eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🌷 خدایا این دنیا مانند آن خوابی بود که بیدار نشدم. من غافل بودم من به رفقا به دوستان به آشنایان به خانواده به اقوام دل خوش کرده بودم واز عشق تو بی خبر بودم و از بزرگی تو بی خبر بودم من غافل بودم... خدایا شیطان را از ما دور کن، خدایا غفلت را از ما دور کن، خدایا ما به قیامت تو و روز معاد تو و به پیامبر تو نبوت تو و به امامات امامان تو ایمان داریم.... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 🌷 آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت می‌کردند اول از عواقب آن توضیح مفصل می‌داد. او می‌گفت: هر چیزی که برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند.
🕊 🌷 باید با تغییر و تحول در نفوس خودمان، مقدمات ظهور را فراهم کنیم از این جنایت ها و خیانت ها و ظلم ها و خونریزی ها که در دنیای ما جریان دارد امام زمان رنج می برد . او آرزو می کند که هر چه زودتر ظهور بفرماید، هر چه زودتر بتواند که ریشه ظلم و فساد را براندازد. اما او مشاهده می کند که این انسان ها آمادگی پذیرش او را ندارند. هنوز تغییر و تحول کافی در نفوس آن ها به درجه تکامل نرسیده است که ظهور او را ایجاب کند. او منتظر است که ظهور کند،او بی‌قرار است که هرچه زود تر عدل و داد را در دنیا بگستراند. و این وظیفه ماست که این تغییر و تحول را هر چه سریع‌تر انجام دهیم تا در ظهور او تسریع شود.
🕊 🌷 حدود دو ماه از شهادت محمدمهدی گذشته بود که تصمیم گرفتم وسایل اتاقش را جمع و جور کنم. کار بسیار سختی بود ولی باید به عنوان مسئول، وسایلش را جمع می‌کردم و به خانواده‌اش تحویل می‌دادم. به هر حال وسایل شهید را جمع کردم. در بین وسایلش دفترچه‌ای نظر من را به خود جلب کرد. دفترچه خمس محمدمهدی ایثاری بود. مهدی جوان بود. ازدواج نکرده بود، اموالی هم نداشت ولی بنا به تقید دینی که داشت خمس اموالش را پرداخت می‌کرد. 🎤راوی: همرزم شهید 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🕊 🌷 روح‌الله یک جا رفت مشغول کار شد، اما وقتی به رهبری اهانت کردند از آنجا بیرون آمد و گفت: نمی‌خواهم نان سفره‌ام از جایی بیاید که اعتقادی به ولایت ندارند. برای مرتبه دوم در یک شرکت مشغول به کار شد، اما آنقدر فعالیت بسیجی داشت و برای کارهای جهادی و کمک به سیل و زلزله و... می‌رفت که دیگر گفتند: غیبت‌هایت زیاد شده و از آنجا هم بیرون آمد به کارگری روی آورد و کارگر فصلی شد. بسیج همه زندگی روح‌الله بود. از این موضوع هم اصلا ناراحت نبودیم. آرمان‌های نظام و انقلاب اصلی‌ترین مسئله خانه ما بود. روح‌الله در ایام کرونا نفر اول در صف خدمت بود. هر چند وقت یک‌بار هم کمک‌های مومنانه و معیشتی بسیج و مسجد را برای خانواده‌های نیازمند می‌برد. دغدغه‌اش مردم و امنیت بود و عاقبتش هم در این مسیر ختم به سعادت و شهادت شد. 🎤راوی: خواهر شهید 🌷🕊
🕊 🌷 فَهـــــم مـــــٰا أز⇩⇩⇩ ⇦ "شَهـــٰــادت ☫" ایـــــن أســـــت کِہ، ⇠"شَهـــٰــادت" نہ تنهـــٰــا فَرهَنـــــگ مـــَــرگ نیســـــت➛ ⇇بـَــــلکہ فَرهنـــــگ زِنـــــدگے و □کٰامـــــل‌کُـــــننده آن أســـــت...⇉🌷
