eitaa logo
ملکه باش✨
662 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
ملکه باشای دیگه خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما #هنرزندگی #هنرزن‌بودن ✾ کپی‌‌ مطالب‌‌ آزاد ✾نام نویسنده(#مارال_پورمتین)درپای مطالب امضادارحفظ شود ✓ مفیدبرای معلمان ✓ تربیت فرزندان ✓ خودسازی ✓جوانان ارتباط: https://eitaayar.ir/anonymous/QZ8l.W67wM
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۶ 💍💞خوشبخت ترین زن عالم ...صیغه محرمیت چند
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۷ 💍💞مراسم ازدواج جلسه ای گذاشته شد و رسم و رسومات رو بالا پایین کردند ، بالاخره مادر مسعود برنده شد و قرار شد که جشن نامزدی منزل آنها برقرار شود . چند روزی خریدمان طول کشید حلقه ، ساعت و لباس نامزدی با دامن پفی دنباله دار ، لباس من نبود به اصرار مادر و خواهرش اون رو خریدم . از آرایشگاه وقت گرفتند و از صبح روز جشن با خانمهای طرف داماد به آرایشگاه رفتیم . مادرم نیامد. قبلش از مادرم اجازه گرفته بودند که صورتم را بند بیندازند . ابروهای قهوه ای دخترانه ام را باریک کردند ، می گفتند ابروی باریک مد شده . خودم را در آینه نمی شناختم با آن ابروهای باریک چقدر صورتم بی روح شده بود . هر چه اصرار کردم که آرایشم باشد اما با مدیریت مادر مسعود چنان آرایش غلیظی با موهایی که سر به فلک گذاشته بود درستم کرد که دیگر شیرین نبودم. سر چادر کردنم کلی حرف شنیدم آخرش نشستم سر جایم که یا با چادر می آیم یا خودتان من بروید . مادرش از شدت عصبانیت نزدیک به انفجار بود. چادرم رو سر کردم و کورمال کورمال تا دم در آرایشگاه رفتم . دستم را در هوا می چرخاندم که مسعود دستم را گرفت . + عروس خانم تحویل بگیر ما رو ... _ وای مسعود خسته شدم از صبح تا حالا زیر دست این آرایشگره پدرم در اومد ... + عوضش خوشگل شدی دیگه خانومم . وارد کوچه که شدیم صدای آهنگی که از خانه پدر مسعود می آمد ماشین را می لرزاند . کوچه چراغانی بود. با کمک مسعود پیاده شدم و وارد خانه شدیم ، سر سفره عقد چادرم همچنان روی صورتم بود بعد از عقد آقایان به حیاط رفتند مسعود هم با آنها رفت و من چادرم رو در آوردم. با دیدن مادرم کم مانده بود اشک شوقم سرازیر شود. مادرم با نگاهم می کرد. آن شب می توانست بهترین شب زندگیم باشد اما ... خواهر مسعود اعلام کرد : دوماد می خواد بیاد پیش عروسش به افتخار دوماد قشنگمون ... همه ی خانمهای فامیل ما چادرهایشان را سر کردند اما همه ی خانمهای فامیل مسعود با همان در حال دست زدن و هل هله کردن بودند . مسعود وارد شد با اینکه با همه سلام علیک کرده بود به اصرار فیلمبردار دوباره شروع به سلام علیک کرد . و من برای اولین بار به عمق ها پی بردم ... انگار همه چیز جلوی چشمانم به صورت فیلم آهسته پخش می شد و من بهت زده فقط نگاه می کردم و هر لحظه دعا می کردم که از شدت شوک از هوش نروم ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۷ 💍💞مراسم ازدواج جلسه ای گذاشته شد و رسم و ر
. ۱ 👈 اینجا دیدیم که سرنوشت شیرین با ورود به محل کارش چقدر تغییر کرد، والدین باید بیش از پیش به محل کار دختران خود حساس باشند و آنرا نقد و بررسی کنند. گاهی ضرباتی که دختر در محل کار خود از کارفرما یا همکاران می خورد قابل جبران نیست، اگر چه در اینجا الحمدالله شیرین عاقبت بخیر شد و موضوع به ازدواج ختم شد، اما گاهی از دختران در محل کار داشتن آرایشهای به روز و نیز روابط خارج از عرف و شرع تقاضا می شود. .
