در محضر شهدا
#دفترخـــاطرات
تقریبا 30 سالش بود.
از تو آموزشی باهاش شدم. موهای بچه ها رو ماشین میکرد. روپوش زده بود شبیه قصاب ها شده بود، بهش میگفتیم قصاب!
به خاطر تمرینات سخت و نفسگیر و دوری خانواده بچه ها خیلی از لحاظ جسمی و روحی خسته بودند.
یک روز که نزدیک اذان ظهر برای نماز چند دقیقه ای به همه استراحت داده بودند، من و دوستم سیدجواد نشسته بودیم که مهدی اومد پیشمان نشست و گفت چیه پکرین، تو خودتونین ،یکم با من صحبت کنین حالتون خوب بشه.
دوستم سیدجواد به مهدی گفت: مهدی تو زن و بچه نداری؟
مهدی گفت:چرا دوتا بچه دارم.
ما بهش گفتیم مهدی تو دلت برا زن و بچت تنگ نمیشه؟
یه دفعه دیدم مهدی روشو کرد اون طرف...
وقتی روشو برگردوند چشاش پر اشک شده بود و گفت:
چرا، دلم تنگ میشه ، ولی عشق بیبی زینب دیوونم کرده
مهدی از توی آموزشی همش میگفت: من شهید میشم و ما بهش میخندیدم، نگو اون راست میگفت و ما نمی فهمیدیم.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_حسینی
روحش شاد و یادش گرامی باد
به برکت صلوات
درمکتب ولایت
درمحضر امام خمینی (ره):
تڪلیف ماهـا را؛
حضرت سیدالشهدا معلوم کردہ است
در میدان جنگ از قلّت عدد نترسید ،
از شهـادت نترسید . . .
#نحن_ابناء_الخمینی
#شهید_مهدی_حسینی
مهدی خیلی حضرت زینبی بود و نسبت به عمه ی سادات حساسیت خاصی داشت
همیشه می گفت: تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند، تو سوریه می مونم و از ناموس امام حسین علیه السلام پاسداری میکنم.
به همراه مهدی و چند نفر از دوستان با هم نشسته بودیم و در مورد سوریه صحبت می کردیم اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم.
هر کدام از دوستان یه چیزی گفتند. یکی گفت میرم لبنان یکی عراق، اون یکی ...
خلاصه هرکس یه جایی را گفت اما وقتی نوبت به مهدی رسید لبخند همیشگی خودش زد گفت:
"من ميرم حرم بی بی زینب، دم در حرم میمونم، تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم."
اونجا بود که رفقاش به اذعان خودشون به تفکر مهدی حسادت کردند...
#شهید_مهدی_حسینی🌷
#شهیدآنه🕊
#شهید_مهدی_حسینی🌷
یکی از خصوصیات شهید این که همیشه به فکر همنوع خود بود، و از کمک به فقرا دریغ نمیکردند...
ایشان از اعضای یکی از گروه های خیریه بودند، که در بحث کمک به فقرا فعالیت میکردند. حتی در زمانی که در جبهه مقاومت مشغول بودند، این کار را انجام میدادند....
یادمه [یک دفعه] تماس گرفتند [گفتند] : برو از فلانی (دوستان خیریشون) بسته های مواد غذایی رو بگیر و به دست صاحبانشان برسان.
خیلی جالب بود که در اونجا هم از این امر غافل نشده بودند...