eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام وقتتون بخیر در جواب اون خانومی که گفتن احساس میکنم‌چیزی توگلوم گیر کرده وهرچی میخورم بازم احساسش میکنم... عزیزم من هم چند ناه پیش این اتفاق برام افتاد وبه طور ناگهانی ویک فعه تی یکچیز توگلوم احساس میکروم وحتی غذاهم باسختی وفشار از نای ردمیشد وداروخانه رفتم گفتم اسید معدتون جمع شده وگلوله شده ...نگران نباشید یاشربت آلمینیوم ام جی... وصبح ناشتا امی پروزول راتا چند مدت بخورید ..داروهای ضد اسید مصرف کنید ترشی وتندی نخوریددرضمن عصبی هم نشید استرس حیلی بدهست برای اسید معده اصلا نگران نباشید انشالله بهترمیشید🌺 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک خاطره قدیمی ارسالی اعضا 🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
.#خاطره_قدیمی #قسمت_بیستوپنجم دختر سیمین(سمیرا)اومد پیشم نشست و گفت:عمو!!تو بابای جدید مایی؟؟؟ با ل
صبح با سر و صدای ظروف بیدار شدم و دیدم سیمین یه سفره ی خیلی خوشگل برام چیده………… جمعه بود و بچه ها هنوز خواب بودند….. در حال خوردن صبحونه سیمین گفت:میگماا…..حسین جان!!!نمیشه از این به بعد شبها بیشتر پیشمون بمونی؟؟؟؟آخه شبها پیشم نباشی من دلم میگیره…… با لحن حرف زدنش ، دستاشو گرفتم توی دستم و گفتم:قربونت بشم!!!سعی خودمو میکنم…… از اون روز به بعد به بهانه ی اینکه سیمین سنگین شده و‌نیازه که من پیشش بمونم بعضی از شبهارو میرفتم خونه ی سیمین……اینطوری مشکل سرکار رفتنم هم حل شد…… وقتی شبها اونجا بودم دوقلوها خیلی خوشحال میشدند چون براشون کلی خوراکی و وسایل میخریدم و بازی میکردم و باهاش کشتی میگرفتم…… شبهای خیلی خوبی بود و زمان زود میگذشت اما شبی که پیش معصومه بودم چون تنها بودیم ،، فقط تلویزیون تماشا میکردیم‌ چون حرفی برای گفتن نداشتیم……… یه شب که پیش معصومه بودم باهاش قرار گذاشتمو گفتم: من میگم یه شب اینجا باشم و شب بعد پیش سیمین………اینجوری روزها و شبها مشخص میشه و‌کسی انتظار نمیکشید…..نظرت تو چیه؟؟؟؟ معصومه گفت:دیگه با پنبه سر بریدی و رفته….قبول نکنم چیکار کنم؟؟؟اما بچه که بدنیا اومد باید پیش من بیاد ،،،یادت نره هاااا….. با شنیدن این حرف خوشحال شدم و گفتم :حتما…..از روز اول که گفتم تو هم مامان اون بچه هستی و حتی میتونی گاهی پیش خودت نگهداری….. با این‌حرفها فکر کنم معصومه به ناراحتی قبل نبود،،،شاید هم ناراحتیشو نشون نمیداد چون شبها حاضر شد تنها بمونه و نره خونه ی باباش یا بابام……..البته با این کارش نشون داد که سرنوشت و نوع زندگیشو قبول کرده و سعی میکنه باهاش کنار بیاد….. معصومه حتی گاهی هر جا لباس بچه و وسایل بچه میدید میخرید و میزاشت خونه…..انگار که قرار بود بچه ی خودش بدنیا بیاد…… من هم برای جبران تنهایی معصومه با مناسبت و بی مناسبت براش کادو میگرفتم …. یه روز عصر که میخواستم برم خونه ی سیمین ،معصومه صدام زد و گفت:باقلی پلو پختم ،،،بمون بخور و بعد برو…… گفتم:عه …مگه نمیدونستی امشب باید برم اونجا….