eitaa logo
ملکه باش✨
453 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
ملکه باشای دیگه خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما #هنر_زندگی #هنر_زن_بودن ✾ انتشاردست‌نوشته‌هاصرفاباذکرنام‌نویسنده. ✾کپی‌‌بقیه‌مطالب‌آزادوذکرلینک‌کانال‌اجباری‌نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔹آرایش کردن کودکان موجب در کودکان می‌شود. 🔹موجب ناراحتی‌های پوستی می‌شود؛ چون لوازم آرایشی برای بزرگ‌ترها تولید می‌شود. 🔹. احساس کودکانه را از آنان می‌گیرد. 🔹. موجب سلب اعتماد آنان می‌گردد، چون فکر می‌کنند که با آرایش زیبا هستند. 🔹. موجب خود بزرگ ‌بینی و غرور کاذب می‌گردد. 🔹. موجب و فاصله با هم سن و سالان می‌گردد. 🔹. موجب اتلاف وقت آنان و صرف رسیدگی به خود می‌شود، در حالی که باید صرف بازی شود. 🔹. موجب مقایسه کودک با بزرگ‌تر می‌شود. 🔹. موجب داشتن الگویی نامناسب در ذهن کودک می‌شود. 🔹. موجب تغییرات و عمل زیبایی در سنین بالاتر می‌شود. 🔹• آرایش کردن دختر بچه ها باعث بلوغ زودرس در آنها می شود 🔹• بحران هویت یکی ديگر از عوارض روانی آرایش کردن دختر بچه ها است.چون آنها فقط وقتی آرایش کرده اند، احساس شخصیت می کنند. 🔹• بزرگ ترین زیان استفاده از مواد آرایشی- بهداشتی، فرهنگ سازی نادرست برای رشد متعالی فرزندان است. 🔹• لاک، برای اینکه ظاهری زیبا به ناخن ببخشد، باید ویژگی های خاصی من جمله شفافیت، مقاومت در برابر آب و... داشته باشد و برای رسیدن به چنين خصوصیت هایی، داشتن چند ترکیب شیمیایی ضروری است. یکی از این ترکیبات که متهم اصلی ایجاد مشکلات تنفسی در بچه ها است،« فرمالدئید» نامیده می شود که حتی میزان کم آن هم سبب تحریک، سوزش چشم و خارش، ریزش اشک و... می شود. فتالات، یکی دیگر از ترکیبات شیمیایی موجود در لاک ناخن است که بر عملکرد کبد و کلیه اثر می گذارد و با وجود هشدارهای محققان، همچنان بعنوان حلال، در لاک ها استفاده می شود. 🔹• پوست بچه ها، به خصوص در ناحیه صورت، بسیار لطیف است و امکان دارد در اثر استفاده از لوازم آرایش، دچار حساسیت شود. این حالت، همیشه، در مرتبه اول استفاده، بروز نمی کند، ولی با گذشت زمان، قرمزی، خارش، تورم و... را برای فرزندتان به ارمغان می آورد. تشدید حملات آسم در بچه های مبتلا به نفس تنگی هم یکی ديگر از عوارض خطرناک استفاده از لوازم آرایش برای کودکان است. 🔹• برای کاهش تمایل به آرایش در کودکان و نوجوانان توصیه می شود: در درجه نخست بهتر است بزرگترها خودآرایی کمتری درحضور کودک داشته باشند و کودک را از عوارض آن آگاه کنند، به عنوان نمونه به وی بگویند که ارایش کردن امکان دارد به سلامتت آسیب برساند. 🔹• وقتی کودک را آرایش می‌کنید، از او عکس می‌گیرید، این عکس را به دیوار اتاق نصب می‌کنید، و کلی ذوق می‌کنید و این عکس را در گروه‌هایتان به اشتراک می‌گذارید!! در نتیجه : ▪️کودک احساس می‌کند خودم زشتم! ▪️مامان و باباچقدر وقتی آرایش دارم بیشتر دوستم دارند! ▪️الان به نظر همه زیباترم! ▪️پس برای اینکه دوستم داشته باشند و بهم توجه کنند باید آرایش کنم. اعتماد به نفسش پایین می‌آید و در نتیجه برای همه این موارد علاقه‌مند می‌شود همیشه آرایش کند، رژ بزند، لاک بزند. 📣 به او بگویید که تو خودت زیبایی، دوست داشتنی هستی، و ما همین طور که هستی دوستت داریم. 🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸 Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۳۳ نفسش به شماره افتاده بود: +نمی دونم چی بای
