ملکـــــــღــــه
#خاطره_قدیمی #قسمت_یازدهم بنظر من معصومه نباید دنبال مقصر میگشت چون ما بدون بچه هم خوشبخت بودیم و
#خاطره_قدیمی
#قسمت_دوازدهم
با این حرفش حدس زدم که برای چی حالش خوب نیست و با خودم گفتم:یا خدااااا….الان بریم خونه زندگی رو برام زهرمار میکنه….خودت بدادم برس خدااااا……
دقیقا هم وقتی رسیدیم خونه همین اتفاق افتاد با این تفاوت که این بار معصومه سفت و سخت میگفت برو پنهانی یه خانم رو صیغه کن……..
از اون روز هر چی سعی کردم از خر شیطون بیاد پایین ومنو توی دردسر ننداز معصومه کوتاه نیومد و گفت:هیچ دردسری نداره،،قرار نیست کسی متوجه بشه….
بعدش معصومه با مهربانی طوری که مثلا خرم کنه گفت:حسین!!!این کار رو بکن ،،،حتی به من هم نگوکیه و کی صیغه میکنی چون اگه بفهم حالم بد میشه…..در عوض بعداز شش ماه متوجه میشی که مشکل داری و یه فکری به حالش میکنی…حسین!!این کار رو بکن اما نزار من جزئیاتشو بدونم………….::::::
از این حرفها و حرکات معصومه حالم خیلی بد شد….آخه همه جوره فقط میخواست منو مقصر بدونه و لای منگنه بزار…..
از ناراحتی زدم بیرون…..رفتم پارک محله و کمی قدم زدم و فکر کردم…..به بچه هایی که مشغول بازی بودند نگاه کردم و گفتم:خدایا!!!اصلا من به درک….چی میشد یه دونه از این بچه ها به ما هم میدادی تا این همه معصومه عذاب نمیکشید؟؟؟؟؟؟؟
کمی که قدم زدم بعد نشستم روی نیمکت و مشغول تماشای بچه ها شدم…..از بین بچه ها دو تا بچه بود که تقریبا ۵-۶ساله بودند و از نظر چهره مشخص بود که باهم خواهر و برادر هستند…..موهای بور و لختشون توجهمو جلب کرد و فقط به بازی کردن و خنده های اونا خیره شدم…..
تقریبا نیم ساعتی گذشت و یهو یه خانمی اون بچه هارو صدا کرد…..برگشتم سمت صدا…..
وای خدای من ….سیمین بود……و اون دو تا بچه دوقلوهاش بودند……
سیمین مثل همون روزایی که من عاشقش بودم جذاب و خوشگل بود و هیچ تغییر نکرده بود البته سن و سالی هم نداشت……. همونجوری لاغر اندام و قد بلند وکشیده…..صورتش حتی یه لک هم نداشت و مثل بلور میدرخشید……
محو تماشاش بودم که یهو به خودم اومدم و توی دلم گفتم:وای حسین!!!تو زن داری،،چرا به زن مردم زل زدی؟؟؟؟
بیخیال شدم و دوباره رفتم توی فکر……درسته که خواست معصومه این بود که پنهانی به مدت کوتاهی زن صیغه ایی داشته باشم اما من موافق نبودم چون اولا معصومه رو دوست داشتم دوما مگه احساسات زن دیگه اینقدر بی ارزش بود که چند ماه برای امتحان صیغه کنم و بعد هر وقت معصومه دستور داد ولش کنم؟؟؟
اصلا شاید این وسط در عرض همون شش ماه علاقه ایی بوجود اومد…..
خلاصه رفتم خونه…..اون شب معصومه باهام قهر بود و حرف نزد…..انگار خیلی به خودش مطمئن بود و به من از نظر وفاداری به خونه و خانواده ایمان داشت برای همین اون پیشنهاد رو میداد……….
چند روز بعد دوباره آشتی کرد و باز پیشنهاد داد……..اینقدر گفت و گفت تا من هم شل شدم….به هر حال یه جوون ۲۷ساله بودم و هیچ جوونی از این پیشنهادها بدش نمیاد…..
کوتاه اومدم و به معصومه گفتم:اگه من برم و یه نفر رو صیغه کنم و اون خانم هم باردار نشه هزار بار خدارو شکر میکنم که مشکل از منه و زود از زندگیت بیرون میرم و طلاقت میدم تا دوباره ازدواج کنی و صاحب بچه بشی و به ارزوت برسی…………..:
یه کم مکث کردم و ادامه داد:خب معصومه!!!اگه اون خانم بچه دار بشه چیکار میکنی؟؟؟؟من ولش نمیکنم به امون خدا ،گفته باشم!!….
