eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش 183 گفتم:باشه ممنونم در ساختمان که رسیدیم ازش خداحافظی کردم تا بیام بالا گفت: بذار تا د
184 مسعود گفت:دیشب تونستی بخواب گفتم:اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد گفت:خوشبحالت منکه از دیت این روزبه رفیقم گرفتار شدم نگاش کردم، ادامه داد :راستش دختری که دیشب اومده بود دم ساختمان دوست دختر رفیقم بود البته ی جورایی تو فکر ازدواجن اما روزبه دو روزه سر یه لج و لجبازی ول کرده بی خبر رفته کیش و جواب تلفن هم نمیداده این دختره هم برای همین اینجوری پیگیر بود. معلوم بود اینو داره به این خاطر میگه که جواب سوال تو ذهن من باشه، رسیدیم دادسرا یه شکایت تنظیم کردیم تو تموم دوندگی ها مسعود همراهم بود گفتند بریم پاسگاه تقریبا نزدیکای ظهر بود که رسیدیم دم پاسگاه همراه مسعود رفتیم داخل کلانتری یه دفعه چشمم افتاد به زنعموم و عموم اومده بودند برای مصطفی غذا بیارند از کنارشون گذشتمو رفتم تا مدارک رو تحویل بدم تا کارهای بعدی بشه که یه دفعه زنعموم گفت:باز دوباره برای کی تور پهن کردی پسر منو اون شوهر بدبختت بسه ات نبود خیلی جردم جوابشون رو ندم اما نتونستم برگشتمو گفتم:زنعمو تو مسلمونی!! این حرفها چیه که میزنی مسعود هاج و واج مونده بود یه دفعه زنعمو رو به مسعود گفت:شما جای پسر من گول این فتنه رو نخور این تا حالا کم باعث بدبختی نشده اما مسعود انگار که منتظر شنیدن همچین حرفهایی باشه گفت:چی میگید خانوم!!خجالت بکشید من خودم شاهد قضیه بودم الانم به عنوان شاهد اینجام تا جایی که میدونم پسر شما با چاقو اومده سروقت این خانوم، حالا به فرض قضیه ای هم در بین بوده باشه باید اینجوری رفتار میکرده!!! شما هم به فکر خودتون باشید لطفا، زنعموم نگاهی بدی به من کرد اما دیگه چیزی نگفت:همینطور که برمیگشت سمت عموم که یه گوشه وایساده بود زیر لب شروع کرد به نفرین کردن دیگه حرفهاشون برام مهم نبود با خودم گفتم:بذار هر چی که میخواد، بگن، مدارک رو تحویل دادمو و برگشتیم بیرون، سوار ماشین که شدیم مسعود نگاهی به من کرد و گفت:اونا الان ناراحتند که تو رفتی شکایت کردی چون جرمش محرز به خاطر همینم ممکن از روی حرصشون خیلی حرفها بزنند میخوام بگم اجازه نده حرفها و رفتارشون ناراحتت کنه آهی کشیدمو گفتم:آخه مگه میشه!! گفت:میشه اگر بخوای دلم میخواست باهاش حرف بزنم چون اینجوری آروم میشدم اما رسیدیم دم ساختمان ازش تشکر کردمو از ماشین پیاده شدم صدام کرد؛ پروانه؟؟لحنش جوری بود که وجودمو زیر رو کرد گفتم:بله؟ گفت:اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن چهره ام متبسم شد و گفتم:ممنونم رفتم بالا از صبح حس میکردم انگشتام خیلی حس نداره اولش فکر کردم علتش اینکه بخاطر ترس از باز شدن بخیه ها... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
با سلام خدمت یاس عزیزم وهمه دوستان در مورد حرف دوست عزیزی که گفتن خیانت صیغه و روابط آزاد رو از کسانی داریم که سنگشونو به سینه میزنیم خیر عزیزم اتفاقا اینا رو از کانال‌های لجام گسیخته ترکی اروپایی و اونایی داریم که سعی کردن در جهت از بین بردن حریم خانواده ها هر چه بیشتر بی حیایی رو ترویج کنن مادرا تو خونه با لباسای باز گشتن وگفتن چشم بچه‌ها سیر میشه کجا همچین چیزی هس اتفاقا تو همون چشم ودل سیرهای غرب فساد و فحشا بیداد میکنه نمی‌دونم شما چطور میگی اونجا اصلا خیانت وجود نداره یکم تو اخبار دقت کنی متوجه میشی اتفاقا اون آقایون که واقعا اهل دین وقرآن هستن دنبال این کارا نمیرن اونایی پی صیغه و روابط آزادن که چشماشون آنقدر زنان باز و بی حجاب میبینه که دوست دارن همه رو تجربه‌ کنن . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
