِ رهبر شده ام...! -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•° -سلامٌ‌ على‌ أرواح‌ طاهرة‌ أبت‌ الموت إلا شرفاً و شهیدا.. +سلام‌ بر روح‌ و جان‌ های‌ پاكی‌ كه‌ چيزی‌ جز شرف‌ از مرگ‌ نخواستند و شهید شدند..🕊 /♥️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: پنجم 🔸صفحه: ۳۲۵_۳۲۸ 🔻 قسمت ۲۰۱ همرزم شهید: اصغر فلاح زاده قرار بود در منطقه ی جنوب سوریه عملیات کنیم؛ ولی وضعیت تغییر کرد و قرار شد عملیاتی در منطقه ی جنوب استان قنیطریه بشود. حاج حسین رفته بود حلب؛ چون شنیده بود آنجا می خواهد عملیات بشود. مدتی در حلب پیش ابومحمد بود. بعد آمد جنوب. هنوز مشخص نبود که بخواهند حاج حسین در جنوب بماند. حاج قاسم آمد و حاج حسین را صدا زد و رفت توی تاق، باهاش صحبت کرد. بعد جلسه تشکیل شد و حاج قاسم در جلسه به ابوحسین گفت آقا، اگه قراره حسین رو به کار بگیرین، فبها؛ اما اگه نه، فکر دیگه ای براش بکنم. ابوحسین گفت می خوامش. حاج حسین هم شرط کرد: من مسئولیتی را که دائماً بخوام باهاش درگیر باشم، بر عهده نمی‌گیرم. فقط حاضرم یه فرمانده ی عملیات شما باشم و هرجا خواستین عملیات بکنین، یکی از فرمانده محورها هستم. برام فرقی نمی کنه که با فاطمیون باشم یا سوری ها. سرانجام آمد اینجا. با صدر زاده در دیرالعدس آشنا شده بود. اینجا خیلی به هم نزدیک شده بودند. هر جایی که عملیات می شد، صدرزاده، مسئولیت فرماندهی گردان را داشت، و حاج حسین، فرمانده ی محور بود. خودش را در قید و بند مسائل اجرایی گرفتار نمی کرد. در این مدت، هر وقت متوجه می شد که من در ساختمان شیشه‌ای هستم، بلافاصله می‌آمد اتاق ما. خیلی دوست نداشت از وسایل بیت المال استفاده کند؛ طوری که اگر برای زیارت یا مراسمی می خواستیم برویم، ماشینی را که در اختیارش بود، تحویل می‌داد. آقای صدرزاده، آن زمان، خودش را افغانی معرفی کرده و این را به حاج حسین گفته بود. حفاظت، یک بار با صدرزاده صحبت کرده بود، و صدرزاده هم محکم برخورد کرده بود، که شما با افغانی ها دشمن اید! صدرزاده، مدتی برای آموزش فرهنگ و زبان افغانی به مشهد رفته و لهجه اش را هم کاملا شبیه افغانی ها کرده بود؛ چنان که هیچ کس شک نکرده بود و همه فکر می کردند واقعا افغانی ست. صدرزاده همیشه با گذرنامه ی افغانی رفت و آمد می کرد. روزی بعد از مرحله ی اول عملیات در منطقه ی دیرالعدس، حاج قاسم، همه را توی دانشگاهی در قاسیون جمع کرد و جلسه گذاشت. صدرزاده و ابوحامد وارد جلسه شدند. حاج‌قاسم، صدرزاده را کنار خودش نشاند. حاج قاسم از عملیات صحبت کرد و از همه تشکر کرد. بعد گفت: من اصلا بحثی ندارم که کی بیاد وکی نیاد؛ ولی می خوام بگم کسی هم که می خواد بیاد اینجا و کمک مردم و دفاع از حرم کنه، حاضره هزاران هزار سختی را به خودش بپذیره. اصلا هم منظورم این نیست که جوون بسیجی ایرانی بیاد اینجا؛ از جمله آقای صدرزاده! می بینید... این جوان ایرانی؛ به عنوان افغانی اومده، و به عنوان یک افغانی داره می ره و می آد... همه جا خوردند! همه ی نگاه‌ها به سمت صدرزاده رفت. خیلی برایش گران تمام شد. مدتی بعد، صدرزاده رفته بود مرخصی. در جلسه ای با حاج قاسم نشسته بودیم که حاج حسین با حاج قاسم گفت که آقای صدرزاده الان می خواد برگرده. لطفاً دستور بدین ایشون دیگه با گذرنامه ی ایرانی بیاد. با پی گیری‌های حاج حسین، سرانجام حاج قاسم دستور داد که به وضعیت صدرزاده رسیدگی کنند. آنجا دیگر رسمی شد و به عنوان ایرانی برگشت و همه پذیرفتند و با هم یکی از فرماندهان فاطمیون بود. حاج حسین و صدرزاده، در طول عملیات دیرالعدس و تل قرین، خیلی باهم مانوس و یار غار هم شده بودند. 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
