ملکـــــــღــــه
او از دیدن سعید با اون بلوز تنگ و آستین کوتاه که همه ی عضلات درهم پیچیده و برجسته ی گردن و سینه و
با ترس و خجالت شاهد اون لحظه ی حساس و نفس گیر بود زبونش از ترس بند اومد و با مِن مِن در حالی که
خودش رو از سعید دور می کرد و به گوشه ی دیگر تخت پناه می برد گفت:
- سعید، به خدا اگه بخوای این جا بخوابی همین االان برای همیشه از خونه ات می رم بیرون.
سعید که متوجه ترس شدید او شده بود دست و پاش رو گم کرد و سعی کرد با لحن آروم و لبخندش او رو آروم
بکنه، گفت:
- بابا شوخی کردم، چرا بی خودی ترسیدی؟
و بعد چهار دست و پا از روی تخت به طرف کمد دیواری کنار تخت رفت و در حین برداشتن متکا و پتو، با لحن
مسخره ای گفت:
- بگیر بخواب شیردل نترس، راستی وفا، تو با این دل بزرگ و روحیه ی نترست چه طوری می خواستی امشب تا
صبح رو تنها بمونی.
او هم که کم کم روحیه ی از دست رفته اش رو داشت پیدا می کرد گفت:
- من اون قدر که از تو می ترسم از تنها موندن توی یه جنگل وحشتناک هم نمی ترسم.
سعید که مشغول انداختن پتو روی زمین کنار تخت با کمی فاصله بود گفت:
- اِ جداً... یعنی من این قدر وحشتناکم! پس چرا هیچ کس تا حاالا در این مورد بهم چیزی نگفته؟ خیلی عجیبه!
او با دراز کشیدن سعید روی زمین خودش دوباره روی تخت دراز کشید و با نگرانی از سعید که به سقف زل زده بود
پرسید:
- اگه مادرت نصفه شب بفهمه که تو اتاقت نیستی چی کار می خوای بکنی؟ نکنه می خوای بگی نصفه شبم رفته بودی
به فروشگاه سر بزنی.
سعید که آروم آروم داشت از نگاه کردن به او می ترسید بدون این که صورتش رو به طرف او برگردونه گفت:
- مادر من عادت نداره که نصفه شب ها خونه رو بگرده، حاالا اگه زد و یک دفعه یه همچین اتفاقی هم افتاد اون وقت
یه فکری می کنم و یه جوابی بهش می دم. نمی خواد تو فکر خودت رو مشغول بکنی، بگیر بخواب خواهر پسر
شجاع.
دیگه هیچ حرفی نزدن و هردوتاشون توی اون فضای دلچسبی که هر کدوم از بوییدن عطر نفس های اون یکی و
شنیدن ضربان ناآرام و بی تاب قلبش لبریز از عشق می شد به آینده ی نامعلوم و فرداهایی که در انتظارشون بود
فکر کردند.
هر دو به سختی مقابل تمنای دل و جسم و روحشون ایستاده بودن و با عذاب شدید و قدرت زیادی فقط به خاطر
حفظ غرورشون پا روی خواهش نفس و میل و احساسشون گذاشته بودن و در اوج عشق و نیاز وانمود می کردن که
نسبت به هم بی تفاوت و بی میل و بی علاقه هستند و چه قدر سخته عاشقی بخواد تمنای دلش رو نادیده بگیره و
سعی در پنهان کردن عشق و عالاقه و احساسش بکنه.
