هیئت مکتبالشهداء تفت
📣 #تسلیت ◾️انا لله و انا الیه راجعون 🌹مادر عزیز #شهید_محمد_رضا_دهقانی دعوت حق را لبیک گفته و به ف
دلنوشته #شهید_محمدرضا_دهقانی
فرزند محمد
دستهای تو چه بوسیدنی بود.....
ردیف نیمکتها ونظم و ترتیب کلاس...
درسکوت منتظرت نشسته بودند..
آن مستطیل سبزرنگ،گچهای بریده بریده..
ودانش آموزانی منتظر
آری!
همه منتظر توبودند..
صورتهای خندانی که هرروز تورا می دیدند وروزی داغدار فقدان معلم خوبشان شدند...
باید به حرمت لبخند آموزگارشان کیلومترها برای تشییع می آمدند..
وچه با شکوه آمدند..
آخر تو داوطلبانه رفته بودی تا باران دانش را در جایی از ایرانم بیفشانی که نیازش ب تو بود...
در حالیکه مادرت میگفت
میتوانستی در شهر خودت هم خدمت کنی..
شاید شبها کمتر میخوابیدی
وروزهابیشتر میخواندی تا عطر کلامت معطر تر از هر بوی خوشی شامه ی دانش آموزانت را خوش بیاید..
دست های تو ،شاید گچی یا جوهری بود،،اما
بوسیدنی بود..
چرا که می گویند :
در بوسیدن دست پدرو مادر ومعلم شرم نکنید...
مادر جانت که خیلی هم دلتنگت بود میگفت:
دائم الوضو بوده ای...
وقتی به تو میگفتند توکه نمازت را خوانده ای میگفتی:
«وضو نور است»
شنیدیم تو هم غواص بوده ای..
ترکش که میخوری خون زیادی از بدنت می رود
مادرت اینجای صحبتش
دگرگون بود..انگار از تداعی مقدمه ی شهادتت معذب میشد...
اما صبورانه گفت..
با قایق ب عقب برای مداوا منتقلت میکنند...
تو نمیخواستی بمانی اما..
میدانستی بر نمیگردی..
همان لحظات آخر گفته بودی:
خوشحالم که شبیه علمدار کربلا با دست قطع شده میروم..
توعاشق رفتن بوده ای
براستی!!
دستهای تو چه بوسیدنی بود....
یکشنبه شب۱بهمن ۱۳۹۶
فاطمه دهقانی تفتی