نه نماینده بود نه وزیر ولی کارایی برای ایران کرد که رهبرمون گفتن: من در مقابل اقداماتش تعظیم میکنم :) دلها 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 شهید حاج قاسم سلیمانی: اولین موضوعی که اثرگذار بود در جبهه، فضای مدیریتی جنگ بود... من فضای مدیریتی جنگ را که میگویم، ذهن شما به سمت من و برادرانی که باقی مانده ‌اند نرود… ذهنتان متوجه همت، خرازی، کاظمی. و متوسلیان بشود… 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💐 _حاج قاسم گفت:مجید آروم باش!بچه ها حالا میان می برنت عقب.و بلند شد ،تق تق،تق تق،.....،صدای گوش خراش تیراندازی حاج قاسم بود.هرچند لحظه، یک مرتبه بلند میشد رگباری می گرفت و دوباره به زانو می‌نشست و فوری سرش را می دزدید،تا سیبل رگبار تکفیری ها نشود. حتی برای یک لحظه، تیراندازی به مسلّحین ،نه خاموش می شد و نه کم.حاجی این بار همین که نشست،مجید گفت:آخ آخ،حاجی پاهام،درد دارم،کمکم کن! حاج قاسم تکه سنگی زیر سر مجید گذاشت،با عجله رفت پایین پاهایش نشست و شروع کرد به ماساژ دادن آنها، عمو سعید توی این هول و ولا،سراغ مجید را از بقیه گرفته بود.گفته بودند: _مجید تیر خورده،بدنش داغه و به تکفیری ها بد و بیراه میگه. سیّد فرشید،با عجله خودش را به مجید رساند.دل نداشت مجید را در آن حال ببیند.مجید که چشمش به سید افتاد،تکانی به خودش داد و گفت: _سیدجون،سه تا تیر خوردم،میرم یا می مونم؟😔 _مجید و جا زدن؟می مونی،الان با بچه ها می بریمت عقب. با همان حالش،هنوز داشت تکفیری ها را،لعن و نفرین میکرد.خونش هم بند نمی‌آمد. جایی که خوابیده بود،پر از خون تازه و لخته بود.سید فرشید و حاج قاسم مراقبش بودند.حاج قاسم میگفت: _مجید ذکر بگو،بگو یا زهرا،یاعلی،لبیک یا زینب. _آخ سرم،یاعلی،یازهرا،لبیک یا زینب حاجی خیلی درد دارم. حاج قاسم ترسید تیر به صورت مجید بخورد.تکه سنگی را جلوی صورتش سپر کرد .درد زیادی می کشید. سید فرشید چند دقیقه ای با مجید حرف زد.دلداری اش داد و سعی کرد آرامش کند.حاج قاسم دیگر تاب نداشت، درد کشیدن مجید را ببیند.یادش آمد قرص همراهش است.فوری دو تا ژلوفن درآورد و گذاشت دهان مجید. خواست آبش بدهد،اما مجید،در حالی که لبخند میزد،بی هوش شد و قرص ها از دهان نیمه بازش افتاد روی زمین. سحرگاه آن شب،گرچه دفتر زندگی خاکی مجید بسته شد،ولی فصل آسمانی و جاودانه آن،باز شده بود. 😭🥺 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ای شقایق‌های آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد، آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟... ❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊لحظاتی تنهای تنها با حاجی دردلی داشته باشیم خیلی دلمون گرفته نگاهی کنید 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
‏از نجابت چشمان توست که رهبرم مردمان کرمان را اینگونه توصیف میکند: نجابت اخلاقی و ایمان صادقانه‌ی مردم کرمان ... ❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا