eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.7هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی اما خانومتون می تونه از همین مسئله بر علیه تون استفاده کنه برای گرفتن طلاق ! عمران از جا
من نیز سر به زیر بودم و با قلب سرکشم درگیر بودم . -شما با دعوا و جدل سعی دارید دل این خانم رو به دست بیارید؟ به نظرتون کافیه؟ عمران در خودش بود اما بنفشه جواب می خواست آن قدر صبر کرد تا عمران به حرف آمد . -من حرفم یه کلمه است، زنم و طلاق نمی دم . بنفشه برگه ها را در دستش جمع کرد . -پس چند دقیقه ای رو تنها صحبت کنیم . از جا بلند شدم . -من می تونم برم؟ بنفشه سر تکان داد . -آره عزیزم شما تشریف ببرید. جلسه ی آخر رو منشی بهتون خبر میدن. دست روی دستگیره گذاشتم که عمران مخاطب قرارم داد . -بشین بیرون کارت دارم. خداحافظیی با منشی کردم و از پله ها پایین رفتم. رگ لجبازی ام که می گرفت دیگر زمین و زمان جلو دارم نبودند. خوب می دانستم حرف های بنفشه روی عمران نیز قرار بود تاثیر بگذارد . مرا به قدری متحول کرده بود که در این چند روزه خوب می دانستم چه می خواهم. سر به راه کردن عمران و بازگشتم به خانه ی او هر که را گول می زدم خودم را نمی توانستم. من دچار این مرد شده بودم و اگر میزان بداخلاقی هایش کم می شد باز هم طالب او بودم . حرفش را با مسخرگی زیر لب تکرار کردم" بشین بیرون کارت دارم" لابد یک چشم هم می خواست تا مانند همیشه خودش را پیروز میدان بداند اما اینبار دیگر نه . به جای مسیر خانه آدرس باشگاه را به راننده دادم. پریروز که رفته بودم کلیدم جا مانده بود و حالا که زودتر از مشاوره آمده بودم می شد کلیدم را برداشته و به خانه بازگردم اما از شانس بدم راننده عجله داشت و نمی توانست مرا تا خانه برساند. با اعصابی خورد کرایه اش را پرداخت کردم و داخل باشگاه شدم . صدای آهنگ درفضا مانند همیشه گوش هایم را آزار می داد. مقابل میز ترانه ایستادم . دختر جوان خوش بر و رو و خوش اندامی که کارهای ثبت نام را انجام می داد. با دیدنم لبخندی زد. -روزای هفته رو قاطی کردی بهار؟ به میز تکیه دادم و نگاهی به سالن انداختم. نسبتا شلوغ تر از روزهای فرد بود . -کلیدم رو اینجا انداختم؟ یه جاسویچی قلب بهش آویزون بود . سر خم کرد و کشور را بیرون کشید. -اینه؟ چشمانم برق زد. -آره خودشه 🌼🌼🌼🌼🌼
سلام خدمت خاهرای گل گروه ..خانمایی که تجربه دارن لطفا کمکم کنن ..من پسرم ۱۸ سالشه و همیشه از ضعف پاهاش و زانوهاش ناله میکنه..😢😢نمیدونم چکارش کنم ..لطفاا هرکسی تجربه ای داره که مطمنه جواب داده .. راهنماییم کنید.. بچه م خیلیی اذیت میشه😔😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
