*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#خانواده_همسر
سلام یاس عزیزم
مادر شوهرم اصلا از من خوشش نمیاد منم بهشون اهمیت نمیدادم و دوس نداشتم حتی خونشون پامو بزارم
امشب تولدش بود شوهرم گفت بریم یه روسری بخریم واسه مامانم..منم گفتم بله حتما☺️😍
هم واسه مادرشوهرم کیک و روسری خریدم هم واسه خواهرشوهرم شال خریدم..شاید بازم ته دل منو نخوان ولی پیش شوهرم بیشتر عزیز شدم😊😜😜
با یه کادوی کوچولو خودتونو تو دل شوهر جا بدین خانومای گل😜😜
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رفیق ناب من... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس جانم و دوستای گل مجازیم ، که مثل یه خواهر دارید برامون خواهری میکنید
و یاسی جونم هم مادری
خیلی دوستون دارم ،
کاش چند سال پیش این امکانات بود تا ما زیباتر زندگی میکردیم
داستان باران خیلی جذاب و داستان لاکوی عزیزم عالی
ممنون عزیز دلم
من ۱۵ سال که ازدواج کردم حدود سه سال عقد بودم ،و شب عروسیمون من پریود بودم،وخیالمون از بابت دستمال راحت بود ،ولی من ۳ سال طول کشید تا #وارد_دنیای_زنانگی_شدم😔
وخودمون هم علتشو نمیدونستیم فقط من میترسیدم و پاهامو سفت میگرفتم و گریه میکردم
فداش بشم که چقدر اذیت شد و ما به دکتر زنان هم مراجعه کردیم و دکتر گفتن که باید جراحی بشی ،ومن قبول نکردم و اونشب تو اتوبوس تا رسیدیم شهرمون گریه میکردم ،چون هم هزینه عمل نداشتیم و هم مشکل من که ترس بود حل نمیشد جز خودمون دوتایی کسی هم خبر نداشت،خواستم با هم فیلم ببینیم چیزی یاد بگیریم قبول نکردن و گفتن که نمیخوام با گناه به هدفم برسم خدا خودش مشکلمونو حل میکنه یه شب خیلی اتفاقی خانم شدم و من خونو دیدم دوتایی نمیدنستیم بخندیم یا گریه کنیم ،که اون لحظه انگار که فتح بزرگی کرده باشیم اشک شوق میریختیم 😭😁😍خیلی دوسش دارم که به پای خیلی از کم کاستیهام ساخت.مثل یه رفیق ناب همیشه هوامو داره💋
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 قصه ی اعظم بانو ارسالی اعضا۱۸ 🍃🍃🍃🍂🍃
برداشت که...
دید چشمام مثل یه گوله خون شدن با نگرانی بهم نگاه کرد گفت؛چیشده چرا اینجوری شدی ناخودآگاه گریه کردم تمام قضایا را واسش تعریف کردم خیلی ناراحت شد و اصغر را نفرین کرد که چرا خبری ازش نیست منم خیلی عصبی نگاش کردم گفتم دیگه هیچ وقت همچین حرفی نزن مقصر اون نیست که با اخم بهم نگاه کرد گفت.پس کیه گفتم خودم که اینقد ساده بودم گول حرفاشو خوردم فقط از خدا میخوام هر جا هست سالم باشه روزی برسه که جواب این کارا ی با من کرده رو بده شاید تقصیر اونم نبوده.... بعد از کلی دردودل وحرف زدن با دختر خالم احساس سبکی کردم که وقت رفتن شد که رو کرد به من گفت ؛داریم میریم کاری نداری فقط بهش گفتم یه خواهشی ازت دارم حواست باشه یه وقت اصغر اومد بهم خبر میدی یه چش غوره رفت بهم نگاهی کرد و گفت تو دیگه کی هستی که اصلاً غرور نداری بخاطر اون اینهمه بلا سرت اومده باز میگی اصغر لبخندی زدم گفتم چیکار کنم دلم این حرفا حالیش نیست دوسش دارم...بعدش پشت کرد بهم گفت: میخواستم امشب وپیش تو باشم بهم مأموریت میدی..با ذوق گفتم کاش که پیشم باشی منکه از خدامه..