در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومار در نیمههای شب مجروح شد، ترکش به پشت گردنش خورده بود، لب و صورتش مجروح شده بود، خون زیادی ازش میرفت، خیلی طول کشید تا آمبولانس آمد، نفس کشیدن هر لحظه برایش مشکل و مشکلتر بود..
وقتی روی برانکارد گذاشتن صبح شده بود، با ایما و اشاره به آنهایی که سر برانکارد رو گرفته بودند فهماند که بایستند..
خون میجوشید و از گلویش بیرون میزد، همه نگرانش بودند، ممکن بود هر لحظه از شدت خونریزی بلایی سرش بیاید..
نشست و تیمم کرد و با همان حالت نماز خواند..
کتاب: "آن روز سه شنبه بود"
#اربعین حسینی🍃
#سردار_رشید_اسلام
#شهیـــد_حسـن_تـرک🌹🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
زیاد درباره کارش از او سوال نمیکردم اما میدانستم که پرکار است. به قول خودمان توی کار اهل دودَر کردن نبود. کارش را واقعا دوست داشت.
وقتی تهران باهم بودیم، از تماسهای تلفنی زیاد، از چشمهایش که اغلب بیخواب و سرخ بود، از اکتفا کردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانهروز، از صبح خیلی زود سرکار رفتنهایش یا گاهی دوسه روز خانه نرفتنش، میدیدم که چطور برای کارش مایه میگذارد.
در یکی از جلسات اداری در محل کارش به فرماندهی مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای جمعه کارش تعطیل نشود. در آن جلسه این موضوع را به تصویب رسانده بود.
کمردرد شدیدی پیدا کرده بود؛ طوری که وقتی برمیگشت نمیتوانست پشت فرمان بنشیند.
میگفت: آنجا برای این کمردرد رفتم دکتر، مُسَکّنی بهم زد که گفت این مُسَکن فیل را از پا میاندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.
سفر آخر را هم باهمین کمردرد رفت و در عملیاتی که به شهادت رسید، جلیقهی ضدگلوله را بهخاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضا در حد خودش حق مجاهدت و کار برای انقلاب را ادا کرد و رفت.
من اعتقاد دارم شهادتش، مزد پرکاریاش بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
فدایی #امام_حسین ع💚
#اربعین
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
آقا مهدی محرم هرسال دم در هیات و در کوچه با چوب پری در دست، مسئولیت هدایت و پارک ماشین های عزاداران را به عهده می گرفت.
کاری که در هوای سرد محرم هر سال واقعا دشوار بود. یادم هست لباس بارانی که به تن داشت کاملا خیس شده بود
گفتم مهدی خیس شدی!! سرد است. بیا داخل! می گفت: اشکال نداره باید حواسم به ماشین ها باشد. و داخل نمی آمد.
به عزاداران سخت نمی گرفت. شماره همراه کسانی که ماشینشان جای خوبی پارک نمی شد را می گرفت تا با خیال راحت در مراسم شرکت کنند.
مهدی حسرت حضور در مراسم سینه زنی را سال ها در دل داشت به هم هیاتش هم گفته بود. خوش به حالت از طرف من هم سینه بزن سال هاست در حسرتش هستم.
مراقب بچه ها بود که جلوی ماشین ها نروند.
امنیت بیرون مراسم برایش بسیار مهم بود، تا پایان مراسم همان جا می ماند داخل نمی آمد، غالبا مراسم که تمام می شد و همه شام خورده بودند مهدی هنوز بیرون بود.
می گفت بگذار عزاداران ماشین هایشان را بردارند دیر نمی شود، کمتر کسی می دانست جوانی که بدون هیچ ادعایی در کوچه و در تاریکی ایستاده مدرک فوق لیسانس دارد!!
چرا که عشق به امام حسین (ع) در دلش حد و مرزی نداشت. تمام کارهای مهدی مخلصانه بود گاهی در دیگر مراسمات امام حسین (ع) نیز دم در می ایستاد و به عزاداران نایلون برای نگهداری کفش هایشان می داد...
#اربعین
#شهید_مهدی_اسحاقیان
رهرو مکتب #امام_حسین ع💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
جمعه با دوستاش میرفت کوهنوردی یه بار نشد که دست خالی برگرده. همیشه برام گلهای وحشی زیبا یا بوته های طلایی میآورد. معلوم بود که از میون صد تا شاخه و بوته به زحمت چیده .
بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلشو ببینم و جمع کنم. دیدم گوشه اتاقش یه بوته خار طلایی گذاشته که تازه بود. جریانش رو پرسیدم، گفتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود. شک نداشتم که برای من آورده.