سلام یاس جانم برااون خانمی ک دختر ۱۷ساله اش کهیر میزنه میخاستم بگم منم ۳۸سالمه بچه دارم منم همینجوری بودم چندال درگیر بودم‌نمیدونستم از چیه آزمایش دادم آهن خونم پایین بود خداروشکر از مردادماه تاالان آمپول کم خونی ک تزریق کردم بعداز ی هفته خوب شدم خارش بدنم صفر شده شما هم آزمایش فریتین با آیرون ب دکتر بگین بنویسه براشون به امید شفای همه ی مریضا ولی اگ این درمان نتیجه داد لطفاتوگروه اعلام کنن ❤️🙏 ✅سلام و نور بنده خدایی که می خوان راهیان نور برن،باید به پایگاه بسیج خواهران شهر خودشون مراجعه کنند‌.در ضمن ،امسال چون ماه مبارک افتاده اسفند معلوم نیست راهیان نور ببرن یا خیر 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
سلام و روز بخیر خدمت همه دوستان مجازی ❤️❤️ برای خواهری که عکس از دست دخترشون گذاشته بودن که کهیر داشت : عزیزم اگر اون دارو را قطع کردی و بازم کهیر میزنه یا اگر در مورد غذاها هم امتحان کردی و تاثیری توی کهیرها نداره علت کهیر شما خودبخودی هست .من خودم نه ماه درگیر کهیر بودم و همه جور قرص و دارویی استفاده کردم .حتی یه مدت هم طب سنتی با هزینه بالا رفتم ولی هیچ کدوم موثر نبود برا کهیر. در نهایت پیش یه دکتر فوق تخصص الرژی رفتم .اسم دکتر هم رامین قاسمی تو اصفهان بود برام امپول زرافیل تجویز کرد تا تزریق کردم مثل اب رو اتیش بود و الان دیگه کامل خوبم .ولی تا شش ماه باید هر ماه یکی بزنی البته با تجویز دکتر. انشاالله راهنماییم واستون موثر باشه🌺 التماس دعا🙏🙏 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتفاق جالب بود بعضی از آدما میبخشن و میبخشن و ... تا یه جایی بخششون تموم میشه :) کاش نرسه هیشکی به اون مرحله💔   🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
سلام به همه‌ی دوستان عزیز ویاس عزیز لطفا پیام من‌ را داخل کانال بذارید ممنون میشم 🙏 دوستان عزیز پسرم نزدیک دو ماهش هست ومیخوام براش واکسن بزنم با توجه به این که امسال واکسن های جدید به چرخه ی واکسیناسیون اضافه شده میخواستم بدونم شما اطلاع علمی یا تجربی درمورد این واکسن ها دارید یا نه چون شک دارم براش بزنم یا نه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
خدمت خواهری که گفتن وکالت به خواهرشون دادن برای ارث مادرشون عزیزم باید ببینید توی متن وکالت دقیقا تا چه حد به خواهرتون وکالت دادید؟ بابت چی وکالت دادید؟ابن خیلی مهمه در همون راستا ایشون میتونه تصرف کنه .متن وکالت رو بع یع وکیل نشون بده ومشورت بگیره راهنمایی میشن . در ضمن هیچ وکیلی برای راهنمایی اشخاص پول نمیگیره فقط در صورت عقد قرارداد هزینه داره.موفق باشی عزیزم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک خاطره قدیمی ارسالی اعضا 🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#خاطره_قدیمی #قسمت_نهم یک سال بعداز شهادت محسن یعنی سال۶۷منو معصومه ازدواج کردیم و زندگیمونو توی یک