داشتیم همینطور حرف میزدیم که صدای خالم اومد که سراغ منو گرفت اونم بعد از یه ساعت که میخواستن برن منو یادش اومد تو دلم خیلی ناراحت شدم که چرا مگه یه اشتباه اونم از روی نادونی باید همچین تاوانی داره که صدای پدرم اومد گفت داخل اتاق خواهرت اجازه نمیده بچه بیاد بیرون که یه وقت کسی نبیندش که دراین حین در اتاق باز شد خالم اومد داخل من هم که مثلاً خواب بودم بی اختیار از جام بلند شدم خالم اومد جلو روبوسی کرد و رو به مادرم گفت دیگه حق نداری با این دختر همچین کاری بکنی اگه خیلی ناراحتی حالا خونه منکه بگم میگی نه بفرست خونه ننه از این حرف خالم هم شکه شدم هم اینکه خیلی خوشحال برقی توی چشمای خواهرامو و دختر خالم نشست همه چشم دوخته بودن به دهن مادرم که چی میگه... که گفت:تا فردا ببینم چی میشه اگه رفتیم خونه ننه میبرم که اونجا بمونه بلاخره اون شب را با خواهرامو دختر خالههه تا صبح بیدار بودیم تو دلم خدا خدا میکردم که مادرم منو خونه مامان بزرگم بذاره که شاید فرجی بشه اصغر بیاد.... صبح شد طبق معمول صبحانه.بعدشم هر کی باید کارای خودشو انجام میداد که دختر خالم بعد صبحانه داشت میرفت بهش گفتم:,صغرا توام اگه رفتم خونه ننه میایی خندید گفت آره چرا که نه..که خداحافظی کرد و رفت.من هم رفتم داخل آشپزخانه واسه تدارک نهار که مادرم گفت زود باشین کاراتونو تموم کنید بریم خونه ننه..از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم از طرفی هم ترس اینکه مادرم اجازه رفتن به من نده تا اینکه تمام کارا انجام شد پدرم گفت ظهر شد کی میخواین بریم که مادرم گفت بیاین الان بریم هنوز کسی نیومده من هم منتظر دستور مادرم که به منم بگه آماده شو که سعیده اومد آشپز خونه گفت؛بیابریم...مامان اجازه داده از خوشحالی میخواستم ذوق مرگ بشم که بعد از چهار ماه دارم از خونه میرم بیرون اونم خونه مادربزرگه که کسی نبود بهم گیر بده که فقط با یه چادر رنگی به سر راه افتادم پشت سرشون که تو دلم فقط دعا میکردم که کسی تو کوچه نباشه منو ببینه که یه وقت باز مادرم تیکه ای بارم کنه که خدا صدامو شنید بلاخره رسیدیم خونه مادر بزرگم که خیلی خوشحال بودم...
🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان کوتاه... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🔘 داستان کوتاه
زماني در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم
اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن .اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته هاي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه! بعد از ناهار بود كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود!با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزدي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم!غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشونو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين!پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچه س اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم گذاشت روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافه ت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگه م بيرون نيومدم!كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره!شب علی اصغر اومد، سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس مهربون
من خیلی وقته عضو کانالتون هستم من یک خانم سی ساله هستم که مشکله ریزش سکه ایی دارم خیلی دکتر رفتم آمپول تزریق کردم و اسپری دادن و...... ولی درحد یه رویش کوچیک بوده ولی در نمیاد کل سرم . خواستم ببینم کسی دراقوام یا دکتر درشیراز میشناسین که عالی باشن دوستتون دارم 😘
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغ های خصوصی رنج کشیده ها ❤️
🌟سلامتی رو به خودت هدیه بده🌟
✅ رویش مجدد و قطع دائمی ریزش مو، بدون استفاده از داروهای شیمیایی.
🔴 به صورت تضمینی مشکل موهاتو،تو خونه درمان کن.