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۷ 💍💞مراسم ازدواج جلسه ای گذاشته شد و رسم و ر
. ۲ 👈 سر چادر کردنم کلی حرف شنیدم ، آخرش نشستم سر جایم که یا با چادر می آیم یا خودتان من بروید . این جمله شیرین بود، درسته؟ چقدر این جمله لذت بخش بود ، شیرین باید در همه مراحل زندگیش با همین قاطعیت از ارزشهای اعتقادی خودش دفاع کنه. شیرین می دونه بعد از ازدواج نمی تونه به راحتی معنویاتش رو از دست بده ، چون پدر و مادرش برای تربیت درستش زحمات زیادی کشیده‌اند و از طرفی شیرین مسؤول تربیت صحیح فرزندانش در آینده هم هست. .
. راهکارهای : ✓ بهترین عملکرد 🔹گاهی بی حوصله ایم. 🔹 گاهی برنامه هامون شلوغه. 🔹 گاهی اندوه بیش از حد تصور سنگینه و قلبمون در فشاره . 🔹 گاهی اتفاقات و حوادثی اونقدر پی در پی و سریع رخ می ده ، که حس می کنیم اوضاع از کنترل خارج شده . 🌱 اون چیزی که در تمام این فشارها باعث می شه ، که ما کم نیاریم و پُر تاب و طاقت باشیم ، این هست که بدونیم : اولا ، خداوند خودش فرمود : لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ . خدا هیچ کس را جز به اندازه توانایی‌اش تکلیف نمی کند. هر کس عمل شایسته‌ای انجام داده ، به سود اوست و هر کس مرتکب کار زشتی شده ، به زیان اوست.  پس حتما خدا قابلیت مدیریت این مشکل رو در ما دیده که اون مشکل را برای ما طراحی کرده . ثانیا ، با خود عهد ببندیم که در هر شرایطی درستترین کار را انجام دهیم و بهترین عملکرد را داشته باشیم . همین تلقین به ما کمک می کند ، طاقت بیشتری به خرج دهیم . ضمنا همیشه به این موضوع فکر کنیم ، افرادی هستند ، که شرایطی به مراتب بسیار بدتر از ما دارند. اما عملکرد بهتری نسبت به ما داشته اند .‌پس از آنها و درس بگیریم . 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
📝 ۵ دقیقه‌ای 👈 فقط ۵ دقیقه 😢 گاهی می‌رسد که خیلی انرژی کمی داریم. خیلی خسته‌ایم. انجام برنامه روزانه را نداریم. 💡توصیه بسیار کاربردی این است که زمان شمار معکوس بگذارید و با خود بگویید فقط همین ۵ دقیقه. 💭 مثلا قرار بوده ۳۰ دقیقه هر روز زبان بخوانید و امروز اصلا حوصله ندارید. ساعت بگذارید و به خودتان بگویید فقط ۵ دقیقه. ✅ حالا یا فقط همان ۵ دقیقه را انجام می‌دهید که خودش قدمی به سمت پیشرفت است. یا با شروع این ۵ دقیقه انگیزه و انرژی بر می‌گردد و ۵ دقیقه بعدی را هم ادامه می‌دهید. ⏱ گاهی تا ۶ بار ۵ دقیقه پیش می‌روید و در واقع همان ۳۰ دقیقه را به انجام می‌رسانید. گاهی هم فقط همان ۵ دقیقه مطالعه دستاورد خوبی می‌شود برای آن روز که می‌خواستید هیچ کاری نکنید... 🧺 حتی کارهای خانه را اگر طبق همین ترتیب پیش ببرید، در روزهایی که کمترین حد حوصله را دارید، بسیاری از کارها پیش می‌رود... 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۷ 💍💞مراسم ازدواج جلسه ای گذاشته شد و رسم و ر
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۸ واقعیت تلخ 🙁👇 ... چیزی که با چشم می دیدم باورم نمی شد مسعود من به خانمی که می‌رسید دستش را دراز می کرد و دست می داد بعضی از آنها رویش را هم می بوسیدند یقینا همه آنها محرم او نبودند . احساس می کردم الان حتما غش خواهم کرد. فقط به مادرم اشاره ڪردم کمی آب به من برساند ، مسعود به من که رسید به من هم دست داد و پیشانیم را بوسید ، همه دست و سوت زدند ... به زور می خندیدم... تازه سر جایمان نشسته بودیم که مادر مسعود آمد و گفت : مسعود جان تازه رسیده ... مسعود با خشم به مادرش گفت : آخر کار خودتو کردی؟ نیمه برهنه آمد با من و مسعود دست داد و تبریک گفت آن لحظه نمی دانستم این دختر چه پررنگی در زندگیم خواهد داشت ... نفس کشیدن برایم سخت شده بود. آنجا خدا را شکر کردم که آرایشم غلیظ است و حالات صورتم را می پوشاند. مسعود نگاهم کرد و پرسید: خوبی؟ نمی دانستم چه بگویم فقط گفتم بعداً صحبت می کنیم. تا آخر شب زدند و رقصیدند ، مسعود بیشتر در قسمت مردانه بود. به خودم لعنت فرستادم که چرا قدرت کنترل خودم را ندارم. دلم می خواست همان لحظه از آن خانه می رفتم دلم امام رضا (ع) رو می خواست . آن شب با همه ی سختی هایش گذشت. با همه‌ی اعتماد به نفس و شجاعتی که داشتم اما نمی‌دانم چرا از دلخوریم به مسعود چیزی بگویم . مسعود هم بدحالی آن شب مرا به حساب بداخلاقی های مادرش گذاشت و بهم حق داد. قرار بود یک سال نامزد بمانیم و سال بعد زندگی مشترک را شروع کنیم . بجز موارد این چنینی همه چیز عالی بود. نزدیک شدن هر چه بیشتر من به مسعود و وابستگی شدیدی که هر دو به هم داشتیم زبانزد دوست و آشنا شده بود. همیشه و همه جا باهم بودیم تمام رستوران های تهران را به نوبت رفتیم و در عرض یک سال بیشتر درآمدمان را خرج تفریح کردیم دوبار کیش و یک بار مشهد که خیلی مسافرت خاطره انگیزی بود . با مادر مسعود هم ارتباط بهتری برقرار کردم ، می دیدم وقتی که با مادرش رابطه ام بهتر می شود مسعود خوشحال تر و آرام تراست ، پس من هم تلاشم را بیشتر کردم . قرار های آرایشگاه رفتنم را با مادرشوهرم تنظیم می کردم . بعد از گرفتن گواهینامه ام با کمک مسعود و پدرم پراید دست دومی خریدیم و رفت و آمدم به خانه پدری مسعود شد . مادر مسعود هم کم کم به داشتن عروس چادری عادت کرد حتی دکتر اعصابش را هم من می بردم پدر شوهرم لقب شیرین را بهم داده بود. مادر برای همه این کار ها می کرد و می گفت رسم مادرشوهرداری اینه. در این رفت و آمد ها خیلی بیشتر با خانواده مسعود آشنا شدم. چون مسعود خیلی اهل حرف زدنهای اینجوری نبود منم تمام سوالاتم را از طریق مادرش و خواهرهایش جواب می گرفتم. البته رابطه من و جاریم هیچ وقت خوب نشد. یک روز مادر شوهرم داشت از قهر خواهرش صحبت می کرد و از اینکه چقدر دلش برایش تنگ شده پرسیدم: راستی مامان جان چرا با این خواهرتون ارتباط ندارید؟ خیلی سرش درد می کرد ترافیک‌ هم امانش را بریده بود با همون چشم های بسته گفت : سر قضیه و دیگه خواهرم حاضرنیست اسم منو بیاره ... با تعجب گفتم مسعود و عاطفه!!! ـ مگه خبر نداشتی؟ به دروغ گفتم چرا خب یه چیزایی میدونستم اما دقیقشو نه خبر ندارم ـ مسعود و عاطفه 3 سالی باهم دوست بودن همه هم میدونستیم که همو میخوان اما نمیدونم یه دفعه چی شد که زدن به تیپ و تاپ هم ، خواهرم همه چیز رو از چشم مسعود می دید و کلا قطع رابطه کرد ، دو سال بعدش هم که مسعود تو رو گرفت ... عاطفه رو دیدی که شب عقدتون اومد ، اما آبجیم نمیاد خیلی دلم براش تنگ شده ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۸ واقعیت تلخ 🙁👇 ... چیزی که با چشم می دیدم با
