eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان زندگی اعضا هم تجربه کنید هم دعا 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 پارت۳ من دیگه عوض شدم بی اعتماد.بی احساس.خودخواه.خدا رو بنده نبودم .ناشکر.خودکشی..دیگه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 پارت۴ حالا هر چی تو بگی .منم فرصت خواستم فکر کنم بگم دوست ش دارم یا نه؟ که همون روز بله رو ازم گرفت .بعد چهار چوب واسه رابطه مون تعیین کردیم زیاده روی نکنیم .ازم عکس فیلم و ویس چت بد نخواد. خلاصه هر چی گفتم گفت چشم الان ۸ ماهه باهم تو رابطه ایم خیلی دوست ش دارم ۳ ماه اول خیلی عاشق ش بودم به ازدواج فکر میکردم .خیلی پسر خوب و ایده الی هست . همون که تو رویاهام بود.ولی من شمالم اون جنوب ...مذهب ...خانواده هامون .نمیشه به ازدواج فکر کرد.سعی کردم به ازدواج فکر نکنیم تا جایی که میشه رعایت کنیم با هم باشیم و رشد کنیم . من از این عشق راضی م خیلی احترامم داره حرفم میخونه . از همه چی خبر داره.حمایتم میکنه .ای کاش میشد با همین مورد ازدواج میکردم . هزار حیف نمیشه . من حتی دو ماه پیش از زدن حرفای خیلی عاشقونه منع ش کردم . فکر کردم ناراحت میشه و میره... ولی گفت من دوست دارم حرف عاشقونه بزنم تنها عشقمی پشیمون نیستم از هر حرفی زدم ولی اگر حرفم باعث رنج و عذاب و اذیتت بشه دیگه نمیزنم .من گفتم رابطه مون کلا اشتباهه زیاد عاشقونه اش نکن که بعد اذیت نشیم . فکر کردم میره تنهام میزاره .وقتی اینا رو گفت بغضم ترکید که تا این حد دوستم داره .گفت دیونه من عاشقتم من واسه رابطه و نیاز سمتت نیومدم که بگی نه برم تا حالام حرفی نزدم . اگر واسه نیاز بود خیلی راه هست و خیلی مورد پیشنهاد هست از شهر خودم .من فقط دلم خوشه تا هستی گاهی حال منو بپرسی باهم باشیم. در ضمن همیشه بهم میگه خانمی چیزی لازم داری بگو .میگه تو چرا ازم پول تو جیبی نمیخوای یه چیزی واسه خودت بخری میگم نیاز ندارم 😂 دوست ندارم رابطه م واسه حمایت مالی باشه بعدش من تا مجبور نشم چیزی ازش نمیخوام تا لحظه اخر اگر خودم نتونم جورش کنم .۷۰۰ تومن کم داشتم واسه شهریه م تا روز اخر صبر کردم نشد جور کنم بهش گفتم شماره کارت دوستم دادم که واریز کنه.. میگه اولا زودتر میگفتی بعد چرا کارت خودت ندادی؟دوست داشتم کادو گاهی برات بگیرم نمیشه یه مبلغی برات بزنم 😍😅 ولی خیلی زرنگی ۸ ماهه و مغروری  کارتت نمیدی😂 میگم ش من اقایی مهربونی دارم هرچی بخوام از صدتومن شارژ خط ب خط تا میلیون برام خرج میکنه چیزه دیگه ای م نمیخوام اینارم ازت قرض گرفتم😁   چون کار هنری میکنم مخارج درسم باخودمه.قرض میگیرم. خلاصه که مرد خوبی میشه عشق م  خوش بحال هر کسی باهاش ازدواج کنه. ما دوست نداریم دوست دختر یا پسریا اون چیه داداشی میگند باشیم 😂 دوست داریم خانومی و آقایی رابطه مون باشه همدیگرو اینجوری صدا کنیم یه جورایی تعهد باشه تو رابطه مون..میگه من با دلیل انتخابت کردم ...نه ترحمه .نه دل سوزی.عشقه فقط. مهربونی.مغروری.نجیبی.پاکی.باوقاری.خوشگلی ودلت باخودمه 😅 در جریان عشق به پسر خاله م بود.بعد فقط یبار پرسید مجازی با کسی بودم یا نه ؟گفتم اره. گفت نمخواد از جزییات بدونه فقط همین صداقت براش کافیه. خودشم گف زمان دانشجویی ش پی وی دخترا میرفته همه بلاک ش میکردن .یکم سر ب سرشون میزاشتم .با یکی از دخترا دانشگاه قبلی ش دوست شده بوده بعد یه مدت دیدن با هم خیلی تفاوت دارند خواسته هاشون فرق داره جدا شدن .این مربوط به ۴ سال پیش بوده تا الان که عاشق من شده به هیچ کس حسی نداشته . بعدشم وقتی اومده تو کار مشاوره عهد کرده مواظب روابط ش باشه عوض بشه با دل هیچ دختری بازی نکنه .حتی شوخی نکنه . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما امکان ندارد خوراکی آلوده ای از زمین برداریم و بخوریم.... . ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
🍀داستانی عبرت انگیزازحق الناس🍀 ⚡️داستان واقعی از زبان یک زن که به عروس خود خیانت کرد. 🌱آرزو داشتم تنها پسرم با دختر خواهرم ازدواج کند، اما او در دوران دانشجویی به دختری از خانواده ای مستضعف که با هم همکلاسی بودند علاقه مند شد و دختر مورد علاقه اش را به عقد خود درآورد. ❇️ زن ۶۵ ساله با لهجه جنوبی خود در دایره اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد افزود: ✴️ سلیم از ازدواج با سکینه خیلی خوشحال بود اما هر موقع نامزد او به خانه ما می آمد سردرد می شدم و احساس می کردم این عروس یک لاقبا در شأن خانوادگی ما نیست. من هرچه با خودم کلنجار رفتم تا مهر و محبت این دختر را در دلم جای دهم فایده ای نداشت و خواهرم نیز با نیش و کنایه هایش آتش بیار این معرکه شده بود. 🐍متاسفانه پس از گذشت مدتی، نقشه شومی کشیدم و با کمک پسر خواهرم فردی را اجیر کردیم تا ادعا کند قبلا با عروسم آشنایی و رابطه داشته است. ما با این تهمت های ناروا توانستیم سلیم را نسبت به همسرش بدبین کنیم و او نامزدش را طلاق داد. 🍃من بلافاصله دختر خواهرم را به عقد پسرم درآوردم اما سلیم و دخترخاله اش خیری از زندگیشان ندیدند چون آن ها صاحب دو فرزند معلول شدند و عروسم که تاب و تحمل مشکلات زندگی و جمع و جور کردن این دو طفل بی گناه را نداشت پس از گذشت ۱۵ سال به پسرم خیانت😱 کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت.از آن به بعد من و پسرم خودمان را به پرستاری از این دو بچه معلول سرگرم کردیم. هر روز که می گذشت من به خاطر ظلم و خیانتی که در حق عروس قبلی ام کرده بودم عذاب وجدان بیشتری پیدا می کردم و خیلی دنبال سکینه گشتم تا او را پیدا کنم و حلالیت بطلبم. ولی هیچ آدرس و نشانی از او پیدا نکردم. 🌹وقتیکه که برای سفر زیارتی به مشهد آمدیم. در این جا هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم ❣ سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم. زن ۶۵ ساله گفت: از این که می بینم سکینه با فردی شایسته ازدواج کرده است و ۲ دختر زیبا و دوست داشتنی دارد خیلی خوشحالم و برایشان دعا می کنم خوشبخت و سعادتمند بشوند. امیدوارم خدا هم از خطاهایم بگذرد. 👈برگرفته از روزنامه خراسان 👌آری هیچ عملی دراین دنیا بدون پاسخ نخواهدماند.