eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکـــــــღــــه
قسمت دوم منو داداشم همینطوری هم شد هر روز منو مدرسه میبرد و موقع تعطیلی اولین نفر بود یادمه آخر ه
قسمت سوم منو داداشم همون موقع داداشم بغلم کرد ازم عذر خواهی کرد تا حالا ندیده بودم که عصبی بشه میدونم اشتباه از من بود ولی بغض عجیبی تو گلوم بود دبیرستانم تموم شد واسه کنکور آماده میشدم استرس زیاد داشتم اما تنها کسی که آرومم میکرد حرفهای داداشم بود درسهام عالی بود همیشه شاگرد اول بودم دختر آرومی بودم جز بعضی وقتها که شلوغ میشدم ولی رو هم رفته همه ازم راضی بودن خیلی از دوستهام دوست پسر داشتن اما من نه همه بهم میگفتن مثل این عقب افتاده ها چرا از دوست پسر فراری 😒یادمه به داداشم گفتم😂 اینطوری گفتم 😁داداش من اگه دوست پسر داشته باشم تو ناراحت میشی 😉داداشم خیلی خونسرد و آروم بهم گفت خوشگله هر چیزی راه رسمی داره بشین تا یه چیزی و بهت بگم منم نشستمو اینطوری بهم گفت که دختر یعنی زیبایی خدا یعنی احترام یعنی پاکی یعنی عشق ☺️اگه پسرها واقعا اونارو بخوان مطمئن باش همه کار میکنن که به عشقشون برسن واسه به دست آوردن هر چیزی مخصوصا عشق باید قید خیلی چیزهارو زد و تمام تلاشتو بکنی که به عشقت برسی🤷‍♀اگه هم برای سرگرمیه که امروز عاشق میشی و فردا فارغ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#وفا خاله پردیس ناراحت و نگران از اتاق خواب خارج شد و روبری محسن پشت میز غذاخوری نشست. محسن آروم
منو عذاب می دی، ما که غیر از تو دلخوشی دیگه ای نداریم، به فکر ما هم باش دخترم، حالا هم ازت می خوام که بلند بشی و اول یه آبی به دست و صورتت بزنی بعدش هم مثل دخترهای خوب و فهمیده و قوی بیایی بشینی سر میز و با ما غذا بخوری باشه؟ هیچ وقت روی حرف محسن خان حرف نمی زد، همیشه حرف ها و نظرها و عقیده ی اون رو قبول داشت و بهش احترام می ذاشت، حالا هم نمی تونست روی حرفش حرف بزنه و نه توی کارش بیاره. به سختی از روی تخت پایین اومد و همراه محسن خان از اتاق خارج شد. خاله پردیس که بی تابانه چشم دوخته بود به در به محض این که او رو کنار محسن دید با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و به استقبال وفا رفت و با مهربانی گفت: - فدات بشم خاله جون، به خدا اگه نمی اومدی دق می کردم. محسن خان گفت: - خانم تا شما غذا رو بکشی وفا جان هم یه آبی به دست و صورتش می زنه و میاد سر میز. **** خاله پردیس و وفا کنار هم روی تخت دراز کشیده بودن. وفا آروم از بودن خاله در کنارش محکم دستش رو چسبیده بود و باهاش حرف می زد. خاله پردیس از ظهر می خواست دلیل گریه ها و بی تابی او رو ازش بپرسه ولی هر بار به سختی جلوی کنجکاویش رو گرفته بود و حرفی نزده بود. ولی حالا که با او تنها بود و او هم آروم گرفته بود و دیگه اشک نمی ریخت فرصت رو مناسب می دید که باهاش حرف بزنه. خودش رو باالا کشید و به سمت او برگشت و دستش رو تکیه گاه سرش کرد و گفت: - وفا جون، اگه ازت یه سؤال بپرسم قول می دی که ناراحت نشی و بهم راستشو بگی؟ با تعجب نگاهش کرد و گفت: - چی می خواین بپرسین خاله جون؟ - اول قول بده که بهم دروغ نمی گی. - قول می دم خاله جون، قول می دم که دروغ نگم. - از ظهر که رسیدی داری گریه می کنی، حوصله نداری، دوست داری تنها باشی و غصه بخوری و اشک بریزی همه ی این ها دلیل داره، بی دلیل که نمی شه این همه کارو کرد. می خوام دلیلشو بدونم، محسن می گفت که به خاطر خالد و به هم خوردن ازدواجتون ناراحتی، ولی من که می دونم این طور نیست، پس خواهش می کنم راستشو بهم بگو. چشم هاش رو به سقف دوخت و گفت: - باور کن خاله جون، اصلاً چیز مهمی نیست، شما که باید به گریه کردن و ماتم گرفتن های من عادت کرده باشین. - نه خاله، قرار نشد منو از سرت باز کنی، تو خواهر زاده ی منی، جلوی چشم من بزرگ شدی و قد کشیدی و خانم شدی، من می تونم نوع گریه کردن و غصه خوردن تو رو تشخیص بدم. من سال هاست که با دخترهای هم سن و سال تو دارم زندگی می کنم. این گریه های جگر کباب کن و پر از آه و حسرت تو معنی خاصی داره، یه جوریه، از ته دله، ته ته قلب، درست می گم خاله؟ ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🕊🌹چهار جمله کوتاه و پرمفهوم... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام.نماز روزه هاتون قبول حق والتماس دعای زیاد. دیدم دوستان از تشییع جنازه جوجه رنگیاشون گفتن؛منم یادیه خاطره از بچگی شوهرم افتادم.4؛5ساله بودن وزمان جنگ وشهادت وهرروز تشییع جنازه ی یه شهید عزیز.وبچه هاهم یه جورایی تواین حال وهوا بودن.یه روز ظهر یه گنجشک رو پیدا میکنن ودسته جمعی میخوان که به قول خودشون تشییع جنازه کنن.جمعیت زیادی از بچه ها جنازه ی گنجشکو میذارن رویه تخته و(لا اله الا الله)گویان به سمت مزار محله حرکت میکنن.تومسیر یه استخر آبی بوده که بچه ها از کنارش رد میشن واینقدر سیل جمعیت زیاد بوده وبچه ها تو.حال وهوای خودشون بودن که متوجه نمیشن ویکی از بچه ها میفته تو استخر آب.جمعیت تشییع کننده هم متوجه نشدن وبه مسیرشون ادامه دادن.تا اینکه یه نفر اتفاقی از کنار استخر رد میشده؛ واحساس میکنه یه تیکه لباس تو آب داره بالا وپایین میره.اول اعتنایی نمیکنه ولی بعد متوجه میشه که لباس نیست وبچس.وسریع میپره تو آب وخداروشکر بچه رو نجات میده.وبعدش بچه هارو دعوا میکنه وبایه چوب دنبالشون میفته وتارومارشون میکنه.تشییع جنازشونم نصفه نیمه موند.دوباره فرداش بچه ها جمع شدنو ادامه ی مراسم تشییع جنازه😊😊.خداروشکر بخیر گذشته بود.و شب هم به جای شام عزاداری؛شام جشن ولیمه ی سلامتی داشتن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
آن روز تا نزديک غروب شيون کردم و به خاکی که باور نداشتم پدرم را در دلش پنهان کرده باشد، چنگ انداختم
نرگس يکدفعه آدمی ديگر شد، با چشم هايی از حدقه درآمده و لحنی که تا حالا نه از او ديده بودم ونه باورم می شد که اصلا داشته باشد، به طرفم پرخاش می کرد و من ناباورانه نگاهش ميکردم. حرف هايش را جويده جويده می زد و به .زور سعی می کرد، صدايش را پايين نگهدارد بدبختی؟! تواصلا می دونی يعنی چی؟! يک عمر راحت و آسوده زندگی کردی، هر چه خواستی حاضر و آماده بوده، هر کاری دلت خواسته کردی، نگذاشتن آب توی دلت تکون بخوره مبادا در يمانی از چشم هايت بريزه!!! تا بوده که خونواده ات برات غش و ضعف کردن و بعد هم شوهرت، که اونم آخر سر به قول خودت، بازم از خريت تو گذاشت رفت. وقتی هم رفت، اونجوری رفت که مبادا کسی به خانم طعنه بزند. کی تا حالا به تو از گل نازک تر گفته؟!تا حالا کی طعم بدبختی رو چشيدی؟ کی گفته، بدبخت ها دست و پاشونو رو به قبله درازمی کنن تا بميرن؟! بی چاره، تو چه می دونی بدبختی ... يعنی چی؟ اگه می دونستی، هر دفعه يا يک تلنگر، اين طوری مثل جنازه رو به قبله نمی خوابيدی من متعجب و حيران فقط توانستم بگويم – نرگس؟! – باورم نمی شد، نرگس اين طوری، با اين لحن نيشدار و تلخ حریف ... بزند. برای همين فکرم درست کار نمی کرد تا کلمات را رديف کنم.بريده بريده گفتم: تو که نمی دونی :دوباره حرفم را بريد من می دونم،خوب هم می دونم. چون خودم کشيدم و اونچه رو هم نکشيدم اندازه موهای سرم دوست و رفيق دارم که شرح بدبختی هاشون رو شنيدم، ولی تو چی؟! الان سه ساله منو می شناسی،اصلا به ذهنت خطور کرده از زندگی من سوال کنی؟! وقتی اين قدر توی خودت غرقی،معلومه يک باد که به سرت بخوره فکر می کنی دنيا رو طوفان کن فيکون کرده! ...