سیره عملی شهدا
خاطره ای از شهید:
#شهید_محسن_احمد_زاده
نانوایے محل بسٺہ بود.
و براے خرید نان باید مسافٺ زیادے را طے مےڪردیم.
بہ محسن ڪہ ٺازه از راه رسیده بود، گفٺم:
《 مادرجان نانوایے بسٺہ بود؛
مےرے یہ جاے دیگہ چندٺا نون بگیرے؟》
گفٺ:《بلہ،چرا ڪہ نہ؟》
بعد موٺورش را گذاشٺ داخل حیاط
و ڪیسہ را از من گرفٺ.
پرسیدم:《چرا با موٺور نمیرے؟
گفٺ: 《پیاده مےرم موٺور مال خودم نیسٺ؛
مال بیٺالمالہ》