eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
آن جا برای اولين بار توی زندگی ام احساس خوب کدبانوی خانه بودن را تجربه کردم. دوست داشتم هر روز اتاقم
با اين که خودشون شاهد بودن که روز اول همه شون سهمشون يک اندازه بود، منتهی اون ها کار پدرشون رو ول کردن و رفتن سراغ کارهای ديگه. همچين که کاسبی ها نگرفت و پول ها از بين رفت هی پيغام دادن که ما راضی نيستيم و خبهصه حرف و سخن، منتها مستقيم نه. دورادور هی به اين و اون می گفتن. تا وقتی هم که حاج خانوم خدا بيامرز بود بازم رفت و آمد بود، ولی حاج خانوم هم که به رحمت خدا رفت، با اين که همه می دونستن که خدا بيامرز سهمش رو .وقف کرده، سربلند کردن و طلب ارث اين بود که ميونه برادريشون کامل به هم خورد و حاالا مگه عروسی و عرايی چيزی بشه همديگه رو ببينيم. واسه اين دلم می خواست بچه هام دور هم باشن، که اونم نشد. اون هام هر کدوم سر از يک ديار در آوردن. حاالا خدا کنه ؼريب تندرست باشن بازم راضی ام به رضای خدا. هميشه به حاج آقا می گفتم ما بايد کاری کنيم بعد از خودمون بچه هامون به خاطر مال و منال پنجه توی روی هم نکشن. حاچ آقا می گفت: خيالت راحت. اگه اين ها بچه های منن، اين حرف ها توشون در نمی آد. ولی از وقتی اين زن مهدی توی خانواده ما اومده، هرچی فکر نمی کرديم. شده، خدا عالمه بعد از اين .چه می شه ....تو رو خدا اين حرف ها رو نزنين. ايشالا که خودتون هميشه هستين ای مادر اين همش تعارفه. مرگ دير و زود داره، سوخت و سوز نداره. مگه خانوم جون نبود چطور يکدفعه ورپريد؟! درسته سنش بالا بود ولی کسی باور می کرد اين جور يکدفعه و بی سر و صدا بره؟ عمر دست خداست و من فقط شب و روز دعا می کنم، خدايا تا چشم هام باز است، يکی اين که سر و سامون گرفتن بچه هايم رو به خوشبختی ببينم، يکی هم خدا حزص پول توی دل بچه های من نيندازه، که مرضی از اين بدتر نيست. يک روزگاری ما همه مون سر يک سفره و توی يک خونه نشست و برخاست می کرديم، نه چشم و همچشمی بود و نه فخرفروشی و حرف و حديث. ولی حاالا ديگه اون جور نيست ، دل ها سنگ شده و آدم ها يک جور ديگه. همينه که برکت ها رفته. يک موقع ما سه تا جاری، هر کدوم با دو سه تا بچه، مثل سه تا خواهر توی يک خونه زندگی می کرديم. هيچکس هم صدامون رو نمی شنيد. يک نون و اشکنه رو آن قدر می گفتيم و می خنديديم که از مرغ پلو به دهنمون خوشمزه تر بود. خوش بوديم و دل ها يکرنگ و با صفا بود. از وقتی حرص پول آدم ها رو گرفت و چشم و همچشمی زياد شد و دنباله اش تجمل، اين شد که ميبينی، دل ها فاصله گرفت، انگار هر چی خونه ها جدا و بزرگ تر شد، دل ها کوچکتر و نظرها تنگ تر شد. قديم توی يک خونه دور هم يک عده زندگی می کردند. اگه گله ای هم پيش می اومد زود رفع می شد و می رفت پی کارش، حالا يه حرف کوچيک .می شه داستان. نه بگم فاميل های شوهرم، همين خواهرهای خودم اون خواهر بزرگم که از سر شوهر کردن فاطمه با من همچين چپ شده، انگار نه انگار از يک مادر و يک پدر و يک خون هستيم. حالا چرا؟ فاطمه رو برای پسرش می خواسته. حالا هر چی بگی خواهر من زمان اين که من و تو بگيم گذشته، خود فاطمه نخواست. مگه به خرجش می ره؟ کينه مارو به دل گرفته و هيچ جوری دلش صاف نمی شه. خدا می دونه واسه همين بچه دار نشدن فاطمه چه حرف ها که به گوش من نرسيده و دم نزدم. حالا لابد مهدی رو هم بفهمه، دلش خنک تر می شه. برادرهام هم که قدرت خدا سال تا سال نمی گن خواهر تو زنده ای يا مرده. اينه که مادر، من دهنم پر از خون هم باشه باز نمی کنم . االان يک وقت ها به محمد ايراد می گيرم، ولی خوب که فکر می کنم می بينم راست می گه، خداييش هم اگه قراره غمخوار نباشن چه فايده؟! آدم دوست و رفيق و فاميل رو می خواد که قاتق نونش باشن، اگر نه دشمن جون فراوونه. پريشب ها به حاج آقا می گفتم: انگار بچه مون – محمد را می گفت – عقلش از خودم بيشتره، راست .