#حکایت_خوبان
🔰 مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛
دوست داشتند به آقا نزدیکتر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند.
🔹 وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد.
جوان ترسید؛ هاجوواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛
مردم نگران آقا بودند.
💢 آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامهاش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقتها زیر پایمان گیر میکند و ما را به زمین میزند.»
جمعیت خندید، آقا هم...
جوان به عبا نگاه میکرد.
📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶
خاطراتی از زندگی #آیت_الله_بهجت (ره)
💠 کانال ملکوتیان👇👇
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/805896289Cfc85c38