خب حتما سیمین با اون وضع بارداریش غذا پخته،،اگه اینجا غذا بخورم ناراحت میشه………… معصومه یه بشقاب برای خودش غذا ریخت و بقیه اشو که زیاد هم بود گفت:خب بیا ببر اونجا بخور تا زیاد کار نکنه بچه ام اسیب ببینه….. خوشحال شدم و حتی دستشو بوسیدم اما میدونستم که هدف معصومه فقط بچه بود نه من و نه سیمین……باز برای شروع روابط دو هوو بد نبود و منو خوشحال کرد و همونجا از خدا خواستم که حال دل معصومه رو خوب و اروم کنه……………. زندگی به همین منوال گذشت و بالاخره وقت زایمان سیمین شد و خدا بهم بعداز ۸-۹سال انتظار یه پسر داد……… بعداز بدنیا اومدن بچه رفتم پیش معصومه چون سیمین باید اون شب رو بیمارستان میموند و فردا مرخص میشد…..دوقلوها هم پیش مادر سیمین بود…. رسیدم جلوی در خونه و زنگ زدم…..معصومه در رو باز کرد و با عجله پرسید:چی شد؟؟؟بچه چطوره….؟؟؟ گفتم:خداروشکر بدنیا اومد و سالمه….. معصومه ذوق کرد و گفت:دختره یا پسر؟؟؟؟؟ گفتم:علی اقاست….. معصومه گفت:وای خدای من….اسمش هم قشنگه..،.کی میاری خونه؟؟؟؟ گفتم:فردا….اما باید پیش مامانش باشه و شیر بخوره….. معصومه گفت:خببببب…..الان بیشتر خانمها شیر خشک میدند اینجوری هیکل اون زن لوست هم خراب نمیشه….. وای خدا…..معصومه واقعا قصدش این بود که بچه رو برای خودش کنه چون اصلا حالی از سیمین نپرسید و فقط در مورد بچه حرف زد. ❤️
*🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیز روزتون‌بخیر من استان فارسی هستم یه دستور کلم پلو میذارم که سالهاست از یکی دو نسل قبل بهمون رسیده و هرکی از هر جا اومده خورده دوست داشته کلم قمری که ما تو شهرمون بهش میگیم کلم‌سنگ خلال میکنیم عین اینکه میخای سیب زمینی خلال کنی برا خورشت قیمه و خیلی هم درشت نباشه اونجوری و بعد تفت میدیم تا کمی نرم بشه یه کوچولو زردچوبه و نمک میزنیم و‌میذاریم کنار گوشت چرخی با یه دونه پیاز رنده میزنیم و‌در حد یکی دو تا قاشق آردنخوچی مخلوط میکنیم و یکم در حد یه قاشق مرباخوری کمی سبزی ترخون پودرشده به همراه زردچوبه و نمک و فلفل ورز میدیم قلقلی درست میکنیم در اندازه فندق درشت و سرخ میکنیم حالا کلم و قلقلی مخلوط میکنیم بعد مقداری ترخون و ریحان و کمی مرزه خشک بهش میزنیم  برنج آبکش میکنیم داخل آب برنج خیلی کم زردچوبه بزنید و اینو لابلای برنج دم میدیم به همراه سالاد شیرازی میخوریم ان شاءالله که درست کنید و خوشتون بیاد 🖤♥️💛💚 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🌸🍃 ❤️ اینم نحوه تولید پوشاک با الیاف پلاستیکی! 🤌 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#خاطره_قدیمی #قسمت_بیستوششم صبح با سر و صدای ظروف بیدار شدم و دیدم سیمین یه سفره ی خیلی خوشگل برام
معصومه سریع رفت برام چایی اورد و نشست کنارم و قیافه ی مظلومی به خودش گرفت و گفت:حسین جان!!!بچه کی مرخص میشه؟؟؟؟؟ گفتم:فردا ساعت ۲-۳باید برم تا بیارمشون…………… معصومه گفت:میشه فردا صبح بریم بازار یه هدیه برای بچه بخرم…..؟؟؟ گفتم:چرا که نه….تو جوون بخواه…. صبح ساعت ده با معصومه رفتیم بازار اول یه زنجیرو پلاک طلا و بعد کلی وسایل برای بچه خرید….وسایلی که اکثرا با سیمین خریده بودیم……… با تعجب گفتم:معصومه !!اینارو سیمین خریده…..دیگه نیازی نیست…. اما معصومه همچنان خرید میکرد ،حتی پستونک و شیشه ی شیر و حوله و غیره…. گفتم:معصومه !!قرار نیست شیر خشک به بچه بدیم؟؟؟سیمین خیلی معتقده که بچه شیر مادر بخوره…… معصومه گفت:اشکالی نداره ما میخریم تا توی خونه داشته باشیم….ضرر که نداره….. وقتی دیدم خیلی ذوق داره دیگه حرفی نزدم……..