eitaa logo
مکتب خانه قرآنی حکیم
6.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
442 ویدیو
238 فایل
نظام تعلیم و تربیت مکتب‌خانه‌ای برگرفته از الگوی معرفتی جامع قرآن حکیم شرکت حکمت‌بنیان طیبستان یکی از فعالیت‌های تجاری مکتب‌خانه https://eitaa.com/joinchat/331284626C1c0cfc1011 آیدی واحد آموزش @maktabkhane آیدی واحد پژوهش @ya_mahdi_985
مشاهده در ایتا
دانلود
📌فَرُبَّ حامِلِ فِقْهٍ غَيرِ فَقيهٍ وَ رُبَّ حامِلِ فِقْهٍ الي‌ مَنْ هُوَ افْقَهُ مِنْهُ 🔰 شهید آیت الله مطهری (ره) 🔺اين جمله خيلي نکته در آن هست، يعني اشاره‌اي است به آينده. «فقه» يعني فهم عميق، ولي در اينجا مقصود جمله‌اي است که عمق داشته باشد. «فقه» با «فهم» فرقش اين است که «فهم» مطلق فهميدن است و «فقه» فهم عميق را مي‌گويند. 🔺وقتي که «فقه» به کلام اطلاق بشود يعني سخني که عمق زياد دارد. فرمود: بسا مردمي که حامل يک سخن عميقند ولي خودشان عميق نيستند. جمله را هميشه نقل مي‌کند ولي خودش نمي‌تواند به عمق آن پي ببرد. باز فرمود: بسا مردمي که جمله‌اي را، فقهي را حمل مي‌کنند يعني جمله‌اي را که از من شنيده‌اند حفظ دارند، فقيه هم هستند، ولي نقل مي‌کند براي کسي که از خود او فقيه‌تر است، يعني نقل مي‌کند براي کسي که از او عميقتر است و عمق فکرش بيشتر است، او که وقتي برايش نقل مي‌کند چيزهايي مي‌فهمد که خود اين که براي او نقل کرده نمي‌فهمد. 🔺اين است که ما مي‌بينيم سخنان پيغمبر، در هر رشته‌اي، دقيقاً قرن به قرن عمق بيشتري (نمي‌گويم پيدا کرده) براي آن کشف شده است. (البته مي‌دانيد حساب اوصياي پيغمبر، ائمه اطهار جداست. کلمات آنها مثل کلمات پيغمبر است. راجع به افراد عادي دارم صحبت مي‌کنم.) در قرن اول و دوم هرگز به اندازه قرن سوم نمي‌توانستند به عمق مطالب پيغمبر برسند، و در قرن سوم به اندازه قرن چهارم، و در قرن چهارم به اندازه قرن پنجم. تاريخ علوم اسلامي اين امر را نشان مي‌دهد. اگر شما اخلاق را مطالعه کنيد، فقه را مطالعه کنيد، معارف و فلسفه را مطالعه کنيد، عرفان را ملاحظه کنيد، مي‌بينيد در هر قسمت که پيغمبر سخن گفته است، مفسريني که در دوره‌هاي بعد آمده‌اند واقعاً بهتر توانسته‌اند به عمق کلام پيغمبر برسند. اعجاز پيغمبر در همين است. 🔺ما تنها اگر فقه خودمان را در نظر بگيريم، چنانچه يک نابغه هزار سال پيش را مثلًا در نظر بگيريم، شيخ صدوق و شيخ مفيد و حتي شيخ طوسي را در فهم معاني [کلمات‌] پيغمبر در مسائل فقهي در نظر بگيريم، و بعد بياييم نهصد سال بعدش شيخ مرتضي انصاري را در نظر بگيريم، مي‌بينيم شيخ مرتضي انصاري در نهصد سال بعد از شيخ طوسي و شيخ مفيد و شيخ صدوق بهتر مي‌تواند سخن پيغمبر را تحليل کند. 🔺آيا از اين جهت است که شيخ مرتضي نبوغ بيشتري از شيخ طوسي داشته است؟ نه، علم زمان او وسعت بيشتري از علم زمان شيخ طوسي دارد؛ علم جلوتر رفته است و در نتيجه اين بهتر مي‌تواند به عمق سخن پيغمبر برسد تا او که در هزار سال قبل بوده است. آينده هم همين‌طور است. صد سال ديگر، دويست سال ديگر افرادي پيدا خواهند شد که خيلي عميق تر از شيخ انصاري سخنان پيغمبر را درک کنند. 📚سیری در سیره نبوی، ص۴۲
🔵 تاثیر متقابل فکر و عمل ♨️مادیت عملی و اخلاقی در نهایت منجر به مادیت اعتقادی میشود / خداشناسي، جوّ روحي و عملي مساعدي لازم دارد. 🔰استاد شهید مطهری 🔅همانطور که مادّيت اعتقادي منجر به مادّيت اخلاقي مي‌‌‌‌‌شود، مادّيت عملي و اخلاقي نيز در نهايت امر منجر به مادّيت اعتقادي مي‌‌‌‌‌شود؛ يعني همان طور که فکر و انديشه بر روي اخلاق و عمل اثر مي‌‌‌‌‌گذارد، اخلاق و عمل نيز روي فکر و اعتقاد و انديشه اثر مي‌‌‌‌‌گذارد. 🔅ممکن است سؤال شود چه رابطه‌‌‌‌‌اي ما بين عمل و فکر هست؟ مسأله فکر از مسأله عمل مجزّاست. ممکن است انسان جوري فکر کند و نظام فکري‌‌‌‌‌اش ثابت بماند، امّا عمل و اخلاقش مطابق آن نباشد و به نحو ديگري سير کند. 🔅جواب اين است که ايمان و اعتقاد، يک فکر مجرّد و خشک نيست که گوشه‌‌‌‌‌اي از ذهن را اشغال کند و با ساير قسمتهاي هستي انسان سر و کاري نداشته باشد. در بين افکار انسان، افکار بي‌‌‌‌‌ارتباط به عمل، بسيار است، مانند افکار و اطّلاعات رياضي انسان و قسمتهاي بسياري از اطّلاعات طبيعي و يا جغرافيايي. امّا بعضي از افکار است که وقتي در انسان پيدا شد، به حکم اينکه با سرنوشت انسان پيوند دارد، مي‌‌‌‌‌خواهد بر سراسر وجود انساني تسلّط يابد و همه را در قبضه خويش قرار دهد؛ هنگامي که پيدا مي‌‌‌‌‌شود، زنجيروار يک عدّه انديشه‌‌‌‌‌هاي ديگري را به دنبال خويش مي‌‌‌‌‌آورد و خطّ مشي انسان را عوض مي‌‌‌‌‌کند. ... مسأله خدا عيناً همان «الف» مکتبي است که انسان وقتي گفت، بلافاصله بعدش بايد بگويد «ب» و به ترتيب ساير الفباي معرفت به دنبال آن. 🔅انسان وقتي خدا را پذيرفت بايد بپذيرد که خدا عالم السّرّ و الخفيات است، قادر مطلق است، حکيم علي الاطلاق است، عبث و بيهوده درکار او وجود ندارد؛ پس، از خلقت انسان نيز هدف و غرضي درکار است و بيهوده نيست. قهراً اين فکر به دنبال مي‌‌‌‌‌آيد: آيا زندگي انسان به همين حيات و زندگي محدود است و يا اينکه انسان تکليف و وظيفه ديگري دارد؟ آيا آن که انسان را آفريده است، وظيفه‌‌‌‌‌اي را هم به عهده او گذاشته است يا اينکه نگذاشته است؟ و اگر وظيفه‌‌‌‌‌اي هست، آن وظيفه چيست و چگونه بايد رفتار کرد؟ 🔅اين است «الفي» که تا آخر گريبان انسان را رها نمي‌‌‌‌‌کند، مگر اينکه سراپاي زندگي خود را تسليم اين «الف» کند؛ يعني اين خطّ سيري است که «الف خدا» براي انسان معين مي‌‌‌‌‌کند. 🔅روي اين حساب است که خداشناسي، جوّ روحي و عملي مساعدي لازم دارد و اگر جوّ روحي و عملي مساعدي نبود، همان ريشه اصلي نيز خشک مي‌‌‌‌‌گردد؛ همچون بذري که در زميني افشانده مي‌‌‌‌‌شود که اگر محيط مساعد نباشد فاسد مي‌‌‌‌‌گردد و از بين مي‌‌‌‌‌رود. 🔅توحيد اقتضا مي‌‌‌‌‌کند يک زمينه آماده روحي را براي تعالي. توحيد مقتضي تعالي روحي است؛ مي‌‌‌‌‌خواهد روح را برتري دهد و با هدفهاي حيات و خلقت سازگاري دهد و به همين جهت در قرآن کريم همه سخن از قابليت و پاکي و استعداد است؛ مي‌‌‌‌‌گويد: «هدي للمتّقين» هدايت است براي پرهيزکاران. «لتنذر به من کان حيا» قرآن براي اين است که تو به وسيله آن زنده‌‌‌‌‌ها را اعلام خطر کني. 🔅از طرف ديگر، عصيانهاي اخلاقي و عملي، روح را از آن مقام قدس والا تنزّل مي‌‌‌‌‌دهند و لذا اين فکر و آن عمل دو نيروي متضاد با يکديگرند. نه تنها در مفاهيم مقدّس مذهبي مطلب اينچنين است، بلکه در تمام مفاهيم مقدّس، ولو غير مذهبي، مطلب به همين منوال است. شرافت و شهامت و شجاعت‌‌‌‌‌ روح در همه کس رشد نمي‌‌‌‌‌کند. عزّت و آزادگي و عدالتخواهي و خيرخواه بشر بودن در همه کس رشد ندارد. در انسان شهوتران و عياش، اينها رو به زبوني و فرسودگي مي‌‌‌‌‌روند؛ در انسان از خود گذشته و از تن رهيده رشد مي‌‌‌‌‌کنند، و لذا در آنجا که انسان به شهوت و عيش و نوش گراييده است، همه سجاياي انساني مرده است و انسان در لجن سيئات اخلاقي فرو رفته است و بدان سبب جامعه و انسانها در راه سقوط مي‌‌‌‌‌افتند. 📚علل گرایش به مادیگری
📌جهان‏بينى توحیدی اسلامى‏ در بیان شهید مطهری 🌀جهان‏بينى اسلامى، جهان‏بينى توحيدى است. توحيد در اسلام به و پاك‏ترين طرز بيان شده است. 🌀از نظر اسلام خداوند مثل و مانند ندارد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ». خدا شبيه چيزى نيست و هيچ چيزى را نتوان به خداوند تشبيه كرد خداوند بى‏نياز مطلق است، همه به او نيازمندند و او از همه بى‏نياز است: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ». 🌀خدا به همه چيز آگاه است و بر همه چيز تواناست: «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ» ... أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» او در همه جا هست و هيچ جا از او خالى نيست. بالاى آسمان و قعر زمين با او يك نسبت دارد. به هر طرف كه بايستيم رو به او ايستاده‏ايم: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ». 🌀و از مكنونات قلب و از خاطرات ذهن و نيّتها و قصدهاى همه آگاه است: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» از رگ گردن انسان به انسان نزديكتر است: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» . 🌀او مجمع كمالات‏ است و از هر نقصى منزّه و مبرّاست: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» . او جسم نيست و به چشم ديده نمى‏شود: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» . 🌀از نظر جهان‏بينى توحيدى اسلامى، جهان يك آفريده است و با عنايت و مشيّت الهى نگهدارى مى‏شود، اگر لحظه‏اى عنايت الهى از جهان گرفته بشود نيست و نابود مى‏گردد. جهان به باطل و بازى و عبث آفريده نشده است، هدفهاى حكيمانه در خلقت جهان و انسان در كار است، هيچ چيزى نابجا و خالى از حكمت و فايده آفريده نشده است. نظام موجود، نظام احسن و اكمل است. جهان به عدل و به حق برپاست. 🌀نظام عالم بر اساس اسباب و مسبّبات برقرار شده است و هر نتيجه‏اى را از مقدّمه و سبب مخصوص خودش بايد جستجو كرد. از هر نتيجه و سبب، تنها نتيجه و مسبّب مخصوص خود آن را بايد انتظار داشت. 🌀نيروى عقل و انديشه انسان كه بر خلاف حواس، تنها به ظواهر قناعت نمى‏كند و شعاع خويش را تا درون سراپرده هستى نفوذ مى‏دهد، حكم مى‏كند كه هستى‏ نمى‏تواند منحصر و محدود به اين امور محدود و متغيّر و نسبى و مشروط و نيازمند بوده باشد. 🌀اين سراپرده هستى كه در مقابل خويش مى‏بينيم در مجموع به خود ايستاده است و تكيه به خويشتن دارد. ناچار حقيقت نامحدود و پايدار و مطلق و غير مشروط و بى‏نياز كه تكيه‏گاه همه هستيها مى‏باشد و در همه ظروف و همه زمانها حضور دارد، موجود است و اگر نه سراپرده هستى نمى‏توانست روى پاى خود بايستد، يعنى اساسا سراپرده هستى در كار نبود، عدم و نيستى محض در كار بود. 🌀قرآن كريم خداوند را با صفاتى از قبيل «قيّوم»، «غنى» و ياد مى‏كند و به اين وسيله يادآورى مى‏كند كه سراپرده هستى نيازمند به حقيقتى است كه «قائم» به آن حقيقت باشد. آن حقيقت، تكيه‏گاه و نگهدارنده همه چيزهاى محدود نسبى و مشروط است. او بى‏نياز است، زيرا همه چيز ديگر نيازمند است. او «پر» و كامل (صمد) است، زيرا همه چيز ديگر غير از او از درون خالى است و نيازمند به حقيقتى است كه درون او را از هستى «پر» كند. 🌀قرآن كريم موجودات محسوس و مشهود را «آيات» (نشانه‏ها) مى‏نامد، يعنى هر موجودى به نوبه خود نشانه‏اى از هستى نامحدود و از علم، قدرت، حيات و مشيّت الهى مى‏باشد. از نظر قرآن مجيد سراسر طبيعت مانند كتابى است كه از طرف مؤلّفى دانا و حكيم تأليف شده است و هر سطر بلكه هر كلمه‏اش نشانه‏اى از دانايى و حكمت بى‏منتهاى مؤلّف خود دارد. 🌀از نظر قرآن هر اندازه بشر با نيروى علم، به شناخت اشياء نائل گردد، بيش از پيش به آثار قدرت و حكمت و عنايت و رحمت الهى واقف مى‏گردد. 📚مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (جهان‏بينى توحيدى)، ج‏2، ص: 85 و 91
💢 و لاتکونوا کالذین نسوالله فانساهم انفسهم 🔰استاد شهید مطهری ✅از قرآن كريم استفاده مى شود كه انسان اگر از خدا غافل بماند خود را فراموش مى كند، يعنى خود را گم مى كند و در واقع مثل اين است كه غير خود را خود مى پندارد و خود واقعى او محجوب و مستور و مغفولٌ عنه مى ماند. ✅انسان هميشه براى خود فعاليت مى كند و بالضروره و بالفطره طالب سعادت است و سعادت را براى خود مى خواهد. اين، فرع بر اين است كه خود را پيدا كرده و سعادت را هم تشخيص داده باشد. اگر خود را گم كرده باشد و چيز ديگرى را به جاى خود گرفته و با خود اشتباه كرده باشد، نتيجه اين مى شود كه هرچه براى سعادت خودش فعاليت مى كند، در واقع براى خودش نكرده، براى غير خودش كرده است. ✅راه اين كه انسان كليد سعادت را كشف كند كه ديگر وقتى كه براى سعادتش فعاليت مى كند، براى خودِ واقعى اش كار كرده باشد، اين است كه خدا را در ياد داشته باشد و متوجه خدا باشد؛ اخلاص عمل نسبت به خداوند داشته باشد، ملتجى به خدا باشد. بايد با خداوند پيوند برقرار كند و به او متصل شود تا خود را پيدا كند و خود را فراموش نكند. 📚 انسان شناسی قرآن، مجموعه آثار ج29 ص273