سلام خسته نباشی یاسی جون،داستان حسین آقاخیلی شیرین وجذاب بودمن که خیلی خوشم اومد،ولی داستان رسوایی آخراش یه جورایی تموم شدنفهمیدیم چی به چیه،نه به قسمتای اول ووسط که موبه موتعریف کرد نه به قسمت آخر خلاصش کرد،یهویی تموم شد ولی خداروشکر به خوبی تموم شد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀🥀🌀🥀🌀🥀🌀🥀🌀🥀 نيمى از زندگى مان ميشود صرفِ اينكه به آدمهاى ديگر ثابت كنيم، ما چقدر خوشبختيم... به آدمهايى كه شايد خوشبختى برايشان تعريفِ ديگرى دارد حتى اگر واقعاً هم خوشبخت باشيم، اما همين خودنمايى، ما را تبديل ميكند به بدبخت ترين آدمِ روى زمين! غذايى اگر جلويمان ميگذارند، قبل از لذت بردن از غذا، ترجيح ميدهيم آن را به رخِ ديگران بكشيم... سفرى اگر ميرويم، ترجيحمان اين است كه بگوييم، ما آمديم به بهترين نقطه ى روى زمين،تو بمان همان جهنم هميشگى... واردِ رابطه اگر ميشويم،عالم و آدم را با خبر ميكنيم، كه ببينيد چقدر خاطرِ من را ميخواهد، تو اما بمان در همان پيله ى تنهايى ات... ما لذت بردن را پاك فراموش كرده ايم مسيرى را ميرويم كه خطِ پايان ندارد، فقط ميرويم كه از بقيه جا نمانيم!   🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❣ تلاوت یک صفحه از قرآن کریم هر شب قبل از خواب. 📍 صفحه ١٠ از ۶٠۴ 🔍 جستجو: 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
Page010 (1).mp3
2.76M
فایل صوتی تلاوت صفحه ١٠ قرآن کریم. 🎤 قاری: استاد منشاوی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 دلانه‌ی زیبای گلبهار میگه بابام از ترس ارباب منو لای کاه و علف ها قایم کرد و ده پایین دشت برد تا خونه ی عمه ام پنهون بشم اما.... 🍃🍃🌼🍃
ملکـــــــღــــه
#ارباب_من .ارباب مژدگانی بده،گاری جلوی ایووون ملکی بزرگ وایستادن وخیلی زود اطراف گاری بافاصله پر
قسمت سیزده بابا رو که سر و صورت و پاهای خونی و داغون داشت رو همراهه بقیه ی افراد خانواده م از عمارت بیرون کردن ،صدای ناله و التماس مامان و عمه تو گوشم بود ،همینجور منو سمته طویله میبردن و به التماس های من توجهی نداشتن ،اصلا نمی‌فهمیدم چرا این کار رو میکنن،من خودم برگشته بودم و حاضر بودم کلفته اون خونه بشم ،،پدرم که بدبخت کتک خورده بود و عمه هم کلی پول بابته خراج داده بود اما ارباب دست بردار نبود و انگار بهش برخورده بود که جلوی چشمش دختری که میخواست فراری داده بودن ،ارباب سنش زیاد بود اما چند تا زن صیغه ای داشت که تو روستاهای دیگه زندگی میکردن و خدم و حشم داشتن و ارباب در ماه شاید یک بار بهشون سر می‌زد ،بابا همش از این موضوع ترس داشت که مبادا ارباب منو به عنوان کلفت خونه ش نخواد و قصد دیگه ای داشته باشه واسه همین منو شبونه فراری داده بود ، گوشه ی طویله با تن و بدنه زخمی به ستون بستن و نوکرای ارباب در رو ر‌و من بستن و رفتن ،سردم شده بود چون از بدنم خون میومد احساس ضعف داشتم ،حیوونای زبون بسته هم که کار خودشون رو میکردن و بوی بدی توی طویله پیچیده بود بدنم می‌لرزید ،توانه وایستادن نداشتم چشمام سیاهی می‌رفت ،نمیدونم چند ساعتی تو اون وضعیت بودم که در طویله باز شد ،چند نفر اومدن داخل نگاهی با ترس بهشون کردم مردی که شلاق به دست بود دستام رو باز کرد و منو هل داد روی علوفه و گفت دختره ی چشم سفید به خاطر تو و فرارت از این روستا من چند روز اینجا زندانی بودم تلافیش رو سرت درمیارم ،بعد با شلاق شروع کرد به زدنه من ،واقعا توانه ناله کردن هم نداشتم دوتا مرد دیگه جلوی در نگهبانی میدادن و اون نامرد مشغول کتک زدنه من بود همین حین دستش رو گذاشت روی دهن من و هیکلش رو انداخت روم و با حالتی وحشیانه سمتم حمله کرد التماسش کردم خواست لباسم رو پاره کنه که یهو اون دو نفر گفتن پاشو پاشو ارباب کوچیکه اومد زود باش ،مرد سریع دهن منو بست و منو به تیرک طویله بست واز طویله همراهه اون دوتا مرد دیگه فرار کرد ،در طویله باز بود ‌و سوز هوای خنک بدنم رو بیشتر به درد می‌آورد نوری توی طویله تابید و در تا آخر باز شد و مردی جوان همراهه چند نفر اومدن داخل مرد جوون گفت این کیه اینجا بستینش،بعد چند قدم اومد نزدیک و پرسید تو کی هستی ؟اسمت چیه ؟بعد رو به آدمای اطرافش پرسید این کیه ؟چرا اینو اینجا بستن؟جرمش چیه هان؟،نمیتونستم چشمام رو باز نگه دارم بدون اینکه حرفی بزنم و التماسی کنم و کمکی بخوام چشمام بسته شد و چیزی نفهمیدم ،نمی‌دونم چقدر گذشته بود که با صدای زنی چشمم رو باز کردم زن با دیدنه چشمای من با خوشحالی گفت  🌼🌼🌼🌼🌼