✴️بدون عوارض و بازگشت
#آلوپسی #انواع_بیماری_خودایمنی
#پسوزیاریس #کبدچرب #پیسی
#انواع_ریزش_مو #ریزش_سکهایی
برای کسب اطلاعات بیشتر به کانال تخصصی ما یه سربزن👇
https://eitaa.com/joinchat/652280197C292126daad
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 همسر دلسوز.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس جون کانالتون خیلی عالی هست من تجربیات خاطرات حرفای همه عزیزان می خونم وتجربه کسب می کنم برای هرکس که خوبه دعا می کنم ماندگارباشه وکسی که غصه داره دعا می کنم خیلی زودحالشون خوب بشه من هم توزندگیم غصه هایی داشتم براتون می نویسم طولانی هست ولی خواهش می کنم بخونید قصه من ازجایی شروع شدکه بیش ازحدبه شوهرم دلسوزوندم تا جایی که باعث نابودی خودم شد من دلم می سوخت وضعیت مالی همسرم خوب نبود خیلی جاها دلم خواست بخورم نخوردم خیلی جاها دلم خواست بهترین لباس بپوشم نپوشیدم گاهی می گفت مسافرت می گفتم نه باشه بعدا می دونستم پول نداره حواسم به جیب همسرم بودمی دونستم نداره می گفتم اشکال نداره همه حواسم به بچه هام بودکه خوب بپوشن خوب بخورن ازخودم خیلی گذشت کردم متوجه نبودم دارم به خودم ظلم می کنم بعدبیست سال زندگی باچهارتا بچه متوجه شدم همسرم بهم خیانت کرده فقط اینوبگم سوختم نابودشدم من که اینقدحواسم به همسرم بوداینقدخوبی کردم گذشت کردم چرا اینطوری کردبامن باهاش صحبت کردم دلم بدترشکست گفت توچرا لباس خوب نپوشیدی چرا اهل مسافرت نیستی بامن همراهی نمی کنی گفتم خوب توپولت کم بودگفت تو چکارداشتی من تهیه می کردم بجای تشکربهم خیانت کرد ازم انتقادکرد خواهرای گلم خواهش می کنم اشتباه منونکنید نمیگم ول خرجی کنی ولی خواهش می کنم جابگاه خودتونوحفط کنید خودتونوفدای بچه وهمسرنکیدعاشقانه دوست داشته باشید ولی فدایی نباشید باعث نابودی خودتون نباشید همسرظاهرزن براش مهم نه پس انداز نخریدن ونپوشیدن نباید خودمونواینقدپایین بکشیم همسرمون اشتباه متوجه بشه که مابی ارزش هستیم ارزش مسافرت وگشت وگذاروخوب خوردن خوب پوشیدن نیستیم بره سراغ کسی که ارزش داره براش خرج کنه خواهش می تمنا می کنم جابگاه خودتونوحفظ کنید همسرتون بایدمتوجه بشه شما خرج دارید بهترینها مال شماست هیچ مخالفتنی برای هدیه دادن به شما برای مسافرت برای هرچیزی نکنید من که متوجه شدم که به خودم ظلم کردم مقصرهم خودم بودم دیگه اون اشتباهت گذشته رونمی کنم خداروشکرهمسرم متوجه شد برگشت به زندگی ولی قلبم بدشکست نابودشدم بعد پنج سال دلم کمی خیلی کم اروم شده الان اصلا به پول وجیب همسرم نگاه نمی کنم هرچی دلم می خوادمی خرم هرچی دلم می خوادمی خورم تا بگه مسافرت درهرشرایطی باشم میگم باشه بریم لجبازی نمی کنم ولی اشتباه گذشته خودم رادوباره تکرارنمی کنم الانم باهمسرم خوبم خیلی عذرخواهی کرده بین خودمون موندکسی متوجه خیانت همسرم نشد دیرمتوجه شدم دارم اشتباه می کنم ولی دیگه تکرارنخواهدشد ببخشیدطولانی شد امیدوارم زندگی شماها همیشه خوش باشه إن شاءاللّه ممنون ازیاس جون برای کانال خوبشون ما ازتجربیات دیگران استفاده می کنیم تشکرازهمه عزیزان
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88