وخداوندبه همه اعمال آدمی حاضروناظراست. 🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸 ┏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 مدیریت رابطه.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 مدیریت رابطه.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 بچه که بودم یه بار بابام با عموم تو خونه ما بحث شون شد در حدی که همسایه ها اومدن تو کوچه و میخواستن زنگ بزنن پلیس بیاد. عموم رفت و دو سه روز بعد زن عموم زنگ زد به مامانم و بدون اینکه کلمه ای راجع به دعوا حرف بزنه گفت عصر هستین یه سر بیاییم اونجا؟ مامانم هم گفت آره و باز بابام داغ کرد و گفت بیخود کردن و فلان ولی مامانم گفت من مهمون رو از خونه ام بیرون نمی‌کنم. خلاصه اومدن و یادمه زمستون هم بود، زن عموم کیک درست کرده بود و اومدن نشستن و تا نیم ساعت فقط زن عموم و مامانم حرف میزدن از بافتنی و طرز تهیه کیک  و مدرسه و بابام و عموم هیچی نمی‌گفتن فقط تلویزیون نگاه می‌کردن. زن عموم میل بافتنی و کاموا رو از کیفش درآورد و ما هم دیگه کم کم از اتاق دراومدیم بیرون. همچنان بین بابام و عموم سکوت برقرار بود. دیگه یک ساعت که گذشت مامانم گفت شام بمونید و زن عموم هم قبول کرد ولی عموم قبول نمی‌کرد ما هم گیر دادیم که بمونید و خلاصه تو تعارف ها مامانم پاشد برنج و خیس کرد وکاهو رو درآورد بیرون و به بابام گفت برو کباب بگیر خلاصه با بابام و عموم رفتیم دنبال بچه ها که خونه بودن از اونور هم رفتیم کباب گرفتیم موقع کباب خریدن عموم هم پیاده شد و رفت با بابام حرف زدن کباب و گرفتیم بابام هم بستنی سنتی خرید و برگشتیم خونه و شام همگی کنار هم بودیم و یادمه بعد شام صدای خنده بابام و عموم خونه رو برداشته بود. این خاطره خیلی تو ذهن من پر رنگه. اهمیت رواداری و گذشت و حفظ رابطه هایی که ارزشمنده، تو هر رابطه ای اختلاف و درگیری به وجود میاد و نقش اطرافیان هم خیلی خیلی مهمه. من از زن عموم و مادرم رواداری و حفظ رابطه رو یاد گرفتم که چقدر ساده بدون اینکه دامن بزنن به دعوای شوهرهاشون تونستن این قضیه رو جمع کنند و همون عموم چه در زمان مریضی بابام چه بعد فوتش یک لحظه ما رو تنها نذاشته و حواسش به ما بوده شاید اگه همون دعوا می موند و کهنه می‌ شد اگه اختلاف ها شدید تر می‌شد اتفاق های بدتری می‌افتاد. امروز هر چی اطرافم رو نگاه میکنم کافیه آدما یه اشتباه بکنن سریع حذف میشن آدم ها تنها شدن هیچ کس تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره همه میخوان به هم حمله کنن ما خیلی چیزها به دست آوردیم ولی خیلی چیزها هم از دست دادیم. کاش روی تاب آوری و پذیرش آدم ها با هر عقیده و مسلکی که هستن بیشتر کار کنیم. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش -دکتر حیاطی؟ با لبخند مردونه ای برگشت و من به آرومی اما صادقانه لب زدم: -بابت اون اتفاق,
جهان برای من در ...‌ این مرد خلاصه می شد. همه چیزم,همه زندگی من در این مرد خلاصه میشد و خدایا من رو تکه تکه کن اما حامی رو از من نگیرا!! سکوت کرده بودیم و هر دو.بی طاقت و مریض هم کشیده بودیم و به تموم ناامنی ها و آشوب ها بی تفاوت شده بودیم. آرامش و حامی, هم به آرامش و امنیت میرسیدن!!! من برای امشب خیلی برنامه ها داشتم اما وقتی تقه ای به در زده شد و صدای نگران کاوه به گوش رسید,تموم نقشه هام,نقش بر آب شد. _جگوار‌،خانوم,باید حرف بزنیم. با بی میلی و به سختی شکام رو پاک کردم و حامی با صدای بلندی گفت: -بیا تو. هراسون در باز شد و کاوه با نفس نفس گفت: -هم..همه چیز بهم ریخت. دستام از حرکت ایستاد و حامی اخماش درهم شد و گفت: -یعنی چی؟ تند تند نفس کشید و مشخص بود تمام مسیر رو دویده که با بریده بریده گفت: _جلس..جلسه فردا ش..شب نیست. امشبه. بهتی عمیق در وجود همگیمون تزریق شد و حامی با حرص غرید: -چی؟ * خدای من!!!! اینجا ب...وسه گاه مرگ بود مرگ بود ،تنها پیغامی که از این خراب شده دریافت می شد. همین بود"اینجا مرگ بود و بس" اصلا حس خوبی به این جا نداشتم و این بهم ریختن برنامه هم همه چیز رو بدتر کرده بود.ما برنامه مون برای فردا شب بود و این استراتژی عوض شدن برنامه و لوکیشن بدون هیچ خبری,عملا مارو شوکه کرده بود. بدون فوت وقت هر هفت نفرمون از ساختمون بیرون زده بودیم و من دیگه حتی فرصت نکردم با پناه خداحافظی کنم و با پرستارش,پیش دلی فرستاده بودم. ما با سریع ترین حالت ممکن حرکت کرده بودیم و تیم امنیتی که شادو تعیین کرده بود چون دیرتر از ما متوجه شده بود دیرتر حرکت کرده بود. فقط ما هفت نفر اینجا بودیم و به ویلای مقابل خیره بودیم. ویلایی در دل لواسون. دقیقا در پرت ترین نقطه!!!! نفس های همگی در سینه حبس شده و به دو نگهبانی که مقابل درب ورودی کشیک می دادن خیره بودیم. کیان و پارسا به همراه کاوه کنار من و مسیح و ای جی در کنار حامی قرار گرفته بودن. مضطرب ترین و دل آشوب ترین شخص,من بودم...منی که دلم آوای بی قراری سر می داد. خدایا پس چرا تیم امنیت نمی اومد؟؟ در دل,التماس می کردم و محکم دست هام رو مشت کردم اما وقتی در ویلا باز شد و دو نگهبان دیگه کنارشون قرار گرفت.ای جی با پیروزی گفت: _خودشونن. همگی با دقت به صحنه مقابل خیره بودیم که در یک لحظه,هر دو نگهبان تازه وارد شده,خیلی ناگهانی دستمالی مقابل دهان اون دو نفر قرار داده و اونقدر محکم از پشت در آغوششون کشید و نگهشون داشت که هر دو نالان و بی چون,از هوش رفتن. یک هیچ به نفع ما. ای جی با لبخند دستش رو بالا گرفت و گفت: -روز به روز بیشتر عاشق بچه هام میشم. اون دو نفری که تازه متوجه شدم از اعضای شادو هستن,جنازه هارو کشون کشون به سمت ماشین برده و با دقت به اطراف نگاه میکردن که ای جی گفت: -وقت رفتنه,بچه ها فقط می تونن پنج دقیقه مسئول دوربین هارو سرگرم کنن,باید بریم. همگی تایید کردن و حامی بدون هیچ تردیدی قدمی به جلو برداشت و من هم به دنبالش اما بلافاصله سمتم چرخید و با جدی ترین حالت ممکن گفت: -تو نه. میری تو ماشین. شوکه و گیج نگاهش کردم که با اشاره سر حامی, همگی از کنارمون حرکت کردن و من با بهت گفتم: -چی داری میگی؟واسه چی برم تو ماشین؟ دست های سردم رو در دست گرفت و با تحکم گفت: -بار اول و آخریه که روی حرفم,حرف می زنی آرامش. می شینی توی ماشین و هر اتفاقی افتاد بیرون نمیای. بچه های امنیت که رسیدنم حق نداری کاری بکنی. هر اتفاقی که افتاد,تاکید می کنم,هر اتفاقی که افتاد از پیش محافظت کنار نمیری و بعد از یک ساعت اگه خبری از ما نشد, بدون اینکه فکر احمقانه ای به سرت بزنه میری آرامش‌. میری و پشت سرتم نگاه نمیکنی,حالیته؟ خدایا از من توقع چی داشت؟؟؟می خواست من رو از نگرانی بکشه؟ لب به اعتراض باز کردم که با عتاب غرید: -اگه مثل دفعه پیش,فکر احمقانه به سرت بزنه فقط به این فکر کن که اون کارتو جون همه مارو تهدید میکنه. همه چیز طبق برنامه ما پیش میره, پس گند نزن به برناممون و بشین سرجات. و خیلی بی رحمانه بازوم رو گرفت و من هر چقدر دست و پا زدم و با صدای آرومی التماسش کردم. کوچک ترین توجهی نکرد و وقتی من رو داخل ماشین انداخت,در رو بست و بدون نگاه به چشم های ملتمسم,رفت!!!! تا لحظه آخر,رفتنش رو نظاره کردم...ولی من نمی تونستم آروم بشینم! حامی ای جی به آرومی گفت: -تونستی بفهمی؟ تند سری تکون داد و گفت: -نه,ما با زیر مجموعه های دیگه رسیدیم. این بی شرف هر کسی که هست,خودش رو به هیچکس نشون نمیده و تموم نگهبان های دسته دوم خودش و نگهبانهای اعضاش رو مسؤل حفاظت از طبقه پایین کرده. ادامه دارد ... ❤️❤️
.
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 پارت۴ حالا هر چی تو بگی .منم فرصت خواستم فکر کنم بگم دوست ش دارم یا نه؟ که همون روز بل
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت۵ بعد ده سال با مامان رفتم خونه خاله و پسرخاله م دیدم .معمولی بود بهم نگاه نمیکرد و زود مجبور شد بره خونه شلوغ بود.اما من در عوض سیر نگاه ش کردم و بقیه ریز خندیدن.سال بعد  خونه خلوت بود.فقط مامان ها بودن اتفاقی بود. خیلی بهم نگاه زیر چشمی میکرد مچ نگاه ش گرفتم تو چشمام خیره شد و لبخند زد.بعدش دیگه راحت منو نگاه میکرد😅 خیلی چرت و پرت گفتیم راجب خاله ها کل کل کردیم اما حرفی راجب خودمون نزدیم ..با خوددم میگفتم این منم که چند ساله حرف نمیزنم .نمیخندم.انگار برگشتم به خود واقعی م. میخواستم کرم بریزم امتحان ش کنم.زنگ زدم آژانس بانوان با لحن لوسی عزیزم جونم بیا دنبالم حاضرم .آدرس بلد نبودم از پسرخاله گرفتم.دیدم آقا اخم ش توهمه ..قطع کردم .میگه به کی زنگ زدی؟ آژانس . خانم بود یا آقا؟ خانم . عه تو چرا اینجوری حرف میزنی با آژانس .مگه میشناسی ؟نه دفعه اولم باهاش میام😂 زنگ بزن کنسل ش کن خودم میرسونم تون..هیچی نمیگی یهو زنگ میزنی😡 تو که آدرس بلد نیستی چطوری خونه رو پیدا کردی😂 گفتم چشمی بلدم همیشه با آژانس بانوان میری ؟راننده ت کیه؟ گفتم اره .رانند ه ها عوض شدن ۳ نفر بودن تا حالا. میگه اسم و شماره پلاک شون بده😂 گفتم ندارم..چرا عوض شون کردی مگه خوب نبودن؟ چرا ولی اونا شغل بهتر گیر شون اورد دیگه کار نکردن. دیگه بحث مون داغ شد .همونی شد که میخواستم غیرتی ش کردم😜 راننده م ادرس رفته بود کوچه پشتی منو پیدا نمیکرد 😂 پسر خاله م میگفت من باید ببینم ش اگر پیر و بی دست فرمون باشه نمیزارم بری بزنه ناقصت کنه چیکار کنم؟ باهامون قدم به قدم اومد سوار شدیم چیزی نگفتی از کوچه پشتی اومدیم و تا اخر کوچه خودشون اومد دنبال ماشین و دو دستی برامون دست تکون میداد. خانما من اون روز به هدفم رسیدم متوجه شدم دوستم داره اما سهم من از این عشق فقط همون لحظه بود همون ساعت نتونستم برای تمام بخوام ش😢 خدا نخواست و گر نه میشد .بازم اخرین باری رفتم خونه خاله دل و زدیم به دریا گفتیم دلم گیره ولی خاله قبول نکرد گفت پسرم اصلا قصد ازدواج نداره😒 . از اینم بگذریم تو این تایم ۸ سال  پسر دایی م  هم سن بودیم وقتی به دنیا اومدم نشون اوردن برام مامان قبول نکرد.تا مدرسه میرفتم بی بی میگفت نامزدت پسرداییه ت من خجالت میکشیدم و فرار میکردم.تا برام خواستگار اومد اولین ش یکی دیگه از پسر دایی هام که هم سن بودیم دوست بودیم اومد بهم گفت که این یکی پسر دایی م دوستم داره و ازدواج نکنم جدی نگرفتم و نمیدونستم عشق چیه بچه ۱۱ ساله بودم .😔 بعدم که عاشق پسر خاله م شدم و عاشق ش موندم تا وقتی که تحملم تموم شد .از اون ور مامانم خونه دایی م بوده اخر شب پسر دایی م مامانم حرف میزدن تنهایی و بحث من میاد بالا مامانم میگه دخترم دوست داری؟ پسر دایی م میگه اره دوست ش دارم میخوام بیام خواستگاری وضعم خوب نیست .دستم خالیه..مامانم میگه تو پسر خوبی هستی چیزی لازم نیست خرج کنی یه چادر و حلقه بیار عقدش کن .بهت دختر میدم .فقط باید خودش و باباش راضی کنی .پسره خوشحال میشه میخواد دست مامانم ببوسه و مامان نمیزاره مامانم بغل میکنه دورش میچرخه و دیونه بازی میکنه بوسش میکنه و قول میده بیاد خواستگاری م .مامان بهم گفت .ناراحت شدم گفتم قبول نمیکردی میدونستی دلم جای دیگه اس.گف دوستت داره .پسره خوبیه .رو حرفم حرف نزن بزار راحت بمیرم .حداقل کتک ت که نمیزنه .من تو رو اینجوری می ببینم دق میکنم شوهر کنی فراموش میکنی.خلاصه انقدر گفت و تحت فشار بودم گفتم باشه خسته شده بودم .تو دوسال رفت و امد دایی م اینا زیاد شد و پسر دایی م میامد خونه .چیز میز و وسایل خوراکی و دست پر می اومدن تو مدرسه چند تایی خواستگار داشتم یکی ش کارمند بود..به مامان میگفتم همه ش میگفت نه پسر دایی ت هست حرف زدم. رد میکرد.منم دلم نرم شد .باور شد دوستم داره ...به حق میگم از پسر دایی م نمیگذرم 😔 خیلی خیلی بد دلم شکوند وقتی دلم نرم شد باهاشون بعد دوسال .کارت عروسی ش اومد😭 خیلی درد داره وقتی وضع ش خوب میشه با یه دختر۱۴ سال کوچکتر از خودش ازدواج میکنه .من همه رو می بخشم ولی پسر دایی م سر پل صراط جلوش میگیرم.خواستگارام الکی پروندم.اگر اون قول الکی نداده بود من الان سر خونه زندگی م بودم و وضع م این نبود.گاهی می ببینم ش حتی جواب سلام ش نمیدم و روم ازش برمیگردونم..یه بارم سر سفره غذامون افتاد روزه بود نتونست بخوره ولی دلش کشیده بود و دایی براش کلی تعریف کرده از دست پختم.خانواده زنش دعوت کردیم جز خودش .خیلی اصرار کرد بیادبه مامانم التماس کرد دلش دنبال دست پخت منه اما بابا قبول نکرد دعوت ش کنیم.منم گفتم کوفت بخوره وقتی میتونست تا اخر عمر دست پخت منو بخوره پسم زد حالا حسرت بخوره..اما مامان اخر شب براش غذا فرستاد. من حلالش نمیکنم تر زد به زندگی م چرا قول الکی داد و باز من و نابود کرد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 برای خانمی از عرق کردن همسرشون گفته بودن... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 برای خانمی از عرق کردن همسرشون گفته بودن... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاس جان  در پاسخ اين دوستمون بايد بگم كه دوست عزیز باید بدانید که خود عرق بد بو نیست عرق که به صورت مایع از بدن خارج می‌شود غالبا از آب و نمک تشکیل شده است و کاملا بی رنگ و بی بو است بدن ما محل زندگی میلیون‌ها باکتری است که بسیاری از آن‌ها روی پوست ما زندگی می‌کنند و از عرق بدن ما تغذیه می‌کنند. این که چرا عرق بوی بد می‌دهد دلیلش وجود همین باکتری‌ها است و دلایل دیگر بدبو بود عرق مربوط به تغذیه فرد است کسانیکه میوه, سبزیجات ،آب کم مصرف می کنند ، وعده غذایی شام پر ادویه و تند ، مصرف سیر و پیاز در شب ، غذاهای سرخ کرده ، مصرف غذاهای پروتئین بالا مانند گوشت، تخم مرغ ، ماهی ، جگر ، مصرف بالای شیرینی و شکلات ، کمبود منیزیم، یبوست ، عوارض جانبی بعضی از داروها مانند استامینوفن ، ضد حساسیت ، آرامبخش ها ، استرس و پوشیدن لباسهای از جنس پلی استر و .... مهم‌ترین گامی که برای مبارزه با بوی بد زیر بغل این است که به طور منظم حمام بروید مصرف روغن نارگیل ، لیمو (خواص ضد میکروبی در روغن نارگیل و لیمو سبب محدود شدن رشد باکتری‌ها در سطح پوست می‌شود) ،پودر صندل با خاصیت ضد باکتریایی و ضد التهابی که دارد می‌تواند پوست را خشک و تمیز نگه‌ دارد ✅سلام عزیزان ....در جواب این دوستمون باید بگم که منم این مشکل رو داشتم  با لباس زیر همسرم که هر وقت میزاشتم توی لباسشویی زردی زیر بغل لباس پاک‌نمیشد. اما الان دیگه قبل از انداختن توی لباسشویی با صابون گلنار زیر بغل رو خوب میشورم بعد میندازم تو لباسشویی تمیز تمیز میشه.تجربه شده و جواب داده واقعا. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاس جون ،ببخشید مزاحم شدم،ممنون بابت کانال بی نظیر تون،تجربه ای یکی از خانم رو خوندم داغ دلم تازه شد،😔 درمورد دوستشون که جاری شون شده،من همچنین بلای سرم اومده،من دختر دایی جاری ام شد ،زن دایی ام دید خانواده شوهرم آدمای خوب وسالم هستند با هزار جور کلک منو خام کرد ،منم معرفی کردم ،الان سه سال جاریم شده ،روزگارم سیاه شد،عصبی شدم مادر شوهرم پیش من ازش بد میگه ،این نباید عروس من میشد،فلان فلان،ولی جلوش نمی دونی چجوری بهش احترام میذاره هواشو داره،من دیدم زندگی خوب وآرامم داره خراب میشه ،رفت وآمدم کم کردم ،به نظر من آدم نباید هیچ وقت واسط ازدواج کسی بشه ،ولی من بخاطر رضای خدا خواستم یه دختر خوشبخت بشه نمی دونستم زندگیم اینجوری بشه😊خوشحال میشم بذارید کانال❤️😘 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88