#مکتب_سردار_سلیمانی
یاران حاج قاسم
مدافعان حرم
مجید شوخ طبع بود به همین جهت در نخستین جلسه آشنایی نظرم را جلب کرد.
در میان صحبتهایم با نیروها چند بار
شوخی کرد که خیلی جدی گفتم «اگر شوخی کردن را ادامه بدهی، بیرونت میکنم».
در آن روز شهید به پهلوی شکسته حضرت #فاطمه (س) قسمم داد تا او را اعزام کنم. من را در آغوش گرفت و گفت
🌹«با من دعوا کن. کتکم بزن ولی بیرونم نکن.
تو را به حضرت فاطمه (س) قسم میدهم
تا من را اعزام کنی.»
گفتم آنجا جنگ است شوخی که نیست،
اما باز هم با شوخی سعی کرد تا نظرم را جلب کند. با تایید انجام شده و راضی به اعزامش شدم.
این قسم مجید در لحظه شهادت حالم را بد کرد چون 4 تیر به پهلویش اصابت کرده بود.
🌹قبل از شروع عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام سخنانم، گفتم مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود.
گفتم «چرا خالکوبیات مشخصه؟» پاسخ داد «این #خالکوبی یا فردا #پاک می شود، یا #خاک می شود»
این آخرین شوخی مجید بود.
[وقت #شهادت یک تیر به بازوی سمت چپش خورد و خالکوبی اش پاک شد
•| #شهیدمجیدقربانخانے🕊|•
یاد عزیزش با صلوات
#درمحضرشهدا🌷
#شهیدمجیدقربانخانی🌷
همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم.
عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد. چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار، در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود.
راوی: مادر شهید
منبع: مهر نیوز
⚘﷽⚘
فرمانده یگان فاتحین تهران با بیان اینکه مجید در روز اعزام به سوریه به پهلوی شکسته حضرت فاطمه (س) قسمم داد تا او را اعزام کنم.
اظهار کرد: من را در آغوش گرفت و گفت «با من دعوا کن.
کتکم بزن ولی بیرونم نکن.
تو را به حضرت فاطمه (س) قسم میدهم تا من را اعزام کنی.»
گفتم آنجا جنگ است شوخی که نیست
اما باز هم با شوخی سعی کرد تا نظرم را جلب کند.
با تایید انجام شده و اصرارهایش راضی به اعزامش شدم.
این قسم مجید در لحظه شهادت حالم را بد کرد چون 4 تیر به پهلویش اصابت کرده بود.😭
#شهیدمجیدقربانخانے
یاد عزیزش با صلوات
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
ارتباط با خادم کانال
@sardar_zakizadeh
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
17.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد از برگشت پیکر مجید تنها شخصی که آرامش رو بهم میداد که بتونم با پیکر مجیدم روبه رو بشم #امام_رضا علیه السلام بود که گفتم مجیدم بره حرم امام رضا علیه السلام
و خواهر شهید عطیه جان گفتن دوست دارم آخرین مسافرت رو با داداشم برم مشهد که قسمت شد رفتم اما این بار دیگر خبری از شطینت های مجید در سفر نبود این بار خبری از خنده های مجید نبود
این بار با چند تکه استخوان مجید رفتم مسافرت... 🌷🕊
🎤راوی: مادر شهید
🌷#شهیدمجیدقربانخانی
━━⊱❅✿•🕊🌷•✿❅⊰━━
#شهیدآنه🕊
#شهیدمجیدقربانخانی🌷
یک روز توی اتاقم تنها بودم در را زدند....
صدای مجید بود که سرم را از روی برگه ها بالا آورد و به طرف خودش...
برعکس همیشه مودب ایستاده بود گفت :سلام حاجی، یک کاری تون داشتم با اخم و تخم گفتم: سلام بفرما!
گفت: من می خواهم بیایم زیر پرچم شما بسیجی بشم .در دلم بهش خندیدم.
پیش خودم گفتم خدایا این رو دیگه چی کارش کنم. ادامه داد حاجی من سال نود و سه برای اربعین پیاده رفتم کربلا و توبه کردم. از امام حسین خواستم دستم رو بگیرد و دو بر خلاف رو خط بکشم.
باورم نشد حتی به بقیه دوستان هم گفتم این رو خیلی جدی نگیرید به خاطر اینکه قهوه خانه اش رو نبندیم می خواد کارت بسیج بگیره.
زیر نظرش داشتم، ببینم این که می گوید من توبه کردم، راست می گوید یا نه.
گاهی با هم روبرو می شدیم می خندید و می گفت حاج آقا نوکرتم، می خوای کفشت رو واکس بزنم.چه کار داری برایت انجام بدهم.
آن قدر حرف می زد تا خنده را بر لب من بنشاند و تا نمی خندیدم نمی رفت...
📚: مجید بربری