eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش 174 گفتم:باشه ممنونم،جواب نمیدم، به حمایتش نیاز داشتم و دلم قرص میشد برعکس سام که رفتار
.175 پرس غذایی که تو دستش بود رو طرفم گرفته بود گفت:میخواستم برای خودم ناهار بگیرم برای تو هم گرفتم آخه مامانم اینا رفتند سفر یه تیشرت آبی طوسی و شلوار جین رنگ تیره تنش بود چقد این لباس بهش میومد جوری که نتونستم نگاش نکنم متوجه نگاهم شد سرمو زیر انداختمو گفتم:ممنونم زحمت کشیدید اما نمیتونم قبول کنم به اندازه کافی،،، وسط حرفم اومد و گفت:به جاش یه دفعه هم مهمون تو، دیگه نتونستم چیزی بگم ظرف ناهار رو داد و رفت، در رو بستم خیلی گرسنه ام بود نشستم به خوردن که گوشیم زنگ خورد پریسا بود اومده بودند تو همون خیابونی که مزون بود به پریسا گفتم:بیاد بالا کمکم تا لباس تنم کنم ظرف ناهار رو گذاشتم تو یخچال و لباسامو آماده کرد پریسا با دیدن زخمای رو دستم ناراحت گفت: آخه تو چیکار به مصطفی داشتی!؟ با تعجب گفتم:پریسا چی داری میگی من چیکار با مصطفی داشتم!! وقتی تو اینجوری بگی وای بحال بقیه پریسا گفت:پس آدرس اینجا رو چطوری پیدا کرده؟ سرمو به حالت تاسف تکون دادمو گفتم: پریسا!! ازت انتظار نداشتم من آدرس مزون رو برای عمو پیام کردم حالا چطوری با خبر شده و آدرس رو برداشته نمیدونم اما دیشب نسترن زنگ زد و پرسید کجام پریسا انگار حرفمو قبول نداشته باشه در حالیکه کمکم میکرد لباسامو بپوشم گفت: من اینارو نمیدونم فقط حرفم اینه که تو تازه طلاق گرفتی سرت رو زیر بنداز و زندگیتو بکن نذار حرف بزنند پشت سرت گفتم: پریسا!! چرا کنایه میزنی یعنی تو قرار وکیل این مملکت باشی و حق آدمایی مثل منو بگیری!! گفت: پروانه این پسره که امروز دم کلانتری سوار ماشینش شدی کی بوده گفتم:پسره!! گفت: عمو محمود و زنعمو میگفتند نفسمو با حرص بیرون دادمو گفتم: که اینطور اون کسیه که دیشب جون خواهرتو نجات داد و رسوندش بیمارستان امروزم اومده بود تا تو کلانتری هر چی دیده رو بگه حالا تو یا هر کسی هر جوری که میخواین فکر کنید برام اصلا مهم نیست با پریسا رفتیم پایین عمو تو ماشین منتظر بود از رفتارش معلوم بود عمو محمودم هر چی که میخواسته گفته برام مهم نبود عمو عباس گفت:اگه از من بپرسی میگم این قضیه رو تموم کنیم و نذاریم حرف بپیچه چون مصطفی زن و بچه داره و نباید بذاریم به زندگیش ضرری برسه گفتم: عمو!! نزدیک بود منو بکشه من برای اینکه نتونه بیاد تو و در بسته نشه چاقو خوردم دارید از زندگیه همچین آدمی حرف میزنید!! گفت:زنو بچه اش چه گناهی کردند!! گفتم: وقتی بلند شده از همدان اومده تهران و با چاقو اومد سروقت من باید فکر زندگی و زنو بچه اش رو میکرد من ازش شکایت میکنم تا بفهمه ... 🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ عارف بی بدیل جناب مرحوم شیخ جعفر مجتهدی(رضوان الله ) فرمودند:حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) به بنده فرمودند :شیخ جعفر ، هر كس با این دو بیت شعر متوسل به عمویم قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس (علیه‌السلام) بشود  حتما حاجتش برآورده خواهد شد، و سپس شروع به خواندن بیت اول كردند و در فاصله بین بیت اول و دوم حدود نیم ساعت با شدت تمام می‌گریستند، آنگاه بیت دوم را خواندند و باز حدود نیم ساعت شدیداً گریه كردند، آنگاه دو بیتی را روی كاغذ نوشتیم كه عبارت بود از: یادم زوفای اشجع الناس آید             وزچشم ترم سوده ی الماس آید آید به جهان اگر حسین دگری             هیهات برادری چو عباس آید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام عزیزان طب سنتی خوبه تا حدودی ولی برای مشکلات معمولی نه برای سرطان سلول های سرطان متاسفانه در همه جای بدن پخش میشن و همونجا شروع به رشد می‌کنند مثلا سرطان تیرویید یا سینه اگر متاستاز کرده باشه و در جای دیگر مثل ریه و هر جای دیگر رشد کند همان درمانی که برای اون سرطان اولیه در نظر گرفته میشه باید تکرار بشه مثل ید درمانی یا شیمی درمانی و یا پرتو درمانی و بدون این موارد به هیچ عنوان سرطان درمان نمیشه لطفا هرچه زودتر به دنبال درمان باشید حتی یک روز دیرتر باعث پخش شدن سلول های بیشتری در بدن میشه و درمان را سخت‌تر میکنه طب سنتی شاید باعث پیشگیری از سرطان بشه ولی باعث درمان نمیشه برای شفای تمام مریضها صلوات بر محمد و آل محمد 🙏🙏🙏 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مـــــــادر میبینی باران را نمیگوید شاید کسی دلتنگ باشد بی وقفه میبارد تا هی جای خالیت را یادم بیاورد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*به حکمتش دل بسپار.... دلت قرص...! خدا روی خطوط کج و معوج راست و مستقیم می نویسد.... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام برای خانمی که کارت ملی توتهران گم کردن ورفتن شهرستان اگرکسی پیداکنه میدن به اداره پست شمابایدببین نزدیکترین اداره پست به اون ایستگاه کجاست وپیگیری کنیدراهتون دوربزنیدگوگل شماره اداره پست پیداکنیدزنگ بزنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ ‏فیلم از طرف محب الزهرا (س) 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک خاطره قدیمی ارسالی اعضا 🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#خاطره_قدیمی #قسمت_بیستودوم اجازه دادم با خودش خلوت کنه تا شاید اروم بشه….. برای همین رفتم خوابیدم…
معصومه ادامه داد:مگه نمیگفتی نمیزاری کسی جای منو بگیره پس چی شد؟؟؟؟چه زود حرفهات یادت رفت…… اینهارو گفت و اشکش جاری شد…… معصومه هیچ وقت فکر این روزهارو نمیکرد ،،،فکر میکرد من یه خانمی رو صیغه میکنم و بعد بچه دار نمیشه و صیغه تموم میشه و برمیگردم پیش اون……. گفتم:معصومه!!اون زن الان بارداره ،،،چند وقت دیگه بچه بدنیا میاد….تا کی میتونستم مخفی کنم….؟؟؟ معصومه ساکت شد…..حرفی برای گفتن نداشت……. زود گفتم:مگه چند روز پیش نگفتی میخواهی ببینیش؟؟؟؟ معصومه حرفی نزد اما تا روز جمعه بالاخره راضیش کردم که بیاد…. پنجشنبه وقت محضر گرفتم و با سیمین اول رفتیم دو تا حلقه خریدیم و بعد هم عقد دائم کردیم………. پنجشنبه شب بعداز شام نشسته بودم و تلویزیون نگاه میکردم که یهو معصومه جیغ کشید و گفت:وای….این چیه؟؟؟؟ فکر کردم سوسکی یا حیوونی دیده زود سرمو بلند کردم و گفتم ؛چی شده؟؟؟چی رو میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اشاره کرد به دستم…..نگاه کردم و‌حلقه رو دیدم…..وای …وای…..حالا اینو چطوری جمعش کنم…؟؟؟؟ با من من گفتم:معصومه جان!!این حلقه رو سیمین برام گرفته….. معصومه گفت:به به!!مبارکت باشه….اسمش هم که سیمین خانمه….خوشم باشه…..چقدر هم کادوشو دوست داری که از خودت دورش نمیکنی……ای خاککککک…..ای خاکککک بر سر من که همیشه فکر میکردم کسی دیگه ایی به چشمت نمیاد…..پیش خودم فکر میکردم یکی رو صیغه میکنی و حامله نمیشه پرتش میکنی بیرون و بر میگردی پیش خودم….چه میدونستم نیومده میشه سوگلی اقا…..میشه نور چشمی مامان و بابا…………. این حرفهارو گفت و شروع به گریه کرد…..گریه ایی از ته دل….مثل کسی که عزیزشو از دست داده باشه…….کل اون شب رو گریه کرد…..اما انگار متوجه شده بود که خودکرده را تدبیر نیست………….. فردا جمعه بعداز اینکه دوش گرفتم بهانه ایی نداشتم برم پیش سیمین…..از طرفی دلم میخواست با سیمین وارد جمع مهمونها بشم……نمیدونستم چطور معصومه رو زودتر بفرستم خونه ی بابا اینا تا با حوصله برم دنبال سیمین…….. کلی فکر کردم و بالاخره به معصومه گفتم:میخواهی زودتر ببرمت خونه ی مامان اینا؟؟؟اینجوری هم به مامان کمک میکنی و هم بیشتر اونجا میمونی………… معصومه که فکر میکرد منم باهاش اونجا میمونم قبول کرد…. ناهار رو خوردیم و راه افتادیم…..مامان وقتی معصومه رو دید بغلش کرد و نزدیک گوشش گفت:غصه نخوری هاااا ….همه چی درست میشه…..اینو هم بدون که تو همیشه عروس عزیز ما هستی….. یه کم که گذشت خواهرا و برادرام یکی یکی اومدند…..همشون حسابی عیالوار شده بودند……....حیاط شلوغ شد و نوه ها حسابی بدو بدو میکردند….. مامان به بچه ها نگاه میکرد و قربون صدقه اشون میرفت…..با دیدن بچه ها دلم ضعف رفت و خدارو شکر کردم که من هم به زودی صاحب بچه میشم…… از جام بلند شدم ….باید میرفتم دنبال سیمین……..توی اون شلوغی سعی کردم کسی متوجه ی رفتنم نشه…….اروم دم گوش مامان گفتم:من میرم سیمین رو بیارم….. مامان گفت:برو مادرجان….. اروم بدون اینکه کسی متوجه بشه از خونه زدم بیرون و رفتم سراغ سیمین…… زنگ زدم و سیمین از ایفون جواب داد……گفتم:آماده ایی ؟؟؟ گفت:اره…..نمیای داخل ؟؟؟؟؟ گفتم .. ❤️