📚سه دقیقه درقیامت
حـتی بـه من گفتند: اینکه ازدواج شما به آسانی
صــورت گـرفت و زنـدگی خـوبی داری، نـتیجه
کـارهای خـیری اسـت کـه برای هدایت دیگران
انجام دادی.
مـن شـنیدم کـه مـأمور بـررسی اعـمال گـفت:
کـوچکترین کـاری کـه بـرای رضـای خـدا و در
راه کـمک بـه بـندگان خدا کشیده باشید، آنقدر
در پـیشگاه خـدا ارزش پـیدا مـیکند که انسان،
حــــسرت کــــارهای نـــکرده را مـــیخورد.
یـک روز هـمسرم بـه مـن گـفت: دختری را در
مدرسه دیدهام که از لحاظ جسمی خیلی ضعیف اســـت. چـــندین بـــار از حــال رفــته و ...
مــن پــیگیری کــردم، او یــک دخـتر یـتیم و
بـیسرپرست است. بیا امروز به منزلشان برویم.
آدرسشان را بلدم.
بــاهم راه افـتادیم. در حـاشیه شـهر، وارد یـک
مـنزل کوچک شدیم که یک اتاق بیشتر نداشت،
هـیچگونه امکانات رفاهی در آنجا دیده نمیشد.
یـک یـخچال و یـک اجـاقگاز در کنار اتاق بود.
مـادر و دو دخـتر در آن خـانه زنـدگی میکردند.
پـدر این دخترها در سانحه رانندگی مرحوم شده
بود.
بـه بـهانهی خـوردن آب، سر یخچال رفتم. هیچ
چـیزی در ایـن یخچال نبود! سرم داغ شده بود.
خدایا چه کنم؟!
خودم شرایط مالی خوبی نداشتم. چطور باید به
آنهـا کـمک میکردم؟ فکری به ذهنم رسید. به
سراغ خالهام رفتم.
او هـمسر شـهید و انـسان مـؤمن و دسـت بـه
خـیری بوده و هست. او را به منزل آنها آوردم.
شـرایط مـنزلشان را دیـد. خودم نیز کمی کمک
کـردم و همان شب برای آن دو دختر، کاپشن و
لباس مناسب خریدیم.
خـالهام آخـر شـب بـا کـلی وسـایل بـرگشت و
یــخچال آنهـا را پـر از مـواد غـذایی کـرد. در
مـاههای بـعد، تا توانست زندگی آنها را تأمین
نمود.
وقـتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال
بـودم، مشاهده کردم که شوهر خالهام به سمت
مـن آمد. او از رفقایم بود که شهید شد و در کنار
دیـگر شـهدا در بهشت برزخی، عند ربهم یرزقون
بود.
بـه مـن کـه رسید، در آغوشم گرفت و صورتم را
بـوسید. خـیلی از مـن تشکر کرد. وقتی علت را
سؤال کردم گفت: توفیق رسیدگی به آن خانواده
یـتیم را شـما بـه همسر من دادی، نمیدانی چه
خـیرات و بـرکاتی نصیب شما و همسر من شد.
خـدا مـیداند کـه با گرهگشایی از کار مردم، چه
مـشکلات دنـیایی و آخرتی از شما حل میشود.
(۱)
۱. امـام صادق علیهالسلام فرمودند: هرکس یک
حـاجت برادر مومن خود را برآورده کند، خداوند
در قـیامت، صدهزار حاجت او را برآورده کند که
یکی از آنها بهشت است و دیگر آنکه خویشان
او را بـه بـهشت بفرستد. اصول کافی جلد ۲ ص
۳
قسمت بیست وسوم(ادامه دارد)
________________________
سه دقیقه درقیامت
📚(بانامحرم)
خیلی مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنیده
بـودم. ایـنکه وقـتی یـک مـرد و زن نامحرم در
یـک مـکان خلوت قرار میگیرند، نفر سوم آنها
شیطان است. یا وقتی جوان بهسوی خدا حرکت
مـیکند، شـیطان با ابزار جنس مخالف به سوی
او مـیآید و... یـا در جـایی دیـگر بیان شده که
در اوقـات بـیکاری، شـیطان به سراغ فکر انسان
مـیرود و... خیلی از رفقای مذهبی را دیدهام که
بـه خـاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار وسوسههای
شـیطان شـده و در زندگی دچار مشکلات شدند.
