eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 خون بس داستان واقعی اعضا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت هفتم خون بس تا عصر زدنو رقصیدن بعدش مراسما جداشدو خانما جداو اقایون جدا شدن مادر
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت هشتم خون بس گف هول نشو کاریت ندارم که😂😂😂می خام ببینمت 😬😬از حرفش خجالت زده شدم سرم پایی بود دستمو گرف کشوند برد اون گوشه موشهدها که اصلا دید نداشت همه جای خونشون پیچ درپیچ‌بود پراز محافل مخفی😂😂 از خجالت نمی تونستم سرمو بالابگیرم ادم استرسی هم بودم تا چیزی نیشد ازشدت استرس قلبم میومد تو حلقم🤦‍♀🤦‍♀گف تو نمی خای منو ببینی جواب ندادم ابگفتن حرفشم نمیدونم چرا اشکم سرازیر شد چونمو گرف سرمو برد بالا گف منو ببین روم نشد نگاش کنم تکرارکرد لعیا منو ببین😬😬اسممو میدونس🤪برام تعجب اوربود...تا اسممو صدازد نگاش کردم نکام کرد...خجالت کشیدم بازسرمو انداختم پایین بغلم کرد😳دستشو دورکمرگرف منو فشارداد به خودش حس خوبی داشتم،پیشونمو بوسیدو گف که بریم اون رف من دویدم دسشویی😂😂بزور خودمو نگه داشته بودم ازشدت ذوق گریه می کردم بخدا باورم نمیشد این حسیبن بود که ماهها بخاطر وجود من پاشو تو خونه مادرش نذاشته بود حتی شبها یا ظهرکه میومد خونش غذاشو تو سینی میبردن براش😔 الان که دیده بودتم انگارازم خوشش اومده بوذ به هرحال یه ابی بهپسرو صورتم زدم و دویدم خوابیدم فرداش همهلباس عوض کردن و مجلس زنونه پاتختی گرفتن بزرگترای فامیل هدیه هاشونو دادن جوونتراهم کلی رقصیدن ایندفه بزور خواهرشوهرام منم کتو سارافون پوشیدمو یکم ارایش کم رنگ کردم درحدی که مادرشوهرم ناراحت نشه و تو جمع حاضرشدم موهام بلندبود اززیر باسنم پرپشت ریا نباشه تمام چشمادنبالم بود..میشنیدم که همه تعریفم میکردن😔😔اما حیف که ...😔😢 کسی بهم پیشنهاد رقص نداذچون ازمادرشوهرم حساب میبردن واینکه انگارهمه احترامشو نگه میداشتن من خواهرقاتل پسرش بودم😔و اگر عروسش بودم فقط و فقط هدفش این بود تااخرعمرم بلاتکیف نگرم داره😔تا بلکم دلش خنک شه دم خانوادمم گرم که تو این مدت یبارم تلاش نکردن که منو ببینن 😔😔 بگذریم... عروسی تموم شدو همه اماده شدیمو غروب برگشتیم شهرمون انگارمادرشوهرم متوجه رفتارحسین شده بود و لج کرد و گف کهدلعیا باحسین نیاد بره ماشین اقارضا(پسر بزرگش،برادرشوهر بزرگم)که حسین ناراحت شدهپبودو گفته بود درسته زنو شوهرنیستیم ولی دوس ندارم باماشین یکی دیگه برگرده 🤦‍♀🤦‍♀ دمش گرم بازم منو سوارماشین خودش کرد و راهی شدیم،تو راه ازهرفرصتی استفاده میکردو منو ازاینه دید میزد این دفه پدرشوهرم باماشین اون یکی پسرش اومدو ما جامون بازتر بود مادرشوهرم جلو بودو ما سه تاعقب.. توراه جاده ترافیک بودو یکم طولانی... همه خسته کوفته رسیدیم خونه...جالب ایتجاس امیر برادرشوهرم نرفت خونشو لوازمو بهونه کردو اومد بالا ادامه.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 همسرم ابراز محبت زبانی براش سخته و انجام نمیده چیکار کنم؟ 😢 👈 اگر همسرتون ابراز محبت براش سخته و به راحتی اینکار رو انجام نمیده و دوست دارید ابراز کردنش پررنگ بشه، بهتره مواقع نادری که همسرتون ابراز محبت می‌کنه یا رفتار عاطفی نشان میده، شیرینی و لذت اون رو دائما برای همسرتون بازگو کنید تا غیر مستقیم متوجه بشه که یک ابراز‌ محبت کوچیک چقدر می‌تونه حال همسرشو دگرگون کنه و مدتها لذت ببره. ❣حالِ خوشتون را که با ابراز محبت همسرتون ایجاد شده با پیامک های متنوع در طول روز و هم حضوری براش بازگو کنید تا همسرتون متوجه بشه که ابراز‌ محبت چقد می‌تونه حال و هوای زندگی زناشویی رو عوض کنه. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #جدایی_مهناز_و_محمد چقدر توی اين سال ها اتفاق های جورواجور افتاده بود.صحبت به پدرم و خانم جون
❤️❤️ شايد مرتضی هم با ديدن قيافه درهم من خواسته بود مرا از آن حالت در بياورد و خبر نداشت وضع اين جوری خراب تر می شود. چون يکدفعه همه ساکت شدند و حواس ها متوجه ما شد. تمام نيرويم را به کار می بردم که صدايم نلرزد و :سنجيده و آرام و درست جواب بدهم. سرم را تکان دادم و گفتم خوب، اگه آدم بچه ها را دوست داشته باشه، بله کارخوبيه، منتها کار من اون جا بيش تر کارهای دفتريه. مريم بيش تر از .من با بچه ها سرو کار داره !محمد به جای من از مادر پرسيد: همون مريم مهدوی،مادر جون؟ وای خدا، انگار خانه را توی سرم کوبيدند، جلوی چشمهای همه، چرا از مادر پرسيد؟ چرا از من نمی پرسيد؟! می داند که حواس همه به ماست،می خواهد همه بفهمند اوست که دلش نمی خواهد با من هم کلام شود. از حرص و ؼصه ولجبازی داشتم خفه می شدم. با خود گفتم شايد پشيمان شده که هشت سال پيش هم نگذاشته ديگران بفهمند او بوده که مرا نخواسته و حالا می خواهد تلافی کند. زجری که به خودم داد و پيش خودم در تنهايی کشيدم کم بوده که حالا می خواهد تمام و کمال خردم کند؟!حرص همراه هجوم فکرهای مختلف داشت اعصابم را از کنترل خارج می کرد. بعد از اين همه سال زجر، اين همه سال انتظار تلخ، حالا حقم اين بود؟ بدبخت! خوب شد؟ دوباره خوب لگد مالت کرد؟ خيالت راحت شد؟ برای چی ... !اومدی؟ اين جا چه کار داری؟ اين همه زجر رابرای چی می کشی؟ :خودم هم نفهميدم چه شد. وقتی به خود آمدم که سراپا ايستاده بودم و می گفتم .با اجازه فرزانه جون، آقا مرتضی، من چند تا کار عقب افتاده دارم بايد برم يکدفعه سکوت شد. فرزانه و مرتضی با تحير گفتند: چی؟الان؟ ناهار نخورده؟ مادر و امير هم با ناراحتی گفتند: کجا؟ :در جواب مرتضی و زنش گفتم .به خدا مامان می دونن، صبح هم اگه به شما قول نداده بودم نمی اومدم، وظيفه ام بود بيام ببينمتون که موفق شدم .بعد با نگاهی که به مادر و امير کردم به آنها فهماندم که دوباره آن روی سگی ام باالا آمده تا ديگر اصرار نکنند .امير با ناراحتی گفت: خيلی خوب، صبر کن می رسونمت ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت هشتم خون بس گف هول نشو کاریت ندارم که😂😂😂می خام ببینمت 😬😬از حرفش خجالت زده شدم سر
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 فسمت نهم خون بس مادرشوهرم تا دید قشقرق بپاکرد الکی ارایش منو بهانه کردو حمله کرد بمن😔😔😔 تا پرید موهامو گرفت دور دستش منو کشوند تو اتاق درم بست هزچی پدرشوهرم خواهرشوهرام تقلا کردن بازنکرد انقدر سیلی زد بهم سرو صورتم سرخ سرخ بود هرچی گفتم غلط کردم من نمیخاستم لیلا مریم باعث شدن قبول نکرد اینورم اینادادو بیداد کردن خلاصه عقدشو خالی کرد میفهمیدم ازچی ناراحته😔😔😔 دستمو گرفتم جلو دهنمو ازدم انقدرگریه کرذم تا خسته شدم تمام