می گه يار دلم که نيستن، واسه بار دل هم که آدم نبايد غم بخوره ادامه دارد... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام به یاسی جون گل گلاب😘 و آبجی های مجازی خوبم❤️یه دم نوش عالی برای روزهای سرد پاییز و زمستون🌧🌨الان که فصل میوه به هست، یه دو،سه تا به بردارین به همراه دوتا دونه سیب🍎🍎، سرخ باشه بهتره،حالا رنده درشت بزنید و روی یه دستمال توی سینی بریزید و روش رو یه دستمال تمیز پهن کنید و بزارید جلو آفتاب یا تستر چیزی جای گرم باشه☀️،هرروز زیروروش کنید تا خوب خشک بشه، وقتی خشک شد بریزید توی یه تابه به همراه ، هل، دارچین، زنجبیل ریز و خشک، بهار نارنج، گل محمدی،بعد حسابی تفتش بدین خوبه دیگه نسوزه😉 حالا توی یه شیشه دربسته نگه دارین هر وقت خواستین مثل چای دم کنید فقط یه نیم ساعت روی کتری دم بکشه،اگه دوست داشتین تو هر وعده که درست میکنید یه ق چ چای هم بهش اضافه کنید.☕️نوش جان،🍰 زندگیتون پر از گرمی🥰 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 برای مادری که فرزندشون بلوغ زودرس داشتن و متن زیبایی از زندگیشون فرستادن بهشون بگو اعضا سلام گلم این خانم گل کاکتوس چه قلم زیبایی دارن من معمولا متن های طولانی رو نمیخونم،ولی متن ایشون رو با لذت خوندم.واقعا باورم نمیشه گفتن کم سوادن.کاکتوس خیلی تشبیه زیبایی هست برای زن در خانواده ... خدا به خودش و بچه هاش سلامتی بده.و از این دغدغه ها راحت بشن بحق فاطمه زهرا س ...البته که بچه داری از وقتی جنین هست تا الی ابد همش برای مادر دل نگرانی شون هست حتی وقتی همه چی آرومه. مادر است دیگر🤷🏻‍♀ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 این حرفارو باید با طلا نوشت👌❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 این کلیپ کوتاه و فوق العاده رو حتما ببینید. مطمئنم احساستون خوب میشه❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ ﴿۱﴾ 🔸 قسم به آسمان و طارق آن. 🔅 وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ ﴿۲﴾ 🔸 و چگونه توانی طارق آسمان را بدانی؟ 🔅 النَّجْمُ الثَّاقِبُ ﴿۳﴾ 🔸 طارق همان کوکب درخشان است که نورش نفوذ کند. 🔅 إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ ﴿۴﴾ 🔸 (قسم به اینان) که هیچ شخصی نیست جز آنکه او را البته (از طرف خدا) مراقب و نگهبانی هست. 💭 سوره: طارق 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
در حال اهتزاز بودم. بالاخره تیغ نگاهش رو از روی من برداشت و گفت: -خوبه. نفسم رو بلند رها کردم. هزا
اما مهم ترین چیز فقط این بود..آرامش پیدا شده بود. **آرامش یک عطر تلخ...یک صدای بم..یک چهره تار,.و یک دست حمایتگر... رویا و هوشیاری در نبرد بودن..بدن ناتوانم گوشه ای نشسته بود و به جدال این دو نفر نگاه میکرد تا خودش رو تسلیم برنده بکنه اما با اینکه رمقی برای جنگیدن نداشت و هرم آتش تموم وجودش رو آغشته کرده بود با کور سوی امیدی به رویا نگاه میکرد و خواستار پیروزی رویا بود..رویا ،تداعی یک رویا بود. یک عطر تلخی که در رویاهام پیچیده میشد و صدای بمی که لالایی سر میداد و جسم ضعیفم به خواب آرومی میرفت..رویایی به شیرینی یک دست حمایتگر و به تلخی و گسی یک عطر. رویا قدرت کافی رو نداشت. هوشیاری به وجودم نیشتر زد و من رو از رویا بیرون کشید و رویا رو از وجودم زخمی کرد و بیرون فرستاد..اما رویای زخمی یک عطر رو در ذهنم ثبت کرد و بعد چشماش رو بست و از دنیا رفت و چشم های من گشوده شد و به حیات برگشت. گیج و مبهوت و با دردی که در تنم حس میشد.به اتاقی که درونش قرار داشتم نگاه دوختم. نااشنا بود.نکنه باز من رو به جای دیگه ای بردن؟ بدن پر دردم رو با فغان بلند کردم و به اطراف نگاهی انداختم. خاطراتی محو از گوشه ذهنم عبور میکردن..