eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
940 دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
نام : محمدحسین نام خانوادگی : محمد خانی تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶ مکان شهادت : سوریه متولد نهم تیر ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جبهه ها به یاد نداشت.مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست.اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید. رفت تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند. 🌷
از سنگر علم تا سنگر جبهه 🔹شهید سید جمال امیری عقدایی بعد از خدمت سربازى در دانشگاه آزاد يزد پذيرفته شد. وى روزها در شركت تعاونى «اشكذر» كار مى‏‌كرد و شب‌ها به كلاس درس مى‏رفت و چون كار كردن و درس خواندن و نداشتن جا و مكان برايش مشكل فراهم مى‏ كرد، در كنكور سراسرى شركت كرد و در رشته الهيات دانشگاه مشهد قبول شد. در نتیجه از كار در تعاونى استعفا داد و در این رشته به تحصيل علوم و معارف پرداخت. 🔹دیپلم گرفتن سید جمال امیری عقدایی همراه با شروع جنگ بود که در آن زمان ایشان در مرکز هلال احمر یزد دوره دیده و پس از مدتی آموزش در بیمارستان فرخی، به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شد و در بخش بهداری به یاری رزمندگان سلحشور شتافت.
حس دلنشین پدر و دختری 🔹سه شب قبل از این که به شهادت برسد، تماس گرفت. دخترش محدثه گوشی تلفن را برداشت و صحبت کرد و بعد از آن با دختر دیگرش زینب حرف زد که زینب گفت: " بابا زود بیا، همین الان بیا " که آقا عبدالله گفته بود: " ۱۰ تای دیگر می‌آیم " که ۱۰ روز دیگر همان روز خاکسپاری‌اش بود. عبدالله باقری 🌷
شهادت شهید چراغی به روایت همت👇 🌷شهید محمدابراهیم همت، فرمانده سپاه ۱۱ قدر، شرح آخرین دیدارش با رضا چراغی را این‌گونه بیان کرده است: «آن‌شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز ۲۵ فروردین‌ماه که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساکش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم «آقا رضا هیچ‌وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟» با لب‌های خندان به من گفت «با اجازه شما می‌خواهم بروم خط مقدم. الآن اونجا بچه‌های لشکر خیلی تحت‌فشار هستند.»