eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
940 دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🌷 من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و اما او این‌ها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود.گاهی اوقات از ظاهر برخی مذهبی نماها انتقاد می‌کرد. ریاکاری را دوست نداشت... شیطنت‌هایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم: چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش! چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود. 🎤راوی؛ همسر شهید
🕊 🌷 صبح ها در مسجد مهدیه مراسم دعای ندبه داشتم و شهید مدنی خودشان سخنرانی می کردند. مراسم به حدی با استقبال مردم مواجه شده بود که از شهرهای دیگر هم برای شرکت در مراسم می آمدند. ایشان در منبر مستقیم و غیر مستقیم از امام خمینی (ره) یاد می کردند و به من هم گفته بودند که در پایان دعا امام را دعا کنم: "اللهم ایّد حماة الدین لاسیما سیدنا و مولانا آیت الله العظمی الخمینی' و همه مردم یک صدا الهی آمین می گفتند. چند نفر از سرشناسان از این دعا خیلی می ترسیدند که ساواک برخورد کند و جلسه را به تعطیلی بکشاند. بارها به من تذکر دادند. وقتی حریف من نشدند، میکروفون را در اختیار من نمی گذاشتند تا دعا کنم. یک بار شهید مدنی گفت: یا باید آن دعا را بخوانی و گرنه من دیگر به این مراسم نمی آیم. دوباره ذکر دعا برای امام (ره) از سر گرفته شد. 🎤راوی: علی اصغر فریدی 📚:کتاب سید اسد الله
🕊 🌷 اوایل ازدواجم بود، ما توی روستایی در اطراف بشاگرد زندگی می‌کردیم، موسی هم با ما زندگی می‌کرد، توی کارهای خانه مخصوصا کارهایی که برای انجام آن باید به بیرون از خانه می‌رفتم کمکم می‌کرد. ناگهان به مدت یک ماه غیبش زد، همه جا را به دنبالش گشتیم. نه ازش خبری بود و نه اثری مانده بودم چه کنم. جواب پدر و مادرم را چه بدهم. از شدت ناراحتی و گریه کردن، نای بلند شدن و حرف زدن نداشتم که یک روز عصر دیدم از دور دارد به سمتم می‌آید. مانده بودم از شدت شوق بخندم یا گریه کنم. وقتی علت گم شدن یک ماهه‌اش را پرسیدم گفت در یکی از روستاهای بشاگرد تعدادی قصد داشتند مسجد بسازند و از من خواستند که به آن‌ها کمک کنم، من هم رفتم، شاید توشه‌ای برای آخرتم باشد. 🎤راوی: خواهر شهید 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🕊 🌷 ۱۶ ساله بود که برایش نامه‌ای نوشتم و چند نکته را به او متذکر شدم. دوست داشتم حسن از نظر مذهبی متدین و علاقه‌مند به انجام فرایض دینی بار بیاید و از مکروهات دوری کند، به نظام و رهبری پایبند باشد، به درس اهمیت بدهد، کتاب‌های شهید مطهری و کتاب‌هایی که در تربیتش نقش داشت را بخواند. توجه به ورزش و کار‌های علمی نیز از دیگر مواردی بود که در نامه ذکر کردم. آن نامه را تا زمان شهادتش نگه داشته بود. وقتی شهید شد برادرخانمش در میان وسایل حسن پیدا کرده بود. وقتی زندگی حسن را مرور می‌کنم می‌بینم به همه آنچه گفته بودم حساس بود و در حد خوبی رعایت کرده بود. 🎤راوی: پدر شهید