اگه تو هم يکدفعه گريه اش گرفت، رويش را برگرداند، دستش را جلوی صورتش گرفت و گريه کرد. گريه ای آن قدرسوزناک و .مظلوم که دل آدم را ريش می کرد آن شب نرگس پيش من ماند و من ناباور و گيج با يک داستان زندگی ديگر، داستان يکی از عزيزترين کسانم آشنا شدم. .پرده ای ديگر از جلوی چشم هايم کنار رفت و ما بيش از پيش به هم نزديک شديم :برايم تعريف کرد که پدر و مادرش دختر عمو – پسر عمو بوده اند و پدرهايشان از خان های سرشناس دزفول که از بچگی ناف بچه هايشان را به نام هم بريده بودند. با اين که پدرش، صابر، دوازده سال بزرگتر بوده، ولی وقتی اولين دختر و تنها دختر خانواده عمويش، يعنی مادر نرگس به دنيا ميآيد، دو تا برادر با هم توافق می کنند که آن دختر، که اسمش را اختر گذاشته بودند،همسر صابر شود. بالاخره سال ها می گذرد، ولی وقتی اختر خانم تازه دوازده سالش بوده، پدر نرگس عاشق دختر ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام قشنگم در رابطه ب اون دوست ۱۹ ساله ک صورتش میزنه میخاستم چندتا مطلب بگم اول از همه استفاده از روتین پوستیه یعنی چی از ارایش داشت با میسلار واتر پاک کن بعدش شوینده پوست و بعد تونر و بعد هم مرطوب کننده دوما اینکه حتماااااا از ضد افتاب استفاده کنه حتی تو خونه و سوما از ماسک گیاهی استفاده کنه من تو کانالتون خوندم ی عزیزی گفته بودن ابلیمو واییی اصلا فاجعس شاید یک مدت خوب باشه ولی اصلا مناسب پوست صورت نیست و پوست صورت داغون میکنه و نهایت باید ازمایش هورمونی و کلی بده تا ببینه مشکل از چیه چون اگه داخلی مشکل داشته باشن مث این میمونه روی ی چیزیو درست کنی اما زیرش خراب باشه و اینکه یک روتین پوست چرب مینویسم اگر دوست داشت استفاده کنند میسلار شون شوینده درمالیف,سینره,یونی تونر سیبر الارو خیلی عالیه یا تونر سیگل و مرطوب کننده مثل درمالیفت یا فیس دوکس❤️❤️ دوستون دارم امیدوارم جواب بده منتظر پیام های بعدی من درباره پوست باشید😍❤️💋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌸خدایا ✨در این شب زیبای بهاری 🌸خانواده، دوستان ✨و عزیزانم را عاشقـانه 🌸به تو می سپـارم ✨پناهشان باش 🌸ڪه آغوشی امن تر ✨از تو سراغ ندارم شبتون بخير و شادى ✨🌸 ‌‌‌‌‎     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
سینی رو بین دستام گرفتم و کشیدم. خالد و عدنان نزدیک شدن اما من فریاد کشان سینی و محتویاتش رو روی زمی
و اسم رضا شرقی برای خشم عرب ها کافی بود. رضا یکی از کسانی بود که سه سال پیش باعث سقوط عمده سهام اون ها و کشته شدن شیخ ابواحد رییس قبایل عرب هنگام فرار از مرز ایران بود. رضا و جمعی از دوستاش,فساد مالی اون ها رو آشکار کرده و بعد هم باعث رسوایی شدن. ابواحد بخاطر ترسش فرار کرد و در مرز کشته شد. من اونجا با رضا آشنا شدم...رضایی که بی باکانه و شجاعانه یکی از عاملین اصلی همایون رو زمین زده بود. اعراب خشمگین و در پی انتقامی از رضا بودن..این چیزی بود که ارحام جانشین ابواحد گفته بود. کشتن رضا صرف نظر کرده و حکم ممنوعیت قتل ارسال کرده متوجه شدم کار اون نیست. همایون به سران قبایل گفته بود که دختر رضا شرقی چون فکر میکرده مرگ خانوادش کار ارحامه خودش رو به جگوار نزدیک کرده و جزوی زیر مجموعه من شده. همایون با یک سری مدارک جعلی از دختر رضا اون ها رو به اطمینان رسونده بود که مرگ ارحام کار داریوس و آرامشه. اعراب رو بر علیه من شوریده بود. هفت حیوون که اشراف عرب, عدنان. خالد و همایون هم جزوی از اون ها بودن سوگند میخورن دختر رضا رو پیدا کرده و تک ب تک و گروهی بهش.....کرده و بعد جسد تیکه پاره اش رو بسوزونن, طبق یک قانون مافیا ؛ خون در برابر خون. این سندی بود که ما همگی امضا کرده بودیم. سه نفودذی در بین افراد من وجود داشته که تموم امور مربوط به آرامش رو گزارش میدادن. سه قاتلی که به دستور همایون منتظر بودن در اولین فرصت اون دختر رو بدزدن. عدنان با من تماس گرفت و همه چیز رو تعریف کرد. گفت اشراف شوریده و منتظر فرصتی برای انتقام عدنان گفت همایون از خالد خواسته تا پیش من بیاد و بگه آرامش رو در قبال خون ارحام ببخشم. مسلما من میتونستم مخالفت کنم اما ماجرا وقتی حیاتی شد که عدنان گفت با این کار یک تیر و دو نشون میزنیم. اگه من مخالفت کرده و دختر رضا رو نمیدادم؛یک. قانون مافیا نقض میشد. همایون گفته بود سه نفودذی در بین ما داره و در صورت مخالفت چند روز بعد آرامش رو با استفاده از نفوذی هاش میدزده. و سوم رابطه تجاری من و اعراب بهم میریخت. از عدنان پرسیدم میدونه نفوذی بین ما کیه اما گفت اطلاعی نداره. همایون حرفی نزده. گیر کرده بودم. نمیتونستم دست روی دست بذارم و فردا روزی شاهد کشته شدن و یا غیب شدن اون دختر باشم. باید نفودذی رو پیدا میکردم. امکان نداشت اون رو بهشون تحویل بدم اما باید پیداش میکردم. به عدنان گفتم دقیقا در قبال این کار ها چی میخواد و اون جواب خوبی داد. کشتن خالد و جانشینیش. چند سالش پیش خواهر عدنان توسط خالد مورد ت ج اوز قرار گرفته و بعد خودکشی کرده اما هیچکس نتونسته ثابت کنه ت ج اوز کار خالد بوده. من قدرت این رو داشتم از عدنان پشتیبانی کرده و به قدرت برسونمش. من نفوذی ها رو میخواستم و عدنان به دست گرفتن قدرت رو. نقشه کشیدیم وقتی خالد به عمارت اومد درخواستش رو مطرح کرد. بخشیدن دختر رضا و بسته شدن پرونده..اون ها جوری رفتار کردن که از من شاکی نیستن بلکه خواهان دختر رضا بودن... اگه قبول نمیکردم اول اون دختر رو توی خطر می انداختم و بعد هم باید بازار عرب رو به همایون میدادم و نکته مهم تر اينکه همایون متوجه رابطه منو رضا میشد و میفهمید مدارکی که گمشده و دست رضا بوده الان در دست منه. اگه برای ندادن دختر رضا پا فشاری میکردم همه چیز بر باد میرفت. همایون بازار رو به دستش میگرفت و تموم سعیش رو می کرد متوجه ارتباط منو رضا بشه و این هیچ وقت نباید اتفاق می افتاد. من باید قبول می کردم. برای اینکه بتونی بپری،اول باید چند قدم دورخیز کنی. من دور خیز کردم. وقتی خالد گفت دختر رضا رو می خواد خون در برابر خون قبول کردم. عدنان بهم خبر داد بعد از رفتن از عمارت.خالد با همایون تماس گرفته و همایون گفته که وقتی دختر رضا رو گرفت.تماس رو برقرار کنه و نفوذی همایون خودش رو به اون ها می رسونه. وقتی مهمونی تموم شد.خالد با شنودی که توی ساعتش کار گذاشته بود وارد اتاقم شد. این چیزی بود که عدنان گفته بود. همایون می خواست کاملا متوجه ربط من به این دختر بشه و خودش همه چیز رو بشنوه. لحظه ای دست از پا خطا می کردم همایون متوجه همه چیز میشد وقتی صدای جیغ و ناله های اون دختر بلند شد من مثل یک جونور داشتم دریده می شدم اما باید کوتاه می اومدم. و بالاخره وقتی عدنان وارد اتاق شد و اعلام کرد همه چیز آماده است و صدای جیغ و فریاد ناراضی اون دختر بلند شد طبق نقشه عدنان همون لحظه شنود از کار افتاد و همایون به اطمینان رسید که من ربطی به دختر رضا ندارم. از طرفی داریوس به عربستان رفت.تموم هفت نفری رو که علیه من برخواسته بودن رو با نقشه ما و عدنان شبانه حمله کرده و همشون رو گیر انداخته بود. خالد که بیهوش شد.عدنان با نقشه به همراه پارسا و کیان از عمارت خارج شدن و وفتی نفودذی همایون به استقبالش اومد به وسیله بچه ها دستگیر شدن. ادامه دارد .. 🍃🍃🍃🌼🍃