معصومه با اطمینان گفت:نه نمیشه من مطمئنم……
گفتم:باشه!!!به هر حال گفتنیهارو گفتم که بعدا حرف وحدیثی نباشه…..اگه مشکل از من بود دکترا حتما میگفتند پس چرا حرفی نزدند و فقط گفتند هیچ کدوم مشکلی ندارید؟؟؟؟
معصومه گفت:درست گفتند من مشکل ندارم اما هیچ وقت مشکل مردا رو نمیگن،….
گفتم:باشه!!!!حالا کی رو بگیرم؟؟؟
معصومه گفت:به من هیچی نگو…..
از اون شب هر روز فکر میکردم که کی رو بگیرم که اخلاقش با من سازگار باشه…؟؟؟
ادامه...دارد
❤️
سلام عزیزم به خانمی که گفتند بدن دخترشون کهیر میزند من یه روغن خیلی خوب دارم الان دارم میرم مشهد لطفا بهشون بگید با من تماس بگیرند وبیاند حرم ازم بگیرند
@Karimi_1_1_0
خدمت دوست عزیزی که عکس دست دختر ۱۷ سالش رو گذاشته عزیزجان معمولا مشکلات پوستی مربروط به کارکرد کبد هست شما علاوه براینکه ادویه های غذا رو قطع کنید باید یه پاکسازی برای کبد دخترتون هم انجام بدید توی مشهد دکترهای طب سنتی خیلی خوبی هست مثل حکیم ضیائی پیگیر بشید مطمعنا از راهنمایی های گروه بیشتر کمکتون میکنه وگوگرد هم برای مشکلات پوستی هست عزیزجان ولی نه خوردنی بلکه مالیدنی ولی دکتر طب سنتی بهترررررر میتونه کمکتون کنه موفق باشید
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
خدمت خانمی که تازه زایمان کرده و مقعدش مشکل داره .عزیزم ربطی به نوره نداره این مشکل مربوط به یبوست هست وبعد فشار زایمان. یبوست چون فشار میاره به مقعد در اصل اطراف مقعد پاره میشه وبه صورت گوشت آویزون خودش رو نشون میده سعی کنید مسهل بخورید همیشه روان باشید
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندردرختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش .160 گفتم:بفرمایید در خدمتم گفت:میدونی پروانه جون من یه دوستی دارم که برادرش یک سالی هست
#یاشاییش
161
گفت:یه ظرف بردارم زولبیا بامیه ها رو بچینم نمیخواستم بودنش تو آشپزخونه برام دردسر بشه
با لحن محکمی گفتم:شما تشریف ببرید من خودم انجام میدم صاف شد نگاهی به من انداخت مکثی کرد نگاهی به در آشپزخونه انداخت اومد حرفی بزنه که سپیده خواهرش اومد تو آشپزخونه و گفت:داداش مامان کارت داره میشه بیای سام گفت:برو الان میام اما سپیده همچنان ایستاده بود منم مشغول چیدن سبزی خوردنا تو سینی شدم سام هم وقتی دیده سپیده نمیره دیگه وانیساد و همراش رفت با خودم گفتم: اینجوری فایده نداره باید شمارشو از ملیحه خانوم بگیرم و باهاش حرف بزنم چون اگه اینجور رفتارا ادامه پیدا میکرد نمیتونستم دیگه تو این خونه بمونم،،،
اونشب سر سفره ی افطار حرف به حرف این شد که همه خانواده برای تعطیلات عیدفطر برند ویلای آقا محمدرضا شوهر ملیحه خانوم و حتی از حرفهاشون معلوم بود که بدری سادات هم قرار باهاشون بره یه دفعه شمیم گفت:پروانه جان شما هم با ما بیا گفتم:ممنونم شمیم جون اما من خیلی کار دارم
ملیحه خانوم گفت:تعطیلات عیده چه کاری بیا خوش میگذره یه لحظه نگاهم به سام افتاد که لبخندروی لبش بود گفتم:ممنونم ، خوش باشید ملیحه خانوم متوجه شد من انگار معذبم و دیگه حرفی نزد بعد از افطاری فروغ خانوم سردرد رو بهونه کرد و به سام گفت:ببردش خونه آقا محمدرضا گفت: زن داداش بمونید برنامه بچینیم فروغ خانوم گفت: واالا من نمیدونم خود آقا احمدرضا تا دو _سه روز دیگه میاد با خودشون صحبت کنید،،،
بعد از رفتنشون انگار راه نفس من باز شده باشه یه نفس راحت کشیدم؛