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۳۴ من به رسیده بودم . هدفم این بود که هر دو ساعتی را با هم حرف بزنند ، گاهی داشتن ساعتی بحث درست می تواند کارگشا باشد ، تعداد کمی از زوجین هستند که بتوانند با انصاف و ادب طرف مقابلشان را نقد کنند. نمی خواستم بیشتر از این بروند ... برای قدم بعدی آنها برنامه ی دیگری داشتم ... تا همینجا کافی بود ... برای همین بهانه آوردم که وقت من تمام است و بقیه جلسه بماند برای فردا . هر دو تازه شده بودند. دلشان می خواست بیشتر حرف بزنند و خالی شوند اما من مانع شدم. در طول مسیر تا خانه به تکه های پازلی که باید می چیدم تا این زندگی درست شود فکر می کردم . در پارکینگ خانه که پیاده شدم ، شیرین ، مسعود و زندگی آنها و همه ی مراجعینم را در فضای ماشین جا گذاشتم و به سمت خانواده رفتم. هدف اولم محقق شده بود : 1_هر کس تا حدودی اشکالات خودش را بپذیرد و نظر طرف مقابل را بشنود . حالا نوبت مرحله ی دوم بود : 2_تفهیم اشکالاتی که من می دانستم اما خودشان به آنها فکر نکرده بودند و ریشه یابی مشکلات. و گام آخر : 3_ارائه راهکار عملی. نشانه های خوبی در پیامهایی که آقا مسعود و شیرین آخر شب برایم فرستادند دیدم. اینبار باید با هر کدام به صحبت می کردم . با شیرین پنجشنبه ای که فارغ بال بودم قرار گذاشتم ، به تهران که رسیدم ماشینم را در پارکینگ پارک کردم و با ماشین شیرین راهی شدم . + کجا برم خانوم کشاورز ؟ _برو .... به سمت شمال تهران ... تو راه از حال و هوای دیشبش برایم گفت : +ممنونم خانم کشاورز ... جلسه دیروز خیلی خوب بود ، هر چند خیلی از مسائل هنوز مونده ... _ به وقتش عزیزم به اونها هم می رسیم ... عجله نکن ... شیرین را راهنمایی کردم تا به سمت مقصد برود ... ماشین را کمی قبل تر پارک کردیم و مسیر سر بالایی کوتاهی را پیاده رفتیم ... هوای تمیز برای قلب مریض من شفاست اما کوههای تهران به خصوص در پاییز از آلودگی در امان نیستند . از دور غار مشخص شد ... غار پر انرژی که طالب خودش را دارد ... شیرین متوجه شده بود کجا هستیم اما چیزی نمی گفت ... سرش را پایین انداخته بود ... شالش را آرام تا روی عینک دودیش پایین کشید ... من هم چیزی نگفتم تا در حال و هوای خودش برود . 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 درب ورودی کهف الشهدا زیارت خواندیم و وارد شدیم . _شیرین جان اینجا دلی سبک کنیم بعد با هم صحبت می کنیم ... کسی در غار نبود ... گوشه غار نشست و با ناخنهای بلند لاک زده اش کتاب دعائی را به دست گرفت و مشغول خواندن شد. من هم سر قبر شهدا فاتحه خواندم . کم کم صدای گریه اش بلند شد ... بلند تر ... فریاد شد ... نگاهش نمی کردم ... باید تخلیه می شد . نزدیک در غار ایستادم ... صدایش در غار می پیچید : خدای مهربونم ... تو فقط خدای این خوبا هستی ؟؟؟ پس من رو سیاه چی ؟؟؟ چرا ولم کردی خدا ؟؟؟ من همون شیرین تو هستم ... همون شیرینی که عاشق نگاهت بود ... کجا گمت کردم ؟؟ کجا گم شدم ؟؟ به چی فروختمت ؟؟ از ضجه های شیرین منم اشک می ریختم ... چادرم را به صورتم کشیدم و با دل شکسته برای همه ی مراجعینم و خانوادم و خوشبختی همه زوجین دعا کردم . چقدر حال خوبی بود حال بنده ای که به سمت خدایش باز می گردد. شیرین حرفهایش را زد و اشکهایش را ریخت . کمی آب به او دادم و کمکش کردم از غار دل بکند و راهی شدیم ... من رانندگی کردم ، به نزدیک ترین پارک رفتیم و روی میز شطرنج رو به روی هم نشستیم . حرفهای مهمی با او داشتم و این حالش برای اثر بخشی حرفهای من لازم بود ... ...دست هایش را روی پیشانی اش گذاشته بود. _شیرین خانم هروقت آروم شدی شروع کنیم. +خوبم... بفرمایید -یه کم تو برام حرف بزن ... +چی بگم ... چی دارم بگم ... احساس می کنم به بن بست رسیدم عشق زندگیمو از دست دادم ... مسعود آخر ماه داره با عاطفه ازدواج می کنه... بچه هام چی میشن؟ نمی دونم ... چی بگم واقعا ... خدا انگار مرا فراموش کرده... نا امیدی کاملا در حرفها و حال شیرین هویدا بود . _شیرین جان برام چند تا از نعمت هایی که الان داری رو اسم ببر . +نعمت... خب... جسمم هنوز سلامته ، دوتا بچه دسته گل دارم ، پدرم و مادرم و ... مکثی کرد... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••