*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام دیروز ازمون شهری رو رد شدم بار اولم بود. اصلن نفهمیدم چیشد اروم بودم تا نشستم پشت فرمون انگا وارد ی دنیا دیگ شدم چون قدم ۱۵۵ هستصندلیو ک دادم جلو تا اخر بازم پام درس رو پدالها نبود ب افسر گفتم اونم با ی حالتی گف دیگ تا اخرکشیدی جلو ک .حالم خیلی گرفته شد.دیروز حس میکردم قدم کوتاهتر شده اصلن نمیتونسم تکون بخورم😔😔 اصلن نفهمیدم چیکار مکنم انگا هیچی بلد نبودم.یادم رف دندهرو بزنم یک.دوبلمم خراب کردم بهم گف رانندگیت ضعیفه .بخدا از دیروز تا الان فکرم درگیره قلبم درد میگیره . وقتی فکرشو میکنم انگار لال بودم ازش اجازه بگیرم یا بخام فرصت بده درست کنم . کلن ناامید شدم .با اینکه آموزشیم رو تقریبا خوب بودم😔
چیکار کنم اروم بشم. من ب رو نمیارم ولی خیلی حس بدی دارم خیلی بد.دلم شکسته از اینکه قدم کوتاهه.ازینکه درست نمیتونم حرفمو بزنم. ازینکه نمیتونم دیگ مثل قبل چیزی یادبگیرم. برام دعا کنید. چکار کنم بنظرتون؟ حال دلم در کل بده😔💔
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#پیشنهاد_دانلود #ازدواج #خواستگاری
کجاس گوش شنوا؟ واقعا حیا کنید از خراب کردن زندگی یک دختر ، بترسید یکم از خدا ...
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام یاسی جون ب اون خانومے که سرویس بشقاباش خش افتاده بگین ازپودررخشا یا سیف کرمے استفاده کنه.مواد رو با دستمال ظرفشویے محکم بسابه .امتحان شده است.من حتے خش روے یخچالمم با سیف کرمے تمیز کردم .
✅✅✅سلام یاس جانم ببخشید دیر وقته پیام میدم، این خاهرمون که ظرفاش لک افتاده، احتمالا از سایده شدن ظرفا به همه، مخصوصا ظروف روحی به سطوحی ساییده بشه این شکلی میشه، از پودر لباسشویی استفاده کنن ببینن بهتر میشه یا نه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟
ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
*دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ،
ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ،
ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ،
ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
*دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ،
ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم👌🏻
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
اعتماد مثل یک برچسبه
وقتی که از جاش کنده شد
ممکنه دوباره بچسبه
اما هرگز به محکمی اولین بار که
از آن استفاده کردی نخواهد شد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم در خصوص زنداداش این خانم عزیزباید بگم که پسوریازیس درمان قطعی نداره اما قابل کنترله و نگران نباشن
همسر من چندین ساله درگیر این بیماری هستن و انواع و اقسام داروها رو امتحان کردن اما جواب نگرفتن حتی از بیمارستان رازی که مخصوص پوست هست راضی نبودیم وکامل درمان نشد
تا اینکه بعد کلی سرچ با آقای دکتر عباس زمانیان آشنا شدیم که خدارو شکر فوق العاده بود داروهاشون
به این دوست عزیزمون بگید آنلاین ویزیت شن و مطمئن باشن داروهاشون سریع نتیجه میده😊🙏🤍
همسر من ۸۰ درصد بدنشون درگیر بود و به خواست خدا و زحمت های آقای دکتر پوستشون کامل سالم شد ایشون که فقط کف پاشون هست و اصلا نگران نباشن
یه سری مواردم هست که باید رعایت کنن مثل تغذیه و دوری از استرس و ....
ان شالله به زودی زود بهبودی کاملشون🙏🤍🌸 #تهران #پوست
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
کمی عمیق تر مهربان باش !
هیچ هزینه ای ندارد !
دوست داشتنت را توی جیب هایت بریز ،
توی خیابان های سرد وبی روحِ شهر قدم بزن ،
آدمهای غمگین را که دیدی ؛
کمی مهربانی و لبخند ، به آنها تعارف کن …
به خدا می شود همه را دوست داشت ،
می شود سفیرِ مهربانی و همبستگی میانِ مردم بود !
کافیست فقط یادت باشد ؛
“ما میان این کوچه ها و خانه ها و دلخوشی ها ، فقط رهگذریم “…
مهم نیست راه چقدر کوتاه یا طولانی باشد ،
آخرش یک روز همه مان تمام می شویم ،
این مهربانی و دوست داشتن های ماست که میان دهلیزهای دنیا می مانَد !
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️❄️❄️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
پࢪوࢪدگارا
دࢪیاببندهاتࢪا
بندهاےڪہدࢪخندههایشگفت:
#خدایاشڪࢪت😍💚
ودࢪگࢪیہهایشگفت:
#خدابزࢪگاست(
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🔆 پیر و کودکان
پیرمردی مشغول وضو بود، اما طرز صحیح وضو گرفتن را نمی دانست. امام حسن و امام حسین كه در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند. جای تردید نبود، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است، باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد، اما اگر مستقیما به او گفته شود وضوی تو صحیح نیست، گذشته از اینكه موجب رنجش خاطر او می شود، برای همیشه خاطره ی تلخی از او خواهد داشت. بعلاوه از كجا كه او این تذكر را برای خود تحقیر تلقی نكند و یكباره روی دنده ی لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.