. هفته ها و ماهها جاشونو دادند به سالها و پنجمین سال ازدواجمون رسید و دریغا از بچه….. دیگه دکتری نمونده بود که بریم….. معصومه بداخلاق و بهانه گیر شده بودو حال روحی خوبی نداشت….. یه شب که اتاق خودمون بودیم معصومه خیلی گرفته و عصبی گفت:حسین!!!یه خونه بگیر و از اینجا بریم… متعجب گفتم:چرا!؟؟؟کسی حرفی زده؟؟؟؟ معصومه گفت:نیازی نیست حرف بزنند از نگاه و رفتارشون میفهمم که چی میخواهند بگند…………….. شوکه گفتم:از کی و چی حرف میزنی؟؟؟ معصومه گفت:من نمیتونم تو نگاهشون باشم بهتره از اینجا بریم….هر بار که جاریها با بچه هاشون میان خجالت میکشم…………..از بابا و مامانت هم خجالت میکشم…..اصلا میخواهم از خانواده ات دور باشم….. خلاصه با اصرار معصومه یه خونه ی مستقل اجاره کردم و چون درآمدم خوب بود خیلی زود یه خونه ی خوشگل خریدم….. موقع اسباب کشی به معصومه پیشنهاد دادم وسایل خونه رو هم عوض کنیم…. معصومه استقبال کرد ….. با این کار میخواستم یه کم حال و هواش بهتر بشه و روحیه بگیره اما هیچ فرقی نکرد…….. بقدری ناراحتی و اعصاب خرد کنی میکرد که یه روز گفتم:باباااااا من بچه نمیخواهم….من ارامش و اسایش میخواهم…..چرا خودت و منو با رفتارت ناراحت میکنی؟؟؟؟چرا آخه اینجوری میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟ معصومه با گریه گفت:مگه میشه یه مرد بچه نخواهد؟؟؟؟خودم دیدم پسر کوچیکه ی احسان رو چطوری با ذوق بغل میکنی……تازه همین نوزادشو که هیچ مردی بغل نمیکنه تو بغلش کردی…………….. معصومه راست میگفت آخه همون روزا بچه ی چهارم احسان هم بدنیا اومده بود ….. یه دختر خوشگل و کوچولو بود که منو واقعا به وجد میاورد…… شاید حق با معصومه بود و ته دلم بچه میخواستم ولی معصومه برام در اولویت بود آخه واقعا دوستش داشتم و خاطرشو میخواستم و زندگی باهاش برام از هر چیزی با ارزشتر بود….. توی همین گیر و دار که سر بچه دار نشدن به بن بست رسیده بودیم برای خواهر کوچیکه هم خواستگار اومد و خداروشکر اون هم رفت و خوشبخت شد…… دیگه مامان و بابا توی اون خونه ی به اون بزرگی تنها شده بودند و من دلم میخواست کنارشون باشم که معصومه رضایت نمیداد و هر روز بداخلاق تر و عصبی تر میشد….. کم کم طاقت من هم تموم شد و دیگه توی بحثهای معصومه شرکت میکردم و دو تا اون میگفت و یکی من…… تا اینکه یه روز معصومه لابلای گریه و بحث هاش گفت:اره….حسین آقا….میدونی چرا بچه دار نمیشیم ؟؟؟چون ایراد از خودته …وگرنه ما توی فامیلمون نازایی نداشتیم و نداریم….. از حرفش جا خوردم و گفتم:نه که کل فامیل ما نازا هستند…..بگو ببینم کدوم فامیل ما بچه ندارند؟؟؟؟؟؟ معصومه گفت:من نمیدونم….تنها چیزی که میدونم اینه که من ایرادی ندارم و ایراد از توعه……… از حرفش خیلی دلم گرفت ولی ادامه ندادم….نمیخواستم بحث به دعوا ختم بشه،،برای همین از خونه زدم بیرون….. توی کوچه و خیابون قدم زدم و به حرفها و رفتار معصومه فکر کردم و تازه متوجه شدم که چرا معصومه بداخلاقی و بحث میکنه…..معصومه چون فکر میکرد از نظر بچه دار نشدن من مشکل دارم مرتب بدعنقی میکرد تا شاید دستش به جایی برسه…… نمیدونم اون روز چند ساعت بی هدف راه رفتم و فکر کردم….…وقتی به خودم اومدم حسابی خسته شده بودم…….مسیر برگشت رو در نظر گرفتم و شروع به قدم زدن کردم ….. اصلا دلم نمیخواست به خونه برگردم……راستش معصومه بدجوری دلمو شکونده بود…… من از معصومه تنها توقعم این بود که اینقدر بچه بچه نکنه و بشین و زندگیشو بکنه اما……. ❤️