•🌹خاطراتی‌ازجبهه‌وجنگ🌹• 🔵لطفا از جبهه برامون بگین. نمیدونم درباره چیش بگم ، حدودا هفتاد ماه همه اش خاطره ، واتفاقاتی که در زندگی شهری نبود.دنیای عجیبی بود 🔵از نماز شب رزمنده ها بگین. اغلب بچه ها در بیرون سنگر میخوندن البته اگر در خط مقدم ودرحال درگیری نبودن، مخصوصا دردوکوهه غوغا بود تو چادرها و.... مثل کندوی زنبور عسل زمزمه قرآن ونماز اونجا دیگه دل ازدنیا بریده وبخدا متصل بود ، صبحها دعای عهد و زیارت عاشورا و‌..‌البته برای کسانیکه اهل معرفت بودن. قابل توصیف نیست :) 🔵از اینکه چطور توی اون شرایط از عزیزانتون ، از نفستون و.. دل میکندین؟ من متاهل وتازه داماد بودم ورفتم جبهه، حالا خودتون تصور کنید، من چی بگم. احساس تکلیف بود دشمن تعدادی از شهرهای ما را درغرب وجنوب کشور اشغال و تا نزدیک اهواز و اندیمشک اومده بود. اگر نمی رفتیم ایرانی دیگه نبود، اسلامی نبود... خداشاهده من وقتی میامدم مرخصی دلم برای سنگر و بچه ها تنگ میشد. کار بسیار سختی بود مدام درحال جهاد با نفس، هوای نفس وسوسه به لذت دنیا و... ایمان بخدا واطاعت ازامام راحل توصیه به جهاد بلاخره اینجا دیگه انتخاب با خود انسان بود. شبها کنار تانک و جای خلوت محل راز ونیاز،، خیلی ها قبر کنده بودن واونجا راز ونیاز میکردن😍 آدمهای عجیبی دیدم، اصلا اهل دنیا و زمین خاکی نبودن. #خاطراتی‌ازجبهه‌وجنگ