یه ساک بچه هم گرفت و تمام وسایل رو گذاشت توی ساک و بعد من حساب کردم…. خوشحال بودم که ذوق داره و به بچه اهمیت میده…. خواستم معصومه رو بزارم خونه و برم دنبال سیمین که معصومه گفت:من هم میام….. گفتم:نه نمیشه….مادرش میاد……… معصومه گفت:پس اومدید خونه منو هم ببر خونه ی سیمین….. تعجب کردم……آخه میدونستم که معصومه اصلا از سیمین خوشش نمیاد حالا چی شده که میخواهد بره خونه اشون…؟؟؟؟ گفتم:نمیدونم…..واقعا میخواهی بیایی؟؟؟ معصومه گفت:اره….میخواهم هدیه ی بچه رو بهش بدم….. ته دلم گفتم:حتما خواست خداست و پا قدم این بچه که معصومه مهربون شده و محبت سیمین توی دلش افتاده…… خلاصه رفتم بیمارستان و کارای مرخصی رو انجام دادم و بچه رو دادند بغلم….. اون لحظه انگار خدا کل دنیا رو بهم بخشیده بود….سرمو زیر گردن بچه گذاشتم و بوش کردم…..وای که چقدر این بو رو دوست داشتم……….. مادر سیمین وقتی دید چقدر ذوق دارم گفت:پس حسین اقا شما بچه رو بیارید من ساک رو میارم……… با ذوق قبول کردم و رفتیم و سوار ماشین شدیم……از طرفی مامان هم گفته بود که سر راه برم دنبالش چون غذا پخته تا اونو هم ببرم خونه ی سیمین…… اینجوری شد که مادر سیمین گفت:حالا که مادرت زحمت میکشه و میاد پیش سیمین ،،،پس منو توی کوچمون پیاده کن تا برم یه دوش بگیرم بعدا خودم میام ….. گفتم؛چشم…. مادر سیمین پیاده شد و بعد رفتم مامان رو بهمراه قابلمه اش سوار کردم و بعد از اون معصومه هم که اماده جلوی در منتظر بود اومد داخل ماشین و همگی رفتیم سمت خونه ی سیمین….. وقتی وارد خونه شدیم دیدم که تمام توجه معصومه به بچه بود و حتی یه سلام خشک و خالی درست و حسابی هم به سیمین نکرد….. معصومه همش بچه رو ناز میکرد و قربون صدقه اش میرفت …..ساک هدیه رو هم چسبونده بود به خودش و نمیداد به سیمین…… چند دقیقه که گذشت معصومه خیلی ماهرانه بچه رو بغل کرد و در طول اتاق قدم زد و بعد گفت:حسین !!نظرت چیه من بچه رو چند دقیقه ببرم خونمون تا سیمین خستگیش در بشه…؟؟؟؟؟؟؟؟ اون لحظه منو‌سیمین بهم نگاه کردیم…..سیمین نتونست حرفی بزنه که مبادا معصومه ناراحت بشه اما من گفتم:نمیشه که معصومه جان!!!این بچه ی یه روزه رو کجا میخواهی ببره؟؟هر یک ساعت باید شیر بخوره……. معصومه گفت:راهی نیست همش یه کوچه فاصله داریم هر وقت گرسنه اش شد زودی میارم…………… مونده بودم چیکار کنم؟؟؟توی دلم گفتم:اگه بگم نه حتما شروع به گریه میکنه و روزمونو خراب میکنه….. دارد…… ❤️
🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام و احترام و خدا قوت خانم عزیزی که سال ۹۰ مبلغ ۱۲ میلیون‌تومان از خواهرتون گرفتین و در عوض وکالت سهم ملک خودتون رو به ایشون دادین که الان ۲۵۰ میلیون ارزش داره و ناراحتین که خواهرتون داره حق شما رو ضایع می کنه عزیزم‌اول اینکه مبلغ سهم شما به قول خودتون در سال نود ۱۰ میلیون بوده پس نبایست‌ناراحت باشین بلاخره ایشون هم‌برا پول شون زحمت کشیدن و دوم اینکه حتی به نرخ روز هم حساب کنید سال نود نرخ طلا ۵۶ هزار تومان بوده و حالا به کجا رسیده پس اگر به نرخ روز بخواین‌حساب کنید میلغ خیلی بالاتری باید به خواهرتون بپردازین ان شالله که خدا درهای رحمت و برکتش رو به همه زندگی ها باز کنه که رحمت خدا بی انتها و بی منت هست . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88