#به_وقت_شهدا
#کلام_ناب
مرگ می آید، ولی چه بهتر که خودمان به سراغ مرگ برویم و در خون بغلتیم، نه اینکه مرگ به سراغ ما بیاید و در رختخواب ذلّت بمیریم
" #سردارشهیدعلی_هاشمی"
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
#روایت_عشق💌
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
علی کبوتر جلد مسجد بود. حضور در مسجد روحش را جلا می داد و حتی ناتوانی جسمی اش را هم بر طرف می کرد.
ماه رمضان بود و حالش بد شده بود. هر چه اصرار کردم روزه اش را افطار نکرد. بلند شد رفت مسجد. تا نیمه شب خبری ازش نشد!
نگران شدم. چادرم را سر کردم و رفتم مسجد. دیدم مشغول شستن حیاط مسجد است.
گفتم: علی جان! حالت بهتر شد؟!
گفت: بله! آمدم مسجد نماز و قرآن و دعا خواندم و می بینی که خوب شدم.
راوی: مادر شهید
📚: کتاب هوری
#یادعزیزش_باصلوات
♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست
@maktabesardarsoleimani
#درمحضرشهدا
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
در ابتدای سال سوم جنگ، ما به بن بست رسیدیم. از راه زمینی موفقیت کمتری داشتیم؛ باید جایی را انتخاب می کردیم که دشمن اعتقادی و باوری به عملیات ما در آن مکان نداشته باشد، لذا منطقه ی هورالعظیم انتخاب شد.
یک قرارگاه سری تشکیل دادیم به نام قرارگاه نصرت که تا دو سال مخفیانه ترین عملیات شناسایی تمام منطقه هور را از هر جهت مورد ارزیابی قرار داد و فرمانده ای قرارگاه شهید علی هاشمی بود.
عملیات مهم بدر، خیبر،...حاصل همین شناسایی ها بود.
راوی: محسن رضایی
📚: مردی که شبیه هیچ کس نیست
♥️اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست 🇮🇷
@maktabesardarsoleimani
#مکتب_سردار_سلیمانی
یک بار سردار سلیمانی ساعت یازده شب باید به اهواز میآمد تا به تهران برگردد. وقتی ماشین از جاده خرمشهر حرکت کرد، تمام مسئولان استان فهمیدند او امشب در اهواز است، قرارگاهها، مسئولان، روحانیها، مسئولان سیاسی و ... در تماس تلفنی از حاج قاسم درخواست میکردند که مهمان آنها باشد. ولی حاج قاسم به همه اعلام کرد که موبایل خود را خاموش کنند، به منزل سردار هور، شهید علی هاشمی میرویم.
ایشان تا زمان شهادتش افتخار میکرد جنگ و فرماندهی را در کنار علی هاشمی یاد گرفته است.
ایشان همواره قدردان فرمانده خودش بود. ساعت دو و نیم بامداد به منزل شهید هاشمی میروند.
وقتی وارد میشود، مادر شهید که بر روی ویلچر است، میگوید: عزیزم برایت بمیرم! مگر تو فرمانده نیستی پس چرا سر تا پایت گِلی است پسرم؟!
فضای پر از معنویتی آن جا اتفاق میافتد. صمیمیت حاج قاسم با خانواده شهدا بسیار زیاد بود، آن جا استراحت میکند و به حمام میرود تا خستگی حضور در مناطق سیلزده را از تن در کند، مادر شهید و فرزندانش لباسهای او را شستند و اتو زدند. کفشهایش را شستند و خشک کردند.
شهید حسین پورجعفری به حاج قاسم گفت که ساعت سه و نیم شب است تا اذان کمی استراحت کنید بعد از آن باید به فرودگاه برویم. حاج قاسم گفت: حسین جان، من آمدم مادرم را ببینم. شما استراحت کنید. من باید از این فرصت استفاده کنم.
حاج قاسم به آنجا رفته بود تا در کنار خانواده شهدا باشد.
🎤راوی: سردار ابوالفتاح اهوازیان
#سالروز_شهادت
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷🕊
🌷 لینک مکتب سردار سلیمانی در پیام رسان ایتا👇
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
#شهیدآنه🕊
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
علی برای خودش لباس نمی خرید. هیشه آنچه که داش را مرتب و تمیز نگه میداشت.
یک بار برای مدرسه اش کت خریدم؛ اما علی آن را نپوشید.
میگفت: مادر برایم لباس معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچههای یتیم هستند، خیلی ها فقیرند، دلم نمیآید من لباس نو بپوشم و آنان نداشته باشند.
🎤راوی: مادر شهید
#شهیدآنه🕊
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
فراموشم نمی شود. به همراه حاجی به طرف منزلشان رفتیم. باران آمده و زمین گِل شده بود...
نزدیک کوچه که رسیدیم، پدر حاجی را دیدم که کپسولی روی دستش گرفته بود...
به سمت ماشین آمد و بعد از سلام و احوال پرسی رو کرد به حاج علی و گفت: خدا شما رو رسونده. با این ماشین و سید صباح بریم گاز بگیریم؟
حاجی رو کرد به پدرش و خیلی با ادب گفت: اگه گاز نباشه، مسئله ای نیست. اشکالی نداره یک شب غذای گرم نمی خوریم. اما با ماشین بیت المال نمی خوام گاز خونمون تأمین بشه.
📚: هوری
کجایند مردان خوب خدا؟!
کجایند حافظان بیت المال؟!🌷🕊