. ۳ شیرین و مسعود ، از نظر سنی ، اقتصادی ، اعتقادی و فرهنگی با هم تمایز داشتند ولی به این موضوع اهمیتی ندادند، در حالیکه هر ۴ موضوع مهم است و در جلسات خواستگاری باید راجع به آن صحبت می کردند. تفاوتهای اعتقادی موضوعی نیست ، که بخواهیم سر سفره عقد با آن مواجه شویم. نوع رعایت حریم محرم و نامحرم در صحبتهای پیش از ازدواج باید مورد بررسی قرار بگیرد. چه بسا ازدواجی به خاطر تفاوتهای فاحش فرهنگی و اعتقادی به سرانجام نرسد . .
قانون چرا وقتی انجام پروژه‌ای را یکساله تعریف می‌کنیم، در یک سال انجام می‌شود و اگر همان را هشت ماه تعیین کنیم در هشت ماه انجام می‌شود؟ چرا وقتي براي انجام كاري يكساعته سه ساعت وقت داريم ، انجام آن سه ساعت طول مي كشد؟ پاسخ همه این سوالات در "قانون پارکینسون" نهفته است: بر اساس قانون پارکینسون در مدیریت زمان ، "ذهن، کار را به مدت زمانی که به آن اختصاص داده شده کش می‌دهد"؛ در واقع می‌توان این‌گونه بیان کرد، براساس قانون پارکینسون: وقت بیشتر = اتلاف وقت بیشتر کارمند بیشتر = بیکاری بیشتر دخل بیشتر = خرج بیشتر لذا به ‌عنوان مدیر، مهم است بتوانیم بر قانون پارکینسون غلبه کنیم که مهم‌ترین تکنیک برای غلبه بر آن نیز گزاره‌ی زیر است: "تعیین مهلت زمانی و ضرب‌الاجل معقول، و پایبندی به انجام کارها در زمان تعیین شده‌." 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
. راهکارهای : ✓ خود را به صبوری بزنید. «إِنْ‏ لَمْ‏ تَكُنْ‏ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُم‏» امام علی (ع): اگر صبور نیستی، خویشتن را صبور جلوه ده، زیرا کمتر کسی است که خود را شبیه گروهی کند و سرانجام یکی از آنان نشود. (نهج البلاغه حکمت ۲۰۷) مطلب بالا رو از یک بُعد دیگه هم می توان گفت : هر تلقینی در ضمیر ناخودآگاه ما اثر دارد ، اگر ما به خود کنیم که تاب آور هستیم ، ضمیر ناخودآگاه ما ، خود را با این تفکر منطبق خواهد کرد . 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
چون کسی به کسی حاجتی داشته باشد و خواهد که حاجتش روا شود این آیه را بر دست راست خود سه مرتبه بخواند و دست بهم آورد . چون پیش آن شخص رود و در برابر او دست خود را باز کند مقصودش حاصل گردد . وَیْلٌ لِّکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۷﴾ یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِرًا کَأَن لَّمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿۸﴾ وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُوْلَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ ﴿۹﴾ سوره مبارکه جاثیه 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۸ واقعیت تلخ 🙁👇 ... چیزی که با چشم می دیدم با