سعید بعد از این که نماز صبحش رو خوند پتو و بالش رو برداشت و داخل کمد دیواری گذاشت .پاورچین پاورچین
بالای سر او رفت و لحظاتی بی صدا مات و خیره به او که به زیبایی روی تخت به خواب آرامی فرو رفته بود . نگاه
کرد . دوباره ریتم ضربان قلبش نامنظم شد و درد عشق و عطش و خواستن به جانش افتاد . چه قدر این دختر ناز و
مهربون و ملوس رو دوست داشت . با این که فقط دو ماه از اشناییشون می گذشت ولی انگار که سالها بود او را می شناخت
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 محبت اعضا🥰 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام به روی ماهتون یاسی جون کانالتون لنگه نداره تکه به خدا👌 بی اغراق زندگی من دو بخش شده قبل کانال شما و بعد کانال شما😊 من تا قبل کانال شما هزار تا کانال جور واجور عضو بودم ولی از بعد کانال شما اونا همه رفتن یه کنار و هر کدوم هزار و بیشتر پیام نخونده دارن ولی برا کانال شما همه خونده که هیچی همشم منتظرم مطلب جدید بزارید😍 خدا خیر بده به شما و تک تک اعضای عزیز و گل کانال که ایده هاشون رو به اشتراک میزارن بلکه آگاهی ما در هر موردی بالاتر بره واقعا از تجربه هاشون در هر زمینه ای استفاده میکنم و برا هر کدوم که استفاده میکنم امکان نداره دعای خیر در حقشون نکنم و از خدا میخوام جای ما براشون جبران کنه🤲💚 بابت خیری که به ایدشون ما رسوندن در هر زمینه ای مخصوصا ایده نوره خانم عزیز و گلی که گفته بودن ۴ قاشق نوره رو تو یک لیوان آب داغ حل کنید و طبق دستوری که دادن استفاده کنیم خدا شاهده محاله من با این روش کار کنم و هر بار یادشون نکنم اصلا کار خیر فراموش نمیشه چون به روش دیگه درست میکردم و اصلا به این خوبی نبود و سخت بود الهی هر چی از خدا میخوان به زیباترین شکل بگیرن و خدا عاقبتشون رو ختم به خیر و سعادت کنه و زندگی شاد و مثبت و پر نوری داشته باشن در کنار اعضای عزیز خانوادشون ان شاءالله🤲❤️و خدا خیر بده به شما که با این کانال زحمت انتقال اطلاعات مفید و ارزنده هم وطناتون رو به دوش میکشید خدا به عمر و وقت تون برکت فراوان بده عزیزم🤲❤️
خیلی ببخشید طولانی شد عزیزم فقط یک سوال داشتم برای بیماری ام اس عزیزم کسی از دوستان گرامی تو مشهد دکتر طب سنتی درجه یک سراغ داره که به درمان این بیماری کمک کنه یکی از اقوام ما ام اس دارن خیلی اذیت میشن و دائم بستری میشن بنده خدا گفتم شاید کسی تجربه داشته باشه و تجربش مفید باشه و یک بنده خدا رو نجات بده قطعا خیر هر کاری در حق بندگان خدا اول برای خود طرف هست بعد نفر مقابل😍
ان شاءالله امسال که بهار قلبها قبل بهار فصلها شروع میشه سال ظهور گل نرگس حجه ابن الحسن عج باشه و با عنایت آقا همگی عاقبت به خیر و رستگار بشیم🤲🥰
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
14.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مواظب همدیگه باشیم !! از یه جایی بــه بعد... دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم
از یه جایی بــه بعد... دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم
از یه جایی بــه بعد... دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم...!! پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمون، زندگیمون و کلا حضور خوشرنگمون رو تو صفحهی دفتر وجود بدونیم...
زندگی خیلی کوتاست...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
آموزش سمبوسه خونگی😉
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا
سلام یاس قشنگم
منم یه #میخچه ی خیلی بد رو انگشت کوچیک پام زده بود که اصلا نمیتونستم کفش پام کنم و مجبور بودم با دمپایی برم مهمونی و اینور اونور☹️
رفتم دکتر و گفت باید عمل سرپایی کنی 😳همونجا پامو بی حس کرد و با هُویه میخچه ی پامو سوزوند😖
بماند که وقتی بی حسی رفت چقدر درد کشیدم😩
ولی بعد دو سه روز کنار میخچه ایکه عمل کرده بودم هفت تا میخچه ی دیگه رشد کرد😱
نه تنها میخچه م از بین نرفته بود بلکه ریشه رو حساس تر کرده بود و رشد کرده بود تا اینکه خدا خیر عمه م رو بده
بهم “روغن سیاه” داد عطاری داره ؛ سیاهدونه نیست اشتباه نکنین😉 یه ذره
هر شب قبل از خواب میزدم به میخچه ها
بماند که چقققدر میسوزوند
ولی در عرض یکهفته تمام میخچه ها رو خشک کرد 😊🤩 الان ده سالی میگذره و خداروشکر دیگه میخچه ای نزده پام
البته رد اون میخچه ای که عمل کردم گوشت بالا اورد😒
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغ های خصوصی رنج کشیده ها ❤️
🌸رازهایی درباره گلسر های شیک و دستساز🌸
همیشه دوست داشتم وقتی به مجلس میرم موهای دخترم شیک و جذاب بشه
اما مونده بودم چکار کنم😔
😇تا اینکه دوستم مشکلم حل کرد😇
و این کانال رو بهم معرفی کرد پر از انواع #گلسرهای گل گلی🎀 #دستساز
با #قیمت_مناسب داره❤😍
و راستی اینم بگم خرید از ۵۰۰هزار به بالا ارسال رایگان داره🚚 چی از این بهتر😉
بزن روی لینک تا پاک نشده👇🏻
https://eitaa.com/gollsarfatema
🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸
ملکـــــــღــــه
.امير با خنده گفت: مگه رنگش رو نمی بينی، واسه اين که تنها وسيله مجازات اين جا، اينه دوباره محکم تکا
مهناز، من ديگه دارم خسته می شم. اين بداخلاقی های تو که اصلا ازشون سر در نمی آرم، اين سکوتت و اين رفتارها....
مهناز من از رويا شروع کردم، نمی خوام مثل اين جاده به کوير برسم. حس اين که ممکنه اشتباه کرده باشم داره منو بی
!چاره می کنه، می فهمی؟
:اشک توی چشم هايم حلقه زد و درمانده گفتم
همه ش مقصر منم؟! تقصير همه چيز گردن منه؟ آره؟
:در حالی که از حرص انگار کلمات را می جويد و ادا می کرد گفت
!نه، اصلا مقصر منم، خوبه؟ ولی برای چی؟ مشکل کجاست؟ حرف سر چيه؟! من نمی دونم، تو روشنم کن
:مثل بچه های لجباز دندان هايم را به هم فشار دادم و گفتم
!من بگم؟تو که به قول خودت از چشم هام تا ته وجودمو می خونی، حالا چرا من بايد بگم؟! چرا می پرسی؟
.يکدفعه بر افروخته شد
.نه، اين يک موردو نمی فهم، می خوام تو بگی
.نمی تونم
چرا؟
:تندی و تيزی لحنش آزارم می داد و آرامش را از من می گرفت، عصبی گفتم
.نمی دونم
:از کوره در رفت، با عصبانيت گفت
رمان
.چرا ، می دونی، خوب هم می دونی، منتها اين قدر بچگانه س که خودت هم رويت نمی شه بگی
:حرصم گرفت، اگر می دانست، پس دنبال چی بود؟ چرا می پرسيد؟ با پرخاش گفتم
آره، راست می گی بچگانه س، اصلا همه چيز من همين طوره. چرا می گی بچگانه؟! بگو، راحت بگو، احمقانه. مگه اين
!چيزی نيست که فکر می کنی؟
يکهو انگار بهتش زد. مبهوت و خيره به من، روی تخته سنگی نشست و در حاليکه آرنج هايش را به زانو هايش تکيه می
:داد، به موهايش چنگ زد، ولی چند لحظه بعديکدفعه تحملش تمام شد و با صدايی که از خشم دو رگه شده بود گفت
.آره، دليلی را که نشه گفت، يا بچگانه س يا احمقانه
.بعد با پوزخندی تلخ ادامه داد: و شايد هم هر دو. تو فکرت اين قدر بچگانه س که خودت هم رويت نمی شه بگی
طوری حرف می زد که معلوم بود به زحمت صدايش را پايين نگه می دارد تابتواند عصبانيت و حرص و پرخاشی را که
.تا آن موقع از او نديده بودم، کنترل کند.رگهای گردنش متورم شده بود و صورتش قرمز
.رويم را برگرداندم، نمی توانستم اين طور رفتار و حرف زدنش را تحمل کنم
محکم و گزنده گفت: صبر کن، وايسا برايت بگم. تمام اين مسخره بازی ها،به خاطر وجود جواد و ثرياست نيست؟! و به
!خاطر اين فکر احمقانه که فکر می کنی دوست دارم ثريا را ببينم؟
.انگار به من برق وصل کردند
.گفت: ثريا، نه جواد
پس تمام اين مدت می دانست و به روی خودش نمی آورد. خون توی
مغزم ميجوشيد و دندان هايم از حرص به هم می
خورد و رعشه ای از غضب و عصبانيت استخوان های مرا می لرزاند. آشفته و برافروخته برگشتم و چشم در چشمش
دوختم. دهانم را باز کردم که حرفی بزنم، ولی نتوانستم. خشم و بغض و حرص، مثل آتش وجودم را می سوزاند، دلم
ميخواست قدرت داشتم چنان فريادی بزنم که گوش هردويمان را کر کند. از ناتوانی و رنج،پايم را به زمين کوبيدم، پشتم...
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تقلب_کردن_اعضا
سلام یاسی جونم میخواستم یه #خاطره ازتقلب بگم سال سوم راهنمایی بودم ویه همکلاسی پایه داشتم خیلی باهم جوربودیم واسه امتحان آخرسال ازاونجایی که جامون به هم نزدیک بود(من جلوبودم اون پشت سرم)کتابونصف میکردیم نصف شدمن میخوندم نصفشم اون جوابارومینوشتیم بعدباصدایی که بشنویم میخوندیم وهرکدوم که هرکی مونده بودمینوشت که یه روزسرامتحان تاریخ دبیرتاریخ فهمیدوبرگه هامونوگرفت حالازارزارهمکلاسیم گریه میکردولی من خندم گرفت بودکه دبیره گفت توکه میخندی نمرت صفره ولی برگه دوستتومیدم امابعدش نامردی نکردونمره های هرکدوممونو گذاشت
💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88