تنو بدنم خسته بود خستگی راه وکتکی که خورده بودم ماپرشوهرم که ازاتاق رف بیرون با پدرشوهرم بحثشون شدو فهمیدم که حسین گذاشته رفته... فرداش که تو حیاط بودم پدرشوهرم صدام زد گف می خام باهات حرفربزنم توهم جای دخترای من که با دخترام هیچ فرقی ندارین نمیخام تو خونه من اذیت بشی  نمی خام مدیونت باشم معلوم نیس تا کی زندم ولی می خام که ترتیب طلاقتو بدم اینم بگم ما فقط صیغه محرمیت داشتیم محضری و رسمی نبودیم پدرشوهرم گف نظرت چیه به خانوادت اطلاع بدم بیان دنبالت یا خودت جم کن برو مابقیش بامن منم انگارازخدا خاسته بودم گفتم زنگ بزنین😢😢😢بیان خلاصه رفتیم داخلو من مشغول کاربودم داشتیم شامو اماده می کردیم دربازشدو حسینم اومد😳😳 مادرشوهرم کاملا میفهمید حسین انگاری ازمن خوشش اومده براهمین اخمو تخم میکرد سر سفره پدرشوهرم مسئله رو اعلام کرد مادرشوهرم یکه خورد اما پدرشوهرم داد زدو همه ازترس سکوت کردن پدرشوهرم گف که پسرم چندسالع زیرخاکه چرا کاری می کنی که تنو بدنش تو گآر بلرزه گناه این دخترچیه..کاریه که شده پسرم عمرش به دنیا نبوده کسیو مقصرنمیدونم ازاولشم اشتباه کردیم کهپاینجوری شد هم زندگی دخترمردم نابود شد هم پسر خودم حسینم بلاتکلیفه تاکی باید باادای ماربرقصه دوتاکوچکترازاون زن دارشدن حسین به حدکافی دیر کرده همه سکوت کرده بودن تو سکوت شامو خوردیمو جمو جورکردیم داشتم ظرفهارو میشستم که حسین باخواهرش چیزی حرف زدنو رف😢😢😢 وقتی رف دل منم باخودش برد انگاری دوسش داشتم خلتصه خوابیدیمو صبش مادرشوهرم رفته بود جلسه قران تنهابودیم خواهرشوهرم به به پدرشوهرم گف که حسین نمخاد لعیارو طلاق بدهدبرعکس می خاد مادرو راضیش کنه که دل مامانم نشکنه بااین کار... باباش گف خب اگر دلش راضیه دخترمردمو از بلاتکلیفی نجاتش بده گناه کبیرهدس من بزرگترشونم نمیخام بخاطر ندانم کاری بچه هام مدیون ازدنیا برم اینارو باگوشای خودم شنیدم😍😍 قندتو دلم اب شد یکم امیدوارشدم ولی با شناختی که من از مادرشون داشتم محال دیدم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی ، اسلامی سه شنبه 👈11 اردیبهشت / ثور 1403 👈21 شوال 1445 👈30 آوریل 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛صدقه اول صبح مطلوب است و رفع نحوست کند.. 🚖سفر : مسافرت خوف حادثه دارد و سودی ندارد و در صورت ضرورت همراه صدقه انجام شود. 👶مناسب زایمان نیست. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر خوب است : ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️برداشت محصولات کشاورزی. ✳️تشکیل شرکت و تاسیس موسسه. ✳️و کندن چاه و کانال خوب است. 🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب نیست. 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهار شنبه :مباشرت و زفاف عروس خوب نیست. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، اصلاح_مو (سروصورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث روشنی دل می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 22 سوره مبارکه "حج"  است. کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها... و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد صدقه بدهد تا رفع گردد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌸امشب برایت ✨چه بخواهم ز "خدا" ؟ 🌸بهتـر از اینكه خودش ✨پنجره باز اتاقت باشد 🌸عشق، محتاج نگاهت باشد ✨خلق، لبریز دعایت باشد 🌸و دلت تا به ابد ✨وصل خدایی باشد 🌸که همین نزدیکی‌ست شبتون بخیر و زیبا 🌸     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #آرامش از ساختمون بیرون زدیم و مهرداد در ماشین رو به آرومی باز کرد و به نرمی آرامش رو سوار
❌بچه ها یه چند خط نقطه چین بود😁 _با تو آرومم. هیچکی نمیتونه نزدیکم بشه. "با تو رو مود خوبیم" دستاش رو گذاشت با دلبری گفت -نذار کسی نزدیکت بشه..به جز من نذار کسی نزدیکت بشه حامی. ...گفتم: -هیچکی نمیتونه نزدیک بشه نه قبل از تو، نه بعد از تو, لبخندش آب روی آتش‌ دلم بود. داشتم در آتش میسوختم...عمیقا و شدید میخواستم.....اما الان نه!! گفته بود فعلا نه و الان هم اصلا موقعیت مناسبی نبود. آشفته و با حرص ... با عجله سمت در حرکت کردم که صدای متعجش رو شنیدم. _حا,, -جرات داری صدام کن آرامش. دستم به دستگیره بود که با نگرانی گفت: -چی شد آخه؟ در رو باز کردم و با خشم گفتم: -اگه یه ثانیه دیگه بمونم،شکار شدی. و بعد با تموم نیاز و عطشی که داشتم رهاش کردم و سمت اتاقم رفتم..لعنتی،،،لعنتی، وقتی مسیح خبر داد که توی مناقصه شکست خوردن.به فاصله دو روز بعد خبردار شدیم تموم اطلاعات محرمانه شرکت سپنتا یکی از شرکت هایی که زیر سایه حمایت من بود لو رفته. تحقیقات شروع شد و متوجه شدیم اطلاتمون دست یکی از شرکت های رقیبه..این که اطلاعات لو رفته خیلی چیز عجیبی نبود اینکه چه کسی لو داده بود نکته اصلی ماجرا بود!!! من کلا از خائن ها خوشم نمی اومد و تیم رابط امنیتی خودم رو وارد کار کردم و دستور داده بودم هر چه زودتر خائن پیدا بشه. درست زمانی که ما درگیر این پرونده بودیم و می خواستیم خودمون خائن رو پیدا کنیم خائن با پای خودش وارد قصه شد. کاترین... کاترین تموم اطلاعات سپنتا رو از شرکت دزدیده بود. و دوستانه نزدیک شد و به مسیح گفته بود که دزد شرکت رو پیدا کرده..وقتی مسیح بهم خبرداد.بی اندازه تعجب کردم. در ظاهر یک کار دوستانه بود و کاترین بخاطر دوستی این کار رو کرده بود اما در بطن مشکل بود, کاترین چرا باید این کارو می کرد؟ و کاترین دقیقا از کی فهمیده بود اطلاعات لو رفته؟اینکه گفته بود توسط یکی از بچه ها شنیده اصلا جور در نمی اومد چون هیچکس به جز من و مسیح و کیان باخبر نبود و این خیلی عجیب بود. قصه داشت برام گنگ پیش می رفت که آرامش,وقتی با اون حال آشفته وارد اتاقم شد متوجه شدم اتفاقی رخ داده اما منتظر بودم خودش حرف بزنه. از ... بیرون زد و خداحافظی کرد حتی دستگیره در رو هم گرفت اما ناگهانی برگشت و فقط هراسون یک جمله گفت: "کمکم کن حامی" و داستان رو برام تعریف کرد. پدر دلارام بخاطر یک سری بدهی هایی که بخاطر نقل مکان از شیراز به تهران دچارش شده بود.مجبور ميشه از شخصی به اسم تیرداد کامیار که رییس شرکتیه که درونش کار می کرده پول قرض بگیره. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
الان پارت میارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 [حال خوب رو ارسال کن❤️🦋]  براتون دعا میکنم؛خدا هیچ وقت چشم ازتون برنداره روز و روزگارتون پر از موفقیت با‌شه 😍🤲🏻    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88