#اربعین
راوی همسر شهید
#شهید_حسن_آبشناسان💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ایشان همیشه تا دیروقت سر کار بود و گاهی نیمه شب بر میگشت. یک شب به ایشان گفتم وقتی دیر برمیگردی، بچهها نگران میشوند. لبخندی زد و گفت هر چه من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میآید پس اجازه بده بیشتر کار کنم
«وقتی حاجی شهید شد، نتانیاهو از شنبهی آرام صحبت کرد. تازه فهمیدم شهید آرامش را از صهیونیستها گرفته بود.»
او یکی از 5 شخصیت ایرانی بود که یک بار نامش در فهرست ۵۰۰ نفرهٔ قدرتمندترین افراد جهان که از سوی نشریهٔ آمریکایی فارن پالیسی منتشر میشود، قید شده بود تنها دانشمند هستهای ایرانی است که نتانیاهو نخستوزیر رژیم صهیونیستی نام او را مستقیما در شو تبلیغاتی سال گذشته خود به زبان آورد و مدعی شد روی برنامه تسلیحاتی اتمی کار میکرده است.
او از دانشمندان موثر و رده بالای حوزه تحقیقات علمی در کشور بود. ترور این دانشمند جمعه 7 آذر ماه 99 در منطقه آبسرد دماوند اتفاق افتاد که از ۱۳ تیر تیربار، ۴ تا ۵ تیر به او برخورد میکند که یکی از تیرها به کمرش میخوردو بر اثر قطع نخاع و خونریزی تا رسیدن به بیمارستان به شهادت میرسد.
#اربعین
راوی همسر شهید
فدایی #امام_حسین ع
#شهید_محسن_فخری_زاده🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هر وقت از سوریہ میومد
هیچ چیزی با خودش نمےآورد
میگفت:
من از بازار شام هیچ چیزی نمیخرم..
بازاری ڪه دراون حضرت زینب
رو چرخونده باشن خرید نداره...
#شهید_روحاللهقربانی
#اربعین
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
باردار بود. همسرش به او گفت : بیا کربلا نریم، ممکنه بچه از دست بره. رفتند کربلا ، حالش بد شد و دکتر گفت : بچه مرده ! مادر با آرامش تمام گفت: درست میشه.چاره اش رفتن کنار ضریح امام حسین علیه السلام است. خودشون هوای ما را دارند.
کنار ضریح امام حسین علیه السلام قدری گریه کرد، خواب دید که خانمی یک بچه در بغلش گذاشت . از خواب بلند شد ، رفتند دکتر ، به او گفتند :این بچه همان بچه ای که مرده بود نیست ؛ معجزه شده!
وقتی مادر شهید همت می خواست پیکر مطهر فرزندش را که سرش از بدن جدا شده بود ، داخل قبر بگذارد، رو به حضرت زهرا علیها السلام گفت: خانم! امانتی تون رو بهتون بر گردوندم.
#اربعین
فدایی #امام_حسین ع
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بعد از اینکه به اسارت دشمن درآمدیم ما را به چندین مکان منتقل کردند و در نهایت به محلی در ناصریه آوردند که اسرای عملیات بیت المقدس را در آنجا نگهداری میکردند. در این اردوگاه تعدادی اسرا وجود داشت که همسن منو در ایام نوجوانی بودند و عراقیها ما را جمع میکردند و با خود به پادگانهای دیگر میبردند تا از این طریق به نیروهای خود روحیه دهند که نقطه مقابل شما کودکانی هستند که به زور به جبههها آمدند. چون در عملیات بیتالمقدس نیروهای رزمندگان اسلام پیشروی زیادی کرده بودند و دشمن طعم شکست را چشیده بود، لذا با این کار میخواستند روحیهی نیروهای خود را حفظ کنند.
در میان ما رزمندهای بود که نامش مهدی بود و 13 سال داشت و وقتی که ما را به اردوگاهها و پادگانهای عراقیها میبردند چون مهدی از همه ما کوچکتر بود، برای او آبمیوه خنک میآوردند و به او اصرار میکردند تا بنوشد و پیش ما شرمنده شود، چون که همه ما به شدت تشنه بودیم و لبهایمان از تشنگی خشک شده بود. اما مهدی گفت: «من به شرطی آبمیوه را مینوشم که به دوستانم نیز بدهید.» و سپس آبمیوه را به سمت عراقی ها پرتاب کرد. ژنرال عراقی که قصد تحقیر مهدی را داشت، از او پرسید «تو مگر جنگیدن را بلد هستی که به جبهه آمده ای؟»
اما مهدی با افتخار در پاسخ به او گفت: «من کار کردن با همه سلاح ها را بلد هستم. حتی میتوانم آن تانکی را که تو در کنارش ایستاده ای، برانم.» یکی دیگر از درجهداران عراقی از مهدی پرسید: «چرا با این سن کم به جبهه آمده ای تو تکلیفی نداری و اکنون باید درس بخوانی و تفریح کنی؟» مهدی پاسخ داد: «مگر در صحرای کربلا علی اصغر، قاسم و حبیب بن مظاهر حاضر نبودند؟ پس جهاد در راه اسلام سن و سال نمیشناسد.» وقتی که عراقیها نام شهدای کربلا را شنیدند تعجب کردند! چون آنها فکر میکردند ما ایرانیها آتشپرست هستیم ولی بعد از شنیدن این صحبتها بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند.
