💟💟💟🌷💟💟💟
ماجرای شگفت انگیز دفن
برادران شهید بهمنی
🌷 #فرامرز_بهمنی
🌷 #فرزاد_بهمنی
لطفا تا آخر بخوانید👇🏻
مهديار با سادگي خاص و لهجه محلي مي گفت: بعد از شهادت شهيد فرامرز بهمني و انتقال پيكر پاكش به زاهدان، مادر شهيدان بهمني اصرار بر دفن شهيد فرامرز در كنار برادر شهيدش فرزاد داشت.
'در آن سال (1366) حاج آقا سرحدي رييس بنياد شهيد بود، به گلزار شهدا آمد و به من گفت: مادر شهيدان بهمني سه روز است كه پيكر شهيد 'فرامرز' را نگه داشته و تاكيد مي كند كه بايد حتما اين شهيد در كنار برادرش دفن شود'.
شهيد فرزاد در سال 65 دفن شده بود و در طول 18 ماه گذشته تعدادي شهيد در اين محل دفن شده بودند و جاي كافي براي دفن شهيد فرامرز در كنار برادرش نبود و هر طرف فقط 20 سانت جا داشت، اما حاج آقا سرحدي اصرار داشت كه بايد حتما پيكر شهيد فرامرز در كنار برادرش دفن شود.
'من هر چه نگاه كردم ديدم كنار شهيد هيج جايي براي دفن شهيد ديگر نيست، اما به خاطر اصرار مادرش قبول كردم تا هر طور كه شده پيكر فرامرز را در كنار برادرش دفن كنم.'
گفتم بايد يك كارگر براي من بياوريد تا سنگ قبر را بردارم، يك كارگر آوردند و من به كمك او سنگها، خاكها و خشت هاي كنار قبر شهيد فرزاد را برداشتم، بالاي سر شهيد خشت هاي لحد خيس بود، در حال كار كردن و ترميم خشت هاي لحد بودم كه دستم به جنازه شهيد فرزاد خورد.
خشت ها را كنار گذاشتم تا خشت جديد بگذارم، معجزه اي ديدم كه اشكهايم سرازير شد، پيكر شهيدي كه 18 ماه از دفنش مي گذشت سالم سالم بود.
جنازه انسان عادي پس از مدتي متلاشي مي شود و بوي ناخوشايندي مي دهد اما نه تنها جنازه اين شهيد هيچ بويي نداشت بلكه بوي خوشي از قبر به مشام مي رسيد.
كفن شهيد از قسمتي كه برروي زمين قرار داشت پوسيده اما از بالا هنوز سالم بود و وقتي در حال جابجايي خشت ها بودم، كفن از روي جنازه كشيده و صورت كامل و شانه ها و سينه شهيد نمايان شد.
صورتش گل انداخته بود، لبانش قرمز و شانه ها، بازوها و سينه شهيد سالم تر و شاداب تر از انسان زنده بود، بعد از يك سال و چند ماه هيچ نشانه فسادي در بدن شهيد مشاهده نمي شد.
دستم را زير گردن شهيد گرفتم تا ببينم كه گردن از بدن جدا شده است يا نه، اما انگار تازه روح از بدن اين پيكر جدا شده بود و جنازه تازه بود.
با مشاهده اين صحنه، چند نفر از پاسداران و آقاي بهروان دايي شهيد كه در گوشه اي از گلزار شهدا زير سايه ديوار نشسته بودند را صدا زدم، دايي شهيد آمد موضوع را به او گفتم، مجددا در حضور آقاي بهروان، دستم را زير گردن شهيد گرفتم و صورت شاداب و سالم فرزاد را به داييش نشان دادم.
دايي شهيد گفت كه دست نگه دارم تا حاج آقاي عبادي نماينده ولي فقيه در استان و امام جمعه زاهدان را در جريان قرار دهيم، گويا ايشان در زاهدان نبودند و قرار شد به حاج آقا شيخ مزاري (در آن زمان هنوز شهيد نشده بود) امام جماعت مسجد علي ابن ابي طالب (ع) اطلاع داده شود اما ايشان هم زابل بودند.
تا غروب جسد را نگه داشته و قبر را باز گذاشتيم تا حاج آقا مزاري از زابل برگردد، وقتي حاج آقا دستور داد جنازه را دفن كنيم، دوباره خشت ها و سنگ لحد را سرجايش گذاشتم و جاي دفن را براي برادر شهيد آماده كردم و هر دو برادر در كنار هم آرام گرفتند
شادی روح مطهر هر دو برادر صلوات بر محمد و آل محمد
«نَسأَلُ اللّهَ مَنازِلَ #الشُّهَداءِ
♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani