جوانی از اهالی محل را بچه های پایگاه جلوی مسجد دستگیر می کنند.
در این حین احد از راه می رسد و می گوید چی شده؟ می گویند این جوان ایجاد مزاحمت کرده است.
احد به بچه های مسجد می گوید: شما بروید. سپس آن جوان را به کنار می کشد و با دو تا حرف قشنگ و حسابی چنان جذبش می کند که می گفت:
چند ماه بعد، روزی جلوی چادر در جبهه ایستاده بودم که دیدم جوانی دارد می آید. نزدیکتر شد که دیدم همان جوانی است که با امر به معروف جذب شده و به جبهه آمده بود.
راوی : پدر شهید
#شهیداحدمقیمی🌷
#شهیدآنه🕊
#شهیداحدمقیمی🌷
جوانی از اهالی محل را بچه های پایگاه جلوی مسجد دستگیر میکنند.
در این حین احد از راه می رسد و می گوید چی شده؟
می گویند این جوان ایجاد مزاحمت کرده است.
احد به بچه های مسجد می گوید: شما بروید. سپس آن جوان را به کنار می کشد و با دو تا حرف قشنگ و حسابی چنان جذبش می کند که می گفت:
چند ماه بعد، روزی جلوی چادر در جبهه ایستاده بودم که دیدم جوانی دارد می آید. نزدیکتر شد که دیدم همان جوانی است که با امر به معروف جذب شده و به جبهه آمده بود.
🎤راوی : پدر شهید
#شهیدآنه🕊
#شهیداحدمقیمی🌷
نقل می کنند روزی در وقت نماز خبر می رسد، یک عده غافل شرب خمر می کنند. احد خود را به محل رسانده و می نشیند در کنارشان و آنان شرمگین و خجالت زده می شوند.
بعد می گوید چرا خجالت می کشید؟!
اگر کار خوبی است، ادامه بدهید و اگر کار بدی است، در نبود من هم همیشه بالای سرمان یک ناظری است.
یکی از همین ها در شهادت احد به شدت گریه و زاری می کرد. علتش را می پرسند؟ می گوید:
احد برای من یک درس بزرگ داد
حرکت سازنده و برخورد صحیح ایشان باعث شده بود که در آن فرد تاثیر بگذارد حتی در مراسم ختم ایشان به شدت گریه می کرد و میگفت: این حرکت سازنده باعث شد که من دیگر دنبال آن کارها نروم.
🎤 راوی : حسن فرهادی
#شهیدآنه🕊
#شهیداحدمقیمی🌷
مراسمهاى عزادارى را زنده نگهدارید چه در جبهه ها و چه در شهرهاى خودتان چون ما هر چه داریم از حسین داریم.
و اى عاشقان صدیق ابا عبدالله هرگز کسى از این در ناامید بر نگشته و بدى از این در ندیده است.
راه سعادت بخش حسین (علیه السلام ) را ادامه دهید و زینب وار زندگى کنید تمام شهیدان ما از این در پرورش یافتند.
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
#شهیدآنه🕊
#شهیداحدمقیمی🌷
احد هلال لشکر بود، واقعاً زیبای لشکر بود، از فرمانده لشکر گرفته از بسیجی گرفته از پیرمرد گرفته همه دوستش داشتند.
درگرمای 50 درجه خوزستان که نفس آدم می برید ایشان در ماه مبارک رمضان می آمد و می گفت که بیاید قرآن را دوره کنیم و روضه بخوانیم.
اصلاً نگاهش به طبیعت هم زیبا بود مثلاً می خواستیم برویم یک جایی، تو مسیر جاده جایی که لاله زار، گلزار و طبیعت بود، همانجا برای شکرانه اش ماشین را نگه می داشت و می رفت لای بوته ها و لاله ها با خودش زمزمه می کرد.
🎤 راوی : بهزاد پروین قدس