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۹ زندگی بدون خدا🙁👇 ترافیک بود آفتاب هم گرم و این حرفها توانی برام نگذاشته بود. باز هم این موضوع را به مسعود بگویم هر کاری کردم عزت نفسم اجازه نداد چیزی از او بپرسم . تب زده بودم یک هفته کامل هر روز زیر سرم بودم اما حالم بهتر نمی شد فقط خودم میدانستم دردم از کجاست... مسعود عین پروانه دورم می چرخید ، تازه پاییز شده بود اما برایم لیمو شیرین گیر آورده بود خودش می برید و آب می گرفت و زور به خوردم می داد. به بهانه بیماری من شب ها هم خانه ما می ماند ، دوستش داشتم و کاش اینهمه برایم خواستنی نبود . ذهنم یاری نمی کرد ، قدرت حلاجی این قضایا را نداشتم هنوز شب عقد اینقدر شدید بود که موضوع عاطفه هم اضافه شد . کم کم خودم را جمع و جور کردم نمیدانم چرا هیچ وقت دوستی نداشتم که بتوانم با او درد و دل کنم ، دوستانم زیاد هستند و اما دوستیهایم نیستند و آن روز ها نداشتن یک همدم بیشتر از همیشه آزارم می داد . 👇👇👇👇 👆👆👆👆 چاره ای نداشتم یعنی ای نداشتم مسعود برایم کم نمی گذاشت که بهانه ای داشته باشم. صبح ها که برای نماز بلند می شدم چند دقیقه به چهره غرق خوابش خیره می ماندم ، ذهنم غرق در فکر و سعی می کردم از این پریشانی در بیایم . همیشه سر نمازهایم از خدا می خواستم که مسعود را به سمت خودش بکشاند ، در حرم امام رضا (ع) فقط برای مسعود دعا کردم که حب ائمه اطهار در دلش متبلور شود. 5 روز مشهد ماندیم اما فقط یکبار به زیارت آمد آن هم خیلی سریع و تند خارج شد. دنیای زیبایی برایم ساخته بود ، اما در این دنیایی که مسعود برایم ساخته بود ، نداشت😔 ، محرم در آن نبود ،😔 روزه ی ماه مبارک در این زندگی که مسعود برایم ساخته بود جایی نداشت... به من می گفت تو هر اعتقادی داشته باشی اما با من کاری نداشته باش ... این موضوع کمی نبود ... یکبار ازش پرسیدم که با چادری بودن من مشکلی نداری ؟ خندید و گفت: مگه تو چادری هستی؟ ـ عه مسعود مسخره بازی در نیار دیگه ... باز هم خندید و شوخی کرد . +نه حاج خانوم ما کی باشیم شما رو مسخره کنیم... ـ جدی می گم می خوام نظر واقعیتو بدونم. داشت رانندگی می کرد که این سوال را پرسیدم کمی سکوت کرد ماشین را به کنار زد و خیلی جدی رو به من گفت: + شیرین جانم من واقعا چادر تو رو نمی بینم اما نمی تونم بگم در تو چی دیدم که جذبت شدم ، هنوز هم نمیدونم اون چیه ؟ اما مطمئن هستم بودن تو یا بی حجابی تو برام نداره این به خودت مربوطه ، من دنبال جواب سوالم هستم و هنوز پیداش نکردم ، چیزی در تو هست که منو مجذوب خودش کرد چیزی که تو دختر های اطراف من نبوده و نیست ، برای همینه که عاشقت شدم . خودت می دونی یه پسر ۳۰ ساله حتما تجربه های عاطفی قبلی داشته (تصویر نیمه برهنه جلوی چشمام بود) اما به جرات می تونم بگم چیزی که در تو به من آرامش میده وقت جای دیگه پیداش نکردم ، پس نگران چادر و حجابت نباش ، هرجور دوست داری زندگی کن . نمیخوام ذهنت بیشتر از این درگیر این موضوع بشه. بعد از مدتها حالم خوب شده بود مسعود با این حرفش خیالم رو راحت کرد. آن روز نمیدانستم که آن چیزی که در من مسعود را جذب کرده بود چه بود ؟ سالها بعد فهمیدم که دیگر فایده ای نداشت.... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 🍃 یک‌سبک‌زندگیست. عضو شوید.👇 🍃@malakeh_bash ••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••