#مکتب_سردار_سلیمانی
یاران حاج قاسم
مدافعان حرم
بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم، خرداد ماه بود و هوا گرم، از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود، حدود ۴۵ دقیقه، ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشینها، همانطور که پیاده میآمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم، زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» حاج آقا گفت: «خانم چه میگویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» همانطور که سه تایی میخندیدیم، یک ماشین که داشت میرفت برای تعویض خادمها نگه داشت جلوی پایمان، پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه میکردیم، حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند، ما دقت نمیکنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.»
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
یاد عزیزش با صلوات
همیشه به ما سفارش #حجاب میکرد؛ میگفت: اگه میخواید قیامت، جلوی حضرت زهرا سلاماللهعلیها روسفید باشین، نباید گوش به حرف دیگران بدید و روی مُد رفتار کنین، نباید بگید عُرف جامعه فلان حرف رو میگه یا فلان چیز رو میخواد، باید نگاه کنین به آیات #قرآن و زندگی حضرت زهرا سلاماللهعليها، ببینین اونها چی میگن، همون کار رو بکنین.
🎤 روای مادر
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
#شهیدآنه🕊
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
زود جوش میآورد. آن صبری که بقیه داشتند او نداشت. همیشه هم میگفت شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمیشوم!!!
دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظرهای صبور شده بود، آنقدر که من سر به سر او میگذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمیزد. دلم میخواست فریاد بزند تا آن نشانهای که میگفت را هنوز هم نداشته باشد....
مرتبه آخر به مادرش هم گفتم، او هم قبول داشت. به ابوالفضل گفت: چگونه اینقدر صبور شدهای؟ چرا به مهدی چیزی نمیگویی؟
ابوالفضل گفت: بگذار بچه خوشحال باشد و این روزهای آخر از پدرش خاطره بدی در ذهن نداشته باشد...
روای: همسر شهید