🌹يَا دَافِعَ الْبَلِيِّاتِ🍃
🌷 ای دورکننده بلاها🍃
🌷يَا سَيِّدَ السَّاداتِ ، يَا مُجِيبَ الدَّعَواتِ ، يَا رَافِعَ الدَّرَجَاتِ ، يَا وَلِىَّ الْحَسَناتِ ، يَا غَافِرَ الْخَطِيئاتِ ، يَا مُعْطِىَ الْمَسْأَلاتِ ، يَا قابِلَ التَّوْباتِ ، يَا سَامِعَ الْأَصْواتِ ، يَا عَالِمَ الْخَفِيِّاتِ ، يَا دَافِعَ الْبَلِيِّاتِ.🍃
🌹ای سرور سروران، ای برآورنده دعاها، ای بلندیبخش جایگاهها، ای سرچشمه نیکیها، ای درگذرنده از خطاها، ای عطابخش خواستهها، ای پذیرنده توبهها، ای شنونده نداها، ای دانای رازها، ای دورکننده بلاها.🍃
📚فراز دوم دعای شریف جوشن کبیر
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
مکتب ذاکران فاطمی اراک
@zakeranfatemi
♥️ #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
🍀 منْ أَحْزَنَ مُؤْمِناً ثُمَّ أَعْطَاهُ اَلدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كَفَّارَتَهُ وَ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ
🍃 هر كس مؤمنى را اندوهگين سازد و سپس همه دنيا را به او بدهد، اين كار ، كفّاره (جبران كننده) گناه او نخواهد بود و براى آن ، اجرى به او داده نمى شود.
📖 بحار الأنوار ج۲۷ص۱۵۰
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
مکتب ذاکران فاطمی اراک
@zakeranfatemi
مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود... جعبه ی کادو را که باز کردم ، از خوشحالی بالا و پائین می پریدم و فریاد می زدم... آخ جون... آتاری
آن روزها هر کسی آتاری نداشت... تحفه ای بود برای خودش... کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته ی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن... مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب کردم و هر چه می گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم... خوشحال ترین کودک دنیا بودم تا اینکه یک روز خانه ی یکی از اقوام دعوت شدیم... وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت... بهش می گفتند میکرو... آنقدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد... خیلی بهتر از آتاری بود... خیلی... بازی های بیشتری داشت، دسته ی بازی دکمه های بیشتری داشت... بازی هایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت ... تا آخر شب قارچ خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم... به خانه که برگشتیم دیگر نمی توانستم آتاری بازی کنم... دلم را زده بود... دیگر برایم جذاب نبود... مدام آتاری را با میکرو مقایسه می کردم... همش به این فکر می کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند ...
امروز که در انباری لای تمام خرت و پرت های قدیمی آتاری م را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم... ما قدر داشته هایمان را نمی دانیم ...
آنقدر درگیر مقایسه کردنشان با دیگران می شویم تا لذتشان از بین برود و دل زده مان کند... داشته های دیگران را چوب می کنیم و می زنیم بر سر خودمان و عزیزانمان
به این فکر نمی کنیم داشته های ما شاید رویای خیلی ها باشد...
زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب می کند
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
مکتب ذاکران فاطمی اراک
@zakeranfatemi
به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست
گردان را ببر جلو
آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . !
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب
حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند
گفتم باشه
دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد .
سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با
این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی
شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل
معرفی کرد .
گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی
گفت نماز می خواندم نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه .
گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . گفتم نماز
عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا
باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.در
اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح
نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت….. تمام وجودم لرزید.
بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان
فرموده: آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک
معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و
تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس
خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی ؟!
خاطرات #سردار_شهید_حسین_همدانی🌷
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
مکتب ذاکران فاطمی اراک
@zakeranfatemi
دوستان عزیزی عضو کانال مکتب ذاکران، باسلام و احترام، به استحضار میرساند که مقررگردید کتاب «فاطمیه مأثور» تهیه و درقبال اخذ وجه در اختیار دوستان قرارگیرد
عزیزانی که متقاضی هستند به ادمین کانال👇
@zakeranfatemi_admin
پیام بدهند.
قیمت کتاب مبلغ شصت هزارتومان است
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
مکتب ذاکران فاطمی اراک
@zakeranfatemi
شرحی بر فاطمیه ماثور حاج آقا مشهدی.m4a
30.45M
جلسه اول کارگاه مرور مقتل«فاطمیه مأثور»
به بیان حجت الاسلام والمسلمین موسوی
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
مکتب ذاکران فاطمی اراک
@zakeranfatemi