🕊 🌷 شهروز یک بار به من گفت نوع شهادت شهید حججی را دوست دارم، چرا که پوزه شیطان بزرگ آمریکا به خاک مالیده شد... با آنکه آن زمان پیام شهروز در این زمینه را درک نکردم ولی امروز به اهمیت این گفته واقف هستم....امروز دیدیم که آمریکا چگونه از وحشت بیداری ملت‌های منطقه، کشورهای اشغال شده را رها و فرار کرده است. همراهی با شخصیت بزرگی همانند حاج قاسم سلیمانی در او تأثیرات بسیاری داشت. شهید آرزو داشت که در حرم مطهر حضرت معصومه (س) خاکسپاری شود که آخر هم به آرزویش رسید و در صحن امام رضا(ع)، در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد. 🎤راوی: بردار شهید 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🕊 🌷 من عاشق خدا و امام زمان (عج) گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود تا اینکه به معشوق خود یعنی الله برسم. 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
میخوام دعا کنم🤲 نه برای خودم برای اعضای کانال که... بعضیاشون خیلی گرفتارن... بعضیاشون خیلی دلشکستن... بعضیاشون خیلی تنهان... بعضیاشون خیلی ناامیدن... بعضیاشون عاشقن... بعضیاشون در آرزوی رفتن به مکانهای مقدس... بعضیاشون درآرزوی داشتن فرزند... بعضیاشون گره سختی افتاده تو زندگیشون... خداجون هوای دلاشونو داشته باش. خدایا دل این دوستای مهربونو شاد کن. خدایا به یگانگیت قسم نذار آرزوهاشون آرزو بمونه...🤲
🕊 🌷 یه روز مامانم خونه ما بود و مشغول نماز و ذکر گفتن بعده اینکه نمازش تموم شد. امیر با یه لحن محترمانه و صمیمی گفت عزیز یه چیزی میگم بهت از من قبول کن. مامانم گفت: جانم بگو امیر گفت: وقتی تسبیح حضرت فاطمه زهرا رو میگی با بند بند انگشتات بگو نه با تسبیح چون ما وقتی خاک میشیم این بند انگشتا با ماست و شهادت میدن اون دنیا... امیر من همیشه سرش توی کتاب بود هر وقتی که میرفتم اتاقش می‌دیدم داره نوحه گوش میده خصوصا نوحه قتلگاه ،عاشق امام حسین و دخترش حضرت رقیه بود. هر زمانی که میدید من ناراحتم می گفت: مامان برو در خونه خانوم رقیه ،گر دختری برای پدرش ناز کند گره از کار خلق خدا باز کند ... 🎤راوی: مادر شهید 🌷
🕊 🌷 این نهایتِ بدبختیِ ماست که درخیابان که راه میرویم چشم در اختیار ما نباشد و‌ ما در اختیار چشم باشیم ؛ یکی از خاصیتهای قطعیِ عبادتِ واقعی ، تسلط انسان بر شهواتش است... 📚: آزادی معنوی
🕊 🌷 انسان گاه گاهی فراموش می‌کند که همیشگی نیست...🌱 🌷
🕊 🌷 یکبار درمسیر زیارت امام رضا (علیه السلام) به قصد دیدار شهید حمزه و خانواده شان به منزلشان رفته بودیم. چیزی که در منزلشان بیش از همه جلب توجه می‌کرد؛ نمایشگاه کوچکی از پوکه ها و فشنگ ها و آثار و نمادهای دفاع مقدس بود؛ گوشه ای از خانه متعلق به این نمایشگاه بود. نزدیک اذان مغرب بود؛ خیلی راحت پیشنهاد کرد که با هم به مسجد برویم. میگفت کاری در مسجد دارد که باید برود من که خیلی کنجکاو بودم بیشتر با حسین آشنا بشوم قبول کردم تا به مسجد برویم. هنگام و پس از نماز جماعت شاهد بودم که حسین محور توجه جوانان و نوجوانان در مسجد بود. ظاهرا بسیاری از امور فرهنگی مسجد را بر عهده داشت. او همیشه چفیه اش را گردنش می‌گذاشت. یادم نمی‌آید جایی او را با پوشش رسمی خارج از منزل بدون چفیه دیده باشم. حتی روز دامادی اش هم چفیه جزو لباسش بود. نکته ی بعدی که برایم جالب بود این بود که خیلی دقیق مسائل جاری و سیاسی را رصد می کرد و نسبت به کوچکترین تحرکی بی تفاوت نبود و موضعگیری داشت.
🕊 🌷 حاجی چند سال پیش در جایی کار می‌کرد که حقوق بسیار ناچیزی می‌گرفت، حدود 300 هزار تومان، اما این پول آن‌قدر با برکت بود که علاوه بر تأمین هزینه‌های زندگی‌مان، حاجی ماهانه یک دختر یتیم را تحت پوشش قرار دادند. حاجی خیلی مهربان بود. درباره حجاب حساسیت زیاد داشت. می‌گفت: اگر روزی یکی از خواهرهایم را بی‌توجه به حجاب ببینم روز مرگ من است.... 🌷
🕊 🌷 نامش را فراموش كردم، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خيلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد. بعد متوجه شد كه اين ها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده. روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويی ما رو حفظ كن. تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند. او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت. اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده! او می دانست خدای خوبش می فرماید: فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ و اما (به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن. (ضحی/۹) 📚: خدای خوب ابراهيم 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🕊 🌷 از بازار رد می شدیم. خانم بی حجابی را دید، سرش را پایین انداخت و گفت: خواهرم جلوی امام رضا(ع) حجابت رو رعایت کن! با آرنج زدم به پهلویش: ما رو می گیرن تا حد مرگ می‌زنن!!! کوتاه بیا نبود، می‌گفت: آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین(ع) نیست. 📚 : سر بلند
🕊 🌷 يك روز سرد زمستان گفتم مرد يك ذره نفت نداريم، مي‌تواني با همين دوچرخه‌اي كه سواري مقداري نفت برايمان بياوري؟ گفت: اين دوچرخه بيت المال است و مربوط به خودم نيست، اگرمشكل پيدا كرد وخراب شد و شكست مسئوليتش به عهده من است.... وقتی مي‌خواست به جبهه برود به من گفت: محمود مظفري كه همسايه ماست مي‌خواهد عروسي كند، هر كمكي كه از دستت برمي‌آيد از فرش، غذا پختن و ... از آنها دريغ مكن.... بيش از خودمان به فكر مردم بود. 🎤راوی: همسر شهید
🕊 🌷 اگربنا بودآمریکا راسجده کنیم انقلاب نمیکردیم،ما بنده خدا هستیم و فقط برای او سجده می کنیم. اگرمارا قطعه قطعه کنند و زیر تانک ها از بین ببرند ما قطعه قطعه بدنمان می گوید مرگ برآمریکا✊
🕊 🌷 برادرم فردی با خدا و نمازخوان بود و علاقه زیادی به قرآن و مسجد داشت, امر به معروف و نهی از منکر داشت و سعی می‌کرد کار خوب کند و بقیه را نیز به کار نیک دعوت می‌کرد. در نوجوانی استخدام شرکت ایران دو چرخ شد و حقوق اندک خود را خرج مردم محروم می‌کرد و بسیار یتیم نواز بود...‌ بسیار به پدر و مادرم احترام می‌گذاشت و همیشه کاری می‌کرد که پدر و مادرم از او راضی باشند. علاقه شدیدی به قرآن داشت و هر کسی می‌خواست هدیه بدهد، قرآن هدیه می‌داد. 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🕊 🌷 پدرم شب‌ها معمولاً دیر به خانه می‌آمد و من هم بیدار می‌ماندم تا از راه برسد. گاه ساعت از نیمه‌شب می‌گذشت که می‌رسید. از صبح سر کار بود، اما وقتی می‌آمد، انگار همه‌ی خستگی‌ها و دغدغه‌های کار را پشت در خانه می‌گذاشت. من همیشه فکر می‌کردم پدرم دو شخصیت و دو جلد دارد؛ کسی که سر کار می‌رود و کسی که با تمام انرژی و قوا به خانه می‌آید. سر کار که بود، خسته و گرسنه می‌شد. بیشتر وقت‌ها پیتزا می‌خرید که بخورد، اما هیچ‌وقت دلش نمی‌آمد که به آن دست بزند. همان‌طور سالم و دست‌نخورده، می‌آوردش خانه و با ما غذای خانگی می‌خورد. پیتزا هم روزی خواهرم می‌شد برای فردای مدرسه. 🎤راوی: فرزند شهید 🌷🕊
🕊 🌷 سنگر مدرسه و مسجد را خالى نگذارید و حامى و پشتیبان ملت محروم و ستمدیده کشور عزیزمان باشند.
🕊 🌷 نماز اول وقت برای پدرم در حکم اوجب واجبات بود. تحت هیچ شرایطی نماز اول وقتش قضا نمی‌شد. اگر امکانش بود، خودش را به مسجد می‌رساند. اگرنه، هرجا که بود (تأکید و تکرار می‌کند: هرکجا که بود) به‌سرعت گوشه‌ای مشغول نماز می‌شد. در مسافرت‌ها، همیشه زیراندازی پشت ماشین داشتیم که رأس اذان، آن را کنار جاده پهن می‌کردیم و همراه پدر به نماز می‌ایستادیم. 🎤راوی: فرزند شهید
🕊 🌷 احمد نمازش را همیشه اول وقت می خواند. می گفت: همه گرفتاری های ما با نماز صبحمون حل می شه. یعنی هر گرفتاری ای داشته باشی با نماز صبح می تونی حلش کنی چون نماز صبح نشانه مردانگیه. سختی داره.می گفت در کنار نماز صبح، نماز شب. اینها را می گفت و عمل می کرد. من می فهمیدم که اهل نماز شب هست، ولی طوری در خفا و تنهایی این کار را می کرد که من با اینکه رفیق صمیمی احمد بودم، حتی یک رکعت نماز شبش را هم ندیدم. توی وصیت نامه اش هم گفته بود: به نماز اول وقت پایبند باشید.
🕊 🌷 بزرگترین هدیه ای که دشمن می تواند به من بدهد این است که من را ترور کند و من ترجیح می دهم شهید شوم.
🕊 🌷 ‌‌مومن‌ اگر وابستگی داشته باشد نمیتواند قیام‌ کند؛ وعصـرِ ما عصـر قیـام‌ است...!