راوی: آزاده سرافراز غلامرضا احمدی که در نوجوانی به اسارت بعثیها درآمد.
#اربعین
#پای_انقلاب_حسین
#خون_دلها_خورده_ایم ..
رهروان مکتب #امام_حسین ع💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
تو
همآنی کھ
خیالم همه شب،
در پِی توست #حاج_قاسم!
چند شب مانده بود به عملیات والفجر هشت، شور و حال عجیبی بین بچهها بود، هر شب برای تقویت روحیه، دستههای عزاداری به راه میانداختیم و به گروهانها و گردانهای همجوار میرفتیم. یک شب کل گروهان را به دو ستون کردیم و به طرف گردان امام محمد باقر (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا رفتیم.
من وسط دو ستون بودم تا حرکت بچهها با نظم باشد، آن شب، جاده به خاطر بارانی که شب قبل آمده بود خیس و گلی بود و احتمال داشت لیز بخوریم، بین راه دیدیم که ستونها به هم چسبیدهاند، سریع خودم را به آن قسمت رساندم، دیدم فردی با یک پیت نفت که بر دوش دارد باعث بههم ریختن ستون شده است.
کمی از کارش دلخور شدم، وقتی رفتم به او اعتراض کنم دیدم سردار سرلشکر شهید حاج حسین بصیر «قائممقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا» است که وسط چالهای که در آن آب است ایستاده تا بقیه بچهها به داخل آن نیفتند، دستش را طوری روی صورتش گرفته بود که شناخته نشود.
#شهید_حاج_حسین_بصیر🍃
فدایی #امام_حسین ع
#اربعین🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ما
هر
نَفَسۍ
را ڪہ
جُدا از
تُوڪشیدیمـ
غَمـ بود و
شَرر بود و
ضَرر بود و
دگـر هیچ..💔
مادر بهش گفت :
" ابراهیم ، سرما اذیتت نمی کنه .. ؟ "
گفت :
" نه مادر ، هوا خیلی سرد نیست .. "
هوا خیلی سرد بود ، ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد .
دلم نمیامد ، همان روز رفنم و یک کلاه برایش خریدم . صبح فردا ، کلاه را سرش کرد و رفت .
ظهر که برگشت کلاه نبود .. !
گفتم :
" کلاهت کو ؟ "
گفت :
" اگر بگم ، دعوام نمیکنی ؟ "
گفتم :
" نه مادر ، مگه چیکارش کردی ؟ "
گفت :
" یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد ، امروز سرما خورده بود ، دیدم کلاه برای او واجب تره .. "
#شهید_ابراهیم_امیرعباسی
فدایی مکتب #امام_حسین ع💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
از در مدرسه آمد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود، مثل همیشه! درس و بازیمان که تمام میشد، میرفت پای مینیبوس کمک پدرش.
همه کار میکرد؛ از پنچرگیری تا جارو کردن کف مینیبوس. تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همهمان پوست کلفتتر بود....
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🍃
رهرو مکتب #امام_حسین ع🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
تو گردان شایعهشد نماز نمے خونه!
گفتن،تو ڪه رفیقشی..
بهش تذکر بده..
باور نکردم و گفتم: لابد میخواد ریا نشه..
پنهانی مےخونه..!
وقتےدو نفریتویسنگرکمینجزیرهمجنون
²⁴ ساعتنگهبانشدیـم..
با چشمخودمدیدمکهنمازنمیخواند!!
تویسنگر کمین،در کمینشبودم
تا سرحرفرا باز کنم ..
گفتم : ـ تو که برایخدا میجنگے..
حیفنیسنماز نخونی؟!
لبخندے(: زد و گفت :
+یادممیدےنمازخوندن رو؟
-بلد نیستے؟
+نه..تا حالا نخوندم
-نمازخواندن رو تویتوپوآتشدشمن
یادش دادم ..
اولین نمازصبحشرا با مناولوقتخواند.
دو نفر نگهبان بعدیآمدندو جاےماراگرفتند
ماهمسوار قایقشدیمتا برگردیم..
هنوز مسافتےدورنشدهبودیمکهخمپاره
نشست،تویآبهور،پارو از دستشافتاد
آرامکفقایقخواباندمش،لبخندکمرنگےزد
با انگشترویسینهاشصلیب†کشید
وچشمشبهآسمان،
با لبخند به شهادت رسید..
آری،مسیحے بودکهمسلمان شد و بعد از
اولیننمازشبهشهادترسید...
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| تصاویری از فرمانده مدافعان حرم، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#اربعین
فدایی #امام_حسین ع
#سیدالشهداء_مقاومت 🌷🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani