eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش 193 ❤نوشتم:فردا هیچ بهونه ای رو برای خواب موندنت قبول نمیکنم نوشت:خواب بمونم مگه میشه!!
❤قرار شده با مادرم حرف بزنه تا راضیش کنه انگار از حرفش آشفته شدم میدونستم موضوع در مورد پروانه است اما گفتم: برای چی راضیش کنه، گفت:حواست کجاست برای اینکه پروانه رو قبول کنه نمیدونستم چی جوابشو بدم از طرفی نمیخواستم چیزی بگم که پروانه متوجه بشه قضیه در مورد خودش، سام گفت:صدامو داری؟ گفتم:آره حالا بعدا صحبت میکنیم گفت:چیه تو حال خودت نیستی چیزی شده؟ گفتم:نه چیزی نیست، امیر من بعدا زنگت میزنم امیر گفت:باشه منتظرم و قطع کرد نگاهی به پروانه انداختم داشت منظره های اطراف رو نگاه میکرد و انگار متوجه حرفهای سام نشده بود گفتم:وقتی بدری سادات برگرده شبا مثل قبل میری اونجا میمونی پروانه نگاهی به من کرد و گفت: نمیدونم راستش با اینکه تو مزون خیلی سختم میشه و وسایل زندگی هم نیست اما تو فکرم اگه بشه بیشتر بمونم تو مزون اینجوری هم وقت بیشتری برای کارهام دارم هم اینکه، مکثی کرد میدونستم منظور چیه انگار نمیخواست جلوی من حرفی بزنه، منم دیگه ادامه ندادم،، از زبان پروانه... جاده چالوس جای زیبایی بود و منم محو تماشا مسعود چند جا نگه داشت بعدم گفت: موافقی بریم سمت کندوان گفتم:باشه وقتی رسیدیم اونقدر سرد بود که وقتی پیاده شدم شروع کردم لرزیدن مسعود کتکش رو از روی صندلی عقب برداشت و اومدم سمتمو انداخت روی شونه هام با هر توجهی که بهم نشون میداد وجودم گرم و گرمتر میشد؛ جدری باهام رفتار میکرد که حس میکردم دارم یه خواب شیرین میبینم ودلم نمیخواست از خواب بیدار شم؛ طرفهای ظهر مسعود دم یکی از باغ رستورانای کنار جاده نگه داشت اومدیم پیاده شیم که همون موقع تلفنم زنگ خورد شماره رو نمیشناختم نگاهی به مسعود کردم که نگاهش به من بود گفتم:شماره اشو نمیشناسم اما انگار از همدان؛ گفت:میخوای جواب ندی؟صبر کردم تا قطع شد اما بلافاصله دوباره زنگ خورد نگاهی به مسعود کردمو تماس رو وصل کردم تا گفتم:الو صدای یه زن تو گوشی پیچید و شروع کرد به بد وبیراه گفتن که باعث بدبختیش شدم و از وقتی ازدواج کرده بخاطر من زندگی نداشته وحالا هم شوهرشو کشوندم تهران فهمیدم زن مصطفی است اونقدر حرفهاش بی ربط و لحنش وقیحانه بود فحشای بدی بهم داد که حتی نخواستم باهاش هم کلام بشمو تماسشو قطع کردم مسعود گفت:از سمت هانواده ی عموت بود گفتم:زنش بود مسعود گفت:چی میگفت؟ گفتم:نمیدونم تا کی باید بی گناه قضاوت بشم مسعود سرشو تکون داد و گفت:توجه نکن طبیعیه اونا برای بی گناه جلوه دادن پسرشون از تو بدگویی کردند گفتم:چی طبیعیه اینکه ابروی منو اینجوری ببرند و به ناحق حرف بزنند طبیعیه!!! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️🙏 سوره اِسراء آیه ۸۰ رو قبل از شروع هر کاری بخون خیلی کارها هستن خوب شروع میشه ولی پایان خوبی نداره این آیه درخواست شروع و یه پایان قشنگ توی هر کاری که میخوای شروع کنی هست🤲 . روانشناس: دکترسعیدعزیزی🎙 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام یاس قشنگم اعیاد شعبانیه رو تبریک عرض میکنم خواستم ی ایده معنوی بگم خودم چندتا حاجت خیلی خیلی خیلی خیلی مهم داشتم ک با هیچ نذری قبول نمیشد اما ی نذری کردم که همون روز اول جواب داد برای خواسته دومم همون روز اول جواب داد خواستم با شما و دوستان اشتراک بگذارم شاید گره گشایی شد برای حاجت حاجتمندان تا هفت روز هر روز از آیه ۱۱ تا ۲۱ سوره ابراهیم یکبار خوانده شود آنقدر موثر و قوی هست که شاید باورتون نشه.