این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذكر كنند. در ابتدا با یكدیگر به مباحثه پرداختند و پیرمرد می شنید. یكی گفت: «وضوی من از وضوی تو كاملتر است» دیگر گفت: «وضوی من از وضوی تو كاملتر است»
بعد توافق كردند كه در حضور پیرمرد هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد حكمیت كند. طبق قرار عمل كردند و هر دو نفر وضوی صحیح و كاملی جلو چشم پیرمرد گرفتند. پیرمرد تازه متوجه شد كه وضوی صحیح چگونه است، و به فراست مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تأتثیر محبت بی شائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت. گفت:
«وضوی شما صحیح و كامل است. من پیر مرد نادان هنوز وضو ساختن رانمی دانم. به حكم محبتی كه بر امت جد خود دارید مرا متنبه ساختیدمتشكرم»
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
ملکـــــــღــــه
سعید که از لحن او و متلکش حسابی جا خورده بود در حالی که به رفتنش نگاه می کرد لبخندی زد و با دست ریش
ولی خانم شایسته من مأمورم و معذور، آقای کامروز به بنده دستور اکید دادن که از شما مبلغی نگیرم. خواهش می
کنم منو در مقابل آقای کامروز قرار ندین.
- آقای محترم، شما با آقای کامروز چی کار دارین من به شما می گم که لطف کنین و با من هم مثل سایر مشتری ها
تسویه حساب کنین، همین.
- خواهش می کنم خانم، من نمی تونم این کارو بکنم. اگه آقای کامروز بفهمه که به دستورشون عمل نکردم حتماً
منو اخراج می کنه. خواهش می کنم موقعیت منو درک کنین.
او که از حالت درماندگی جوان حوصله اش سر رفت بود گفت:
- خیلی خوب آقا، تمومش کنین. آقای کامروز الان کجا هستند. می خوام خودم باهاش صحبت بکنم.
پسر جوان خوشحال از این که مجبور به سرپیچی از دستور رئیسش نشده نفس عمیقی کشید و با بی سیم مشغول
صحبت شد. بعد از قطع تماس گفت:
- آقای کامروز گفتن که الان میان این جا، چند لحظه تشریف داشته باشین.
در حالی که از شدت عصبانیت رنگ چهره اش کامالً پریده بود و نفس نفس می زد کنار صندوق دار به دیوار تکیه
داد و به انتظار ایستاد.
سعید که از همون لحظه ای که او رو ترک کرده بود آروم و قرار نداشت و مثل اسپند روی آتش بالا و پایین می
پرید. اون قدر این ور و اون ور رفته بود که پا درد گرفته بود. نمی تونست یک لحظه هم چهره ی شاد و پر از
شیطنت او رو از یاد ببره. نفسش داشت بند می اومد و اون قدر قلبش تند تند می زد که می ترسید همه صدای بلند و
نامنظم ضربان قلبش رو بشنون. وقتی که یادش افتاد اون قراره خرید بکنه با عجله به صندوق دار واحد چهارم اطلاع
داده بود که از خانم شایسته مبلغی دریافت نکنه و در واقع باهاش تسویه حساب نکنه. حالا که صندوق دار باهاش
تماس گرفته و گفته بود که خانم شایسه می خواد باهاش صحبت بکنه، بهش گفت که خودش می ره طبقه ی چهارم.
برای دیدن او بی تاب پله های برقی رو دو تا یکی طی کرد و با قدم های بلند و سریع خودش رو به اون رسوند.
او با دیدن سعید یک دفعه قلبش لرزید و همه ی خشمش از بین رفت، اصلاً یادش رفت که برای چی می خواست
سعید رو ببینه.
سعید با لبخند زیبایی که روی لبش بود کنارش اومد با لحن معنی داری گفت:
- سلام، پس بالاخره اجازه دادین که بیام توی این واحد. اون قدر جدی ازم خواستین همراهیتون نکنم که گفتم دیگه
اجازه نمی دین حتی در نبودتون هم پام رو توی این واحد بذارم.
او که از حس ناشناخته ی درونش و لرزش قلب و کم طاقتی خودش حرصش گرفته و تعجب کرده بود سعی کرد
خودش رو ناراحت و خشمگین نشون بده، گفت:
- این جا چه خبره آقا سعید؟ )و با دست به صندوق دار اشاره کرد( این آقا چی می گه؟ چرا نمی تونن با من تسویه
حساب بکنن؟
سعید در حالی که سعی می کرد او رو آروم بکنه با لحن آرومی گفت:
- چرا این همه عصبانی شدین؟ )و با دست به پسر صندوق دار اشاره کرد( این آقا تقصیری نداره. من گفتم که ازتون
پولی دریافت نکنن.
بی حوصله گفت:
ادامه دارد...
🍃🍃🍂🍂🍃