ایـن مـوضوع فـقط بـه مردان اختصاص ندارد.
زنـانی کـه بـا نـامحرم در تـماس هستند نیز به
هـمین دردسـرها دچـار مـیشوند. اینجا بود که
کلام حضرت زهرا (سلاماللهعلیه) (سلام الله علیه)
را درک کـردم کـه میفرمودند: «بهترین (حالت)
بـرای زنـان این است (که بدون ضرورت) مردان
نـامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبینند.»
شـکر خـدا از دوره جوانی اوقات بیکاری نداشتم
کـه بـخواهم بـه موضوعات اینگونه فکرکنم و در
هـمان ابـتدای جـوانی شـرایط ازدواج برای من
فـراهم شد. اما در کتاب اعمال من، یک موضوع
بــود کــه خــدا را شــکر بــه خــیر گـذشت.
در سـالهای اولـی کـه مـوبایل آمـده بود برای
دوسـتان خـودم بـا گوشی پیامک میفرستادم.
بـیشتر پـیامهای مـن شوخی و لطیفه و... بود.
آن زمـان تـلگرام و شـبکههای اجـتماعی نـبود.
لـذا از پـیامک بـیشتر اسـتفاده مـیشد. رفقای
مـا هـم در جـواب بـرای مـا جُک میفرستادند.
در ایـن مـیان یـک نـفر با شمارهای نا آشنا برای
مـن لـطیفههای عاشقانه میفرستاد. من هم در
جواب برای او جُک میفرستادم. نمیدانستم این
شـخص کیست. یکی دو بار زنگ زدم اما گوشی
را جواب نداد.
امـا بیشتر مطالب ارسالی او لطیفههای عاشقانه
بـود. برای همین یکبار از شماره ثابت به او زنگ
زدم، بـه محض اینکه گوشی را برداشت و بدون
ایـنکه حـرفی بـزنم متوجه شدم یک خانم جوان
است!
بــلافاصله گــوشی را قـطع کـردم. از آن لـحظه
بـه بـعد دیـگر هـیچ پیامی برایش نفرستادم و
پیامهایش را جواب ندادم.
یـادم هـست بـا جوان پشت میز خیلی صحبت
کـردم. بـارها در مـورد اعـمال و رفـتار انسانها
برای من مثال میزد. همینطور که برخی اعمال
روزانـه مـرا نـشان مـیداد، بـه مـن گفت: نگاه
حـرام و ارتـباط بـا نامحرم خیلی در رشد معنوی
انـسانها مـشکلساز اسـت. مگر نخواندهای که
خـداوند در آیـه ۳۰ سـوره نـور مـیفرماید: «به
مؤمنان بگو: چشمهای خود را از نگاه به نامحرم
فرو گیرند(۱).»
بــعد بـه مـن گـفت: اگـر شـما تـلفن را قـطع
نـمیکردی ، گناه سنگینی در نامهی اعمالت ثبت
مــیشد و تــاوان بــزرگی در دنــیا مـیدادی.
جـوان پـشت میز، وقتی عشق و علاقه من را به
شـهادت دیـد جـملهای بیان کرد که خیلی برایم
عجیب بود. او گفت: «اگر علاقمند باشید و برای
شـما شـهادت نـوشته باشند، هر نگاه حرامی که
شـما داشـته باشید، شش ماه شهادت شما را به
عقب میاندازد.»
خـوب آن ایـام را به خاطر دارم. اردوی خواهران
بـرگزار شـده بـود. به من گفتند: شما باید پیگیر
بـــرنامههای تـــدارکاتی ایـــن اردو بـــاشی.
امـا مـربیان خواهر، کار اردو را پیگیری میکنند،
فـقط بـرنامه تـغذیه و توزیع غذا با شماست. در
ضـــــمن از ســــربازها اســــتفاده نــــکن.
مـن سـه وعـده در روز بـا مـاشین حامل غذا به
مـحل اردو مـیرفتم و غـذا را میکشیدم و روی
مـیز مـیچیدم و بـا هـیچکس حـرفی نمیزدم.
شــب اول، یـکی از دخـترانی کـه در اردو بـود،
دیـرتر از بـقیه آمـد و وقـتی احـساس کـرد که
اطـرافش خلوت است، خیلی گرم شروع به سلام
و احـوالپرسی کـرد. مـن سرم پایین بود و فقط
جواب سلام را دادم.
روز بـعد دوبـاره بـا خـنده و عشوه به سراغ من
آمـد و قـبل از ایـنکه بـا ظـروف غـذا از محوطه
اردوگــاه خــارج شـوم، مـطلب دیـگری گـفت
و خــندید و حــرفهایی زد کــه... مـن هـیچ
عکسالعملی نشان ندادم.
خـلاصه هـربار کـه بـه ایـن اردوگاه میآمدم، با
برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم. اما
خــدا تــوفیق داد کـه واکـنشی نـشان نـدادم.
در بـررسی اعـمال، وقـتی بـه این اردو رسیدیم،
جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله
آن زن گـرفتار مـیشدی، به جز آبرو، کار و حتی
خـانوادهات را از دسـت میدادی! برخی گناهان،
اثـر نـامطلوب ایـنگونه در زنـدگی روزمره دارد...
یـکی از دوسـتان هـمکارم، فـرزند شـهید بـود.
خـیلی بـا هـم رفـیق بودیم و شوخی میکردیم.
یـکبار دوسـت دیـگر ما، به شوخی به من گفت:
تـو باید بروی با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم
فـامیل شوید. اگه ازدواج کنید فلانی هم پسرت
میشود! از آن روز به بعد، سر شوخی ما باز شد.
این رفیق را پسرم صدا میکردم و... هر زمان به
مـنزل دوسـتم مـیرفتیم و مادر این بنده خدا را
مـــــیدیدیم، نــــاخودآگاه مــــیخندیدیم.
قسمت بیست وچهارم (ادامه دارد)
عزیزان پیام سنجاق شده را ببینید
👆👆👆👆👆👆👆👆
در مورد
🌺مسابقه جوایز سنگهای قیمتی 🌺
مگــر نشـانــه ی عشــق تــــو،
بــیقـراری نیــسـت ؟!✨️
از آرمیــدن در انتــظار می تــرســم 💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دفتر_پاسخگویی_به_مسائل_دینی_و_علمی #مکتب_الامام_المهدی_عج
📞دفتر: ۰۲۱۶۵۲۵۸۵۶۵
📞همراه: ۰۹۱۲۲۶۵۳۰۴۴
📞ایتا : ۰۹۳۹۸۵۲۳۳۵۳
آیدی ایتا
https://eitaa.com/Maktabmahdi1400
به کانال #مکتب_الامام_المهدی(عج)بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1694499037Cebc4965474
🌸برای شرکت در مسابقه🌸
فقط از مدیر بنر بگیرید👇
مدیر👈@Maktabmahdi1400
لینک کانالمون
https://eitaa.com/joinchat/1694499037Cebc4965474
کسانی که می خواهند در مسابقه
🌺جوایز سنگهای قیمتی🌺
شرکت کنند جهت کسب اطلاعات بیشتر در کانال زیر عضو شوند👇
🛑لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4154196290Cea0e771aec
🛑 یکشنبه ٧ خرداد ساعت 12:48 فرصت تعیین دقیق جهت قبله
امکان تعیین دقیق قبله بر اساس تابش خورشید
🔹هفتم خرداد و 25 تیر هر سال فرصتی ایجاد می كند تا جهت دقیق قبله برای نمازخانه ها، مساجد و یا حتی منازل توسط مردم تعیین شود.
🔹در حقیقت در لحظه اذان ظهر بوقت مکه در روزهای 7 خرداد و 25 تیر خورشید درست بالای خانه كعبه بوده و خانه خدا هیچگونه سایهای نخواهد داشت.
🔹با قرار دادن شاخصی عمود بر زمین در ساعت 12:48دقیقه روز یکشنبه هفتم خرداد، جهت سایه علامت گذاری و خلاف جهت سایه به سمت خورشید، جهت دقیق قبله را نشان می دهد.
#دفتر_پاسخگویی_به_مسائل_دینی_و_علمی #مکتب_الامام_المهدی_عج
📞دفتر: ۰۲۱۶۵۲۵۸۵۶۵
📞همراه: ۰۹۱۲۲۶۵۳۰۴۴
📞ایتا : ۰۹۳۹۸۵۲۳۳۵۳
آیدی ایتا
https://eitaa.com/Maktabmahdi1400
به کانال #مکتب_الامام_المهدی(عج)بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1694499037Cebc4965474