آقامجید در گردان امام علی (ع) فرمانده موتوری بود. یک زمانی بسیج این امکان را فراهم کرد که افرادی که خانه ندارند ثبتنام کنند و با پرداخت قسطی هزینهها، خانهدار شوند. ما هم هزینه اولیه را واریز کردیم؛ اما بعد از یک سال، مجید متوجه شد یکی از شاگردانش که در روستا زندگی میکند و دانشجو هم هست، نامزد کرده.
او به مجید گفته بود اگر من بخواهم همسرم را بیاورم جایی را ندارم. مجید هم آمد و گفت: من میخواهم سهمیهام را به این جوان بدهم. گفتم: این کار را نکن ما خودمان مستاجر هستیم. گفت: نه خدا بزرگ است. ما یک جوری خانه میگیریم؛ اما این بنده خدا خیلی دستش خالی است....
من او را اتوکرده میفرستادم بیرون؛ اما وقتی برمیگشت انگار خاک را رویش الک کردهاند. میگفتم: چرا اینطوری شدی؟!
میگفت:دیدم یکی از بسیجیها دارد کارگری میکند رفتم کمکش کردم.
میگفتم: خب او حقوقش را میگیرد. میگفت:خب گناه دارد. بعد از شهادتش هم فهمیدم که چند خانواده بیسرپرست را حمایت میکرد.
🎤راوی: همسر شهید
#شهیدمجیدصانعی🌷