اگر حاجت گرفتید منم دعا کنیدمن باشم مامان سادات گلی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ بدو بیا پایین چنتا نکات آشپزی بگم👇 1__🌽به سیب زمینی سرخ کرده هاتون یکم پودر اویشن و پودر سیر بزنین طعمش عالی میشه😋 2__🍅 داخل ابگوشت یک یا دوتا گوجه رو رنده کنید بریزید داخلش طعمشو عالی میکنه😋 3__🍆 یکم جو پرک اسیاب کنین،توکابینت نگهدارین داخل خورشت ها و سوپ و اش هاتون یک قاشق غذاخوری بریزید هم لعاب میده به غذاتون هم سرشار از ویتامین ب هستش و تاثیری در مزه ی غذاتون نداره😋👌 5__🥦 اگه سبزی کوکو ندارید ،بجاش فقط از سبزی تره استفاده کنین کوکوی خوشمزه ای میشه😋 6__🥙داخل عدسی یک قاشق جو پرک یا جوپرک اسیاب شده بریز خیلی عالی میشه😋 7__🥘 داخل آش رشته یکم عصاره ی گوشت یا مرغ بریز عاشقش میشی😋👌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدهکارم به خودم ، کمی دیوانه وار دویدن زیر باران و کلبه‌ی چوبیِ دنجی میان کوهستان بدهکارم، به جاده حضورم را با دو جرعه موسیقی و کسی که سفر به سفر جنگل به جنگل کوهستان به کوهستان و دریا به دریا ، با من پیر می‌شود ، "عاشقانه" با من پیر می شود من بدهکارم ! و بدهکارها ، قرار ندارند .. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❣ تلاوت یک صفحه از قرآن کریم هر شب قبل از خواب. 📍 صفحه ١۵ از ۶٠۴ 🔍 جستجو: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
pg015.mp3
2.7M
فایل صوتی تلاوت صفحه ١۵ قرآن کریم. 🎤 قاری: استاد پرهیزگار 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 دلانه‌ی زیبای گلبهار میگه بابام از ترس ارباب منو لای کاه و علف ها قایم کرد و ده پایین دشت برد تا خونه ی عمه ام پنهون بشم اما.... 🍃🍃🌼🍃
ملکـــــــღــــه
#ارباب_من میز پر شد از غذاهای خوشمزه میخواستم آخرین ظرف برنج رو بیارم و از اتاق بیام بیرون که ارسل
دوقسمت بیست وسه پس اندازی که تو اون چند وقت جمع کرده بودم رو ‌براشون فرستاده بودم خیلی دلم براشون تنگ شده بود ،اون شب گذشت و سالار و ارسلان مهمونیشون تموم شد و خندان و شوخی کنان از خونه ی عمه اومدن بیرون ،همه ی خدم و حشم تو‌حیاط جمع شدن و جلوی دوتا خانزاده دولا راست شدن ،اونا هم به همشون نفری یه سکه انعام دادن ،من کنار مطبخ ایستاده بودم و منتظر بودم که اون دوتا برن و منم زودتر سالن غذا خوری رو‌جمع کنم و برم بخوابم ،سالار نگاهی بهم کرد و با لبخند گفت بیا گلبهار بیا انعامت رو بگیر با خجالت چند قدم جلو رفتم و کنار عمه با فاصله وایستادم سالار پنج تا سکه گذاشت کف دستم و گفت عید که میخوای بری به خانواده ت سر بزنی براشون کمی خرید کن ،ارسلان کنار سالار وایستاده بود یه کیسه ی کوچیک در آورد و گفت بیا خانم کوچولو اینم انعام من تو ازهمه ی این جمع کوچیکتری و خوب فرزی،بعد رو به عمه کرد و گفت آفرین عمه خانم خوب تربیتش کردی اینو گفت و سوار اسبش شد ،سالار گفت عمه جان خواستی بری خرید گلبهار هم‌ببر بزار واسه خانواده‌اش عیدی بخره هر چی کم آورد من میدم ،از اینکه سالار می‌گفت واسه خانواده م عیدی بخرم و عید میرم بهشون سر میزنم خیلی ذوق زده بودم ،واقعا اگر سالار اجازه ی این کار رو بهم میداد واسه همیشه نوکرش میشدم چون خیلی دلتنگشون بودم ،با خجالت از سالار تشکر کردم و جلوی ارسلان هم سرم رو به معنای تشکر تکون دادم و گفتم آقا از شما هم ممنونم سایه تون مستدام ،همه ی اهل اون عمارت اون شب خوشحال بودن چون از هر دو ارباب زاده انعام گرفته بودن و ارباب جوان بهشون قول مرخصی داده بود انگار خستگی از جونه همه در رفته بودوعلی رغم اون همه کارهمگی شاد وخنده کنان رفتن واسه جمع کردن و‌شستن و‌جابه جاییه ظروف منم بعدازرفتن سالاروارسلان رفتم تواتاق عمه وظرفها و غذاهاروجمع کردم وآوردم مطبخ ،بقیه هم سریع میشستن وجابه جا می‌کردن،عمه بعد ازاینکه کل اتاق روبه کمک یکی ازخدمات تمیز کردم گفت گلبهاراین لباس هاخیلی بهت میاد،علی الخصوص این روسری،ارسلان کلی ازت تعریف کردبالبخند گفتم ممنونم عمه خانم شما لطف کردین این لباسهای گرون و قشنگ رو برام گذاشتین وگرنه من که نه همچین سلیقه ای دارم نه پولی برای خرید این لباس های گرون ،ارباب زاده ارسلان وسالار هم خیلی لطف دارن خدا بهشون سلامتی بده 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88