اونشب بعد از رفتن بقیه مهمونا ملیحه خانوم گفت:میدونم چرا دلت نمیخواد با ما بیای اما بذار فروغ هر جور میخواد فکر کنه گفتم:موضوع فقط یه بدگمانی ساده نیست شاید شما فکر کنید من خیالاتی شدم اما رفتار سام هم جوریه که مادرش حق داره ،،، ملیحه خانوم گفت:هیچم حق نداره اصلا دلشم بخواد؛ دو روز بعد سر ظهر بود کتایون تازه رفته بود و حاضر شدم تا برای آموزش کامپیوتر برم شرکت پیش سمیرا نگاهی به ساعت انداختم یه کم دیرم شده بود کیفمو که برداشتم تا از مزون بیام بیرون گوشیم زنگ خورد یه شماره ی موبایل بود با پیش شماره ی تهران تماس رو وصل کردم صدای مردونه ای تو گوشی پیچید،سلام خوب هستید گفتم:شما!؟ گفت:امیرسام هستم، آب دهنمو قورت دادمو گفتم:سلام بفرمایید گفت:میخواستم ببینمتون، دلیلی نداشت باهاش قرار بذارم؛ انگار رفتار اون مدت مادرش و اتفاقاتی که افتاد بود هم مزید بر علت شد؛ در مزون رو بستم بی خیال رفتن با آسانسور شدم و در حالیکه از پله ها پایین میرفتم...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شناخت آدمها سخت هست
ولی یه سری حالتها هست
که آدما ذات واقعیشون رو نشون میدن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
📌 بازگشت «امام خمینی» ره به میهن اسلامی پس از سال ها تبعید
🔹 در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، امام خمینی پس از نزدیک به ۱۵ سال دوری و تبعید از وطن، در میان استقبال پرشور مردم قدم به خاک ایران اسلامی گذاشت و بزرگ ترین استقبال تاریخ در تهران شکل گرفت. استقبال گسترده مردم آگاه و بیدار ایران از امام، چنان بی نظیر بود که می توان گفت در هیچ دوره ای از تاریخ معاصر، مردم، از یک شخصیت محبوب خود، این چنین استقبال نکرده اند.
🔸 امام، پس از یک سخنرانی کوتاه تشکرآمیز در فرودگاه، برای ادای احترام به شهیدان انقلاب اسلامی به بهشت زهرا س رفتند. در مسیر بهشت زهرا، دریایی از انسان ها موج می زد و اتومبیل با کندی می توانست حرکت کند. ساعت ها طول کشید تا این فاصله طی شد. برسقف اتومبیل حاملِ امام، جوانان عضو کمیته استقبال قرار داشتند و از مردم درخواست می کردند که راه را باز نمایند.
🔻 صدها خبرنگار و عکاس، از این مراسم عکس می گرفتند تا هر چه زودتر، این حادثه تاریخی را مخابره نمایند. صدها هزار نفر از شهرهای مختلف کشور به تهران آمده بودند تا در این مراسم باشکوه شرکت نمایند. ورود اتومبیل حامل امام به بهشت زهرا س، با آن جمعیت انبوه امکان پذیر نبود لذا از هلی کوپتر استفاده شد.
▫️ امام در بهشت زهرا س، در جایی که هزاران شهید گلگون کفن انقلاب آرمیده بودند و در میان انبوه جمعیت سخنان مهمی ایراد فرمودند. ایشان در این سخنرانی که یکی از پرجمعیت ترین اجتماعات تاریخ بود، غیرقانونی بودن رژیم سلطنت پهلوی را با استدلال مطرح و خطوط آینده انقلاب و دولت اسلامی را ترسیم نمودند.
#تقویم_تاریخ
#بهمن_۱۲
#بازگشت_امام
🍃🍃🍃🌸🍃
سلام یاس جان خدا قوت ممنون از کانال بسیار خوب وپر از محتوا
در مورد خانمی که از ابر دوا پرسیده بودند ولا من هم چند وقتی بود که داخل کانال اقای اصغری که همان ابر دوا هست بودم ومرتب رضایتمدی مردم رو می خوندم تا یکی از فامیل هامون خریداری کرد وگفت که خیلی برای ایشون خوب بوده من هم با تعریفهای که کردند سفارش دادم ۷۰۰ هزار تومان وبعد از یک هفته امد داروی ابر دوا ولی دریغ از یک ذره بهبودی پیام دادم وگفتم من یک ماه می شه که مصرف می کنم ولی اصلا هیچ فرقی نکرده بیماریم ایشون فرمودند شما باید حداقل شش ماه تا یک سال استفاده کنید تا اثر کنه اخه من برای زانو درد سفارش داده بودم
بعد من گفتم پس چطور با یک هفته استفاده می گن تمام مریضی هاشون خوب شده
حالا من نمی دونم که این خواهر عزیز می خان سفارش بدن یا نه من که هنوز هیچ نتیجه ای ندیدم ممنون از یاس عزیز ببخشید که طولانی شد در پناه امام زمان عج باشید صلوات
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88