اومدن عماد،بردنم به باغ انتهای ویلا و دست به دست شدنم..اذیت ها و دستمالی کردن هاشون.و یه صدا. یه صدای خاص. پرت شدنم پر شدن ریه هام از یه عطر و نگاه کردنم به چهره ای تار..هر چه سعی کردم چهره اش رو بخاطر بیارم نمیتونستم. بخاطر گریه زیاد و بیحالی بدنم سست شده بود و یادم هست در آغوش غریبه ای که برای نجاتم التماس کرده بودم از هوش رفتم. کی بود؟ چه بلایی سرم اومده بود؟ اصلا اینجا کجا بود؟ از روی تخت بلند شدم اما قدم از قدم برنداشته بودم که چشمم سیاهی رفت و دوباره روی تخت افتادم. موهام اطراف صورتم پراکنده شد و سرم به شکل بی رحمانه ای تیر میکشید. چشمام رو بستم و محکم فشار دادم. چند لحظه به همون حالت موندم و بالاخره پلک هام رو از هم فاصله دادم. حالت تهوع داشتم..دهانم طعم بدی میداد. در که بی هوا باز شدباعث شد با وحشت سرم رو بالا بگیرم. -وای ترسوندمتون؟توروخدا ببخشید..فکر کردم خوابید. به دخترکی که سینی نسبتا بزرگی در دست داشت نگاه دوختم. اشنا نبود. توی ویلا ندیده بودمش. سینی رو روی میز کنار تختی قرار داد و با لبخند زیبایی گفت: -بفرمایید. نیم نگاهی به سینی اشتهابرانگیز انداختم و با شک گفتم: -اینجا کجاست؟تعجب کرد اما لبخندش رو حفظ کرد: -عمارت. گیج سری تکون دادم -عمارت؟کدوم عمارت؟عماد منو آورده اینجا؟ استرس درون کلامم موج میزد. با استتفهام گفت: -عماد کیه؟ یعنی چی؟..عماد رو نمی شناختن؟شوخیش گرفته بود؟ -همون حیوونی که منو آورده اینجا, لبخندش ماسید و رنجیده خاطر گفت: -عماد تورو نیاورده اینجا, اصلا نمیدونم در مورد کی حرف میزنی ولی تورو پارسا آورده. پارسا؟ پارسا دیگه کیه؟ خودمو جلوتر کشیدم و گفتم: -پارسا دیگه کیه؟نمیدونم چی توی صورتم دید که دوباره لبخندی زد و گفت. -چقدر چشمات بامزه گرد ميشه. الان وقت شوخی کردن بود؟ موی فرم رو پشت گوش فرستادم و با التماس گفتم: -تورو خدا بگو چه خبر شده..عمارت کجاست؟پارسا کیه‌،من اینجا چه غلطی میکنم؟ نگاه دزدید و به سینی اشاره کرد: -صبحونت رو برات آوردم. کاری داشتی صدام کن. قبل اینکه بخواد حرکت کنه,دستش رو گرفتم و با بغض گفتم: -تورو خدا..تورو به جون همون پارسا که میدونم دوسش داری،بگو من اینجا چی کار دارم؟کی منو آورده اینجا؟ سریع نگاهش رنگ باخت و کنارم روی تخت نشست و آروم گفت: -هیس,توروخدا آروم..اگه یکی بشنوه من بدبختم -باشه.,حرف بزن لطفا, با استیصال.نگاهی به چشمام کرد و گفت: -باور کن اگه رییس بفهمه زنده زنده میده منو به سگاش..ما حق نداریم چیزی جز کاری که بهمون محول شده انجام بدیم. این رییسشون چه آدم حیوونی بود دیگه..چقدر یه آدم میتونه رذل باشه مگه؟ -بخدا به کسی چیزی نمیگم. قسم میخورم..به روح بابام قسم, وسعی کردم اشکام رو نبارم. نگاه متاسفی به من کرد و در اخربا صدای آرومی گفت: -من نمیدونم کجا بودی يا عماد کیه..فقط اخر شب بود که ماشین اقا که اومد خودشون رفتن به اتاقشون اما چند دقیقه بعد پارسا تورو گرفته بود تو بغلش و با خودش آورد تو این اتاق بعدم دکتر خبر کرد.,بعدشو من نمیدونم..حمیرا سرم داد کشید مجبور شدم برم. من چیز زیادی نمیدونم. یک چیز رو مطمئن بودم..تو ویلا نبودم..پیش عمادم نبودم اما خب.کجا بودم؟ پارسا همون صاحب عطر تلخ بود؟ از روی تخت بلند شد و گفت: -من باید برم..میام بهت سر میزنم..الانه که صدای حمیرا در بیاد. -اسمت چیه؟از پشت در لبخندی زد و گفت: هدی و در رو بست. ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانسوز باب الحوائج حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام تسلیت باد 🖤🖤🖤🖤🖤 نگاه به چشم ترم کن بیا و امشب کرم کن امام رضایی ترم کن میکشه دلم پر مثل کبوتر می‌زنه صدا دخیل یا موسی ابن جعفر😭 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا