eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
942 دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 🌷 شهیدی که نهضت سوادآموزی در جبهه‌های سوریه راه انداخته بود شهید موحدنیا در کنار بحث جهاد و رزم در سوریه،پیگیر مسئله علمی و سواد تیپ فاطمیون و مسئول سوادآموزی تیپ فاطمیون بودند. ▫️شهید موحدنیا اذعان داشتند این عزیزان حتی برای ارتباط‌گیری با خانواده‌هایشان امکان تایپ‌کردن و ارسال پیام و عکس در فضای مجازی را بلد نیستند و برای همین درصدد بودند و دائماً کتب و جزوات درسی را برای آموزش سواد به نیروهای فاطمیون به سوریه می‌بردند. ▫️سردار مرتضوی از مسئولین اصلی تیپ فاطمیون نقل می‌کنند: " وقتی از کوچه پس کوچه‌ها به سمت خط مقدم می‌رفتم،چادری دقیقاً در نزدیکی خط نبرد، توجهم را جلب کرد؛ وقتی به آن چادر مراجعه کردم،دیدم این چادر محل اسکان و سوادآموزی و مقر نیروی‌های فاطمیون است و آقا مهدی پیگیر مسئله سواد و علمی نیروها حتی در نزدیکترین قسمت به خط مقدم هستند؛ با تعجب پرسیدم: صالح! (نام جهادی شهید موحدنیا در سوریه ) تو در این قسمت حساس و خط مقدم، چادر سوادآموزی برپا کرده‌ای؟ شهید یاد عزیزش با صلوات
🌷شهیدی که در آخرین وداع با خواهرش گفت که باید سرش در راه زینب برود 🔹️ شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش، میخواست بره تهران و چند روز بعدش پرواز داشت به سمت سوریه دلم بدجور گرفته بود؛ ◇ دیدم دوش گرفته و یک حوله انداخته روی دوشش؛ خیلی زیبا شده بود، مثل ماه شب چهارده می‌درخشید ◇ جلو آینه ایستاده بود و به سینه‌اش می‌زد و می‌گفت: منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره ◇ گفتم : مهدی خواهشاً بس کن ! دمِ رفتنی چه شعریه که می‌خونی؟ ◇ مقابلم ایستاد و به سینه‌اش زد و گفت: خواهرم این سینه باید جلو حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سپــر بشه، فردای قیامت باید بتونم، جواب امام حسین رو بدهم!! ◇ وقتی این حرف رو گفت، تمام بدنم لرزید و فهمیدم مهــــدی دیگه زمینی نیست 🌷
مکتب سردار سلیمانی یاران حاج قاسم مدافعان حرم 🕌 👈شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟ مهدی خیلی شوخ بود. دفعه اول که رفته بود، من خانه‌ی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت. شماره‌اش معلوم بود اما من توجه نکردم. تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلام‌علیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟»، گفتم: «بله!» مِن‌مِن‌کُنان گفت: «همسرتان...». با حالِ بدی گفتم:«آقا همسرم چی؟!» گفت:«همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند.» من بغض کردم. یک‌لحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شماره‌ی مهدی است و اذیّتت می‌کند. منم خنده‌ام گرفت اما خودم را کنترل کردم. با لحن شوخی-جدی گفتم:«آقا ولش کن! این شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟» با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت:«تو چقدر نامردی! منو به شاسی‌بلند فروختی؟» گفتم:«تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!» شهید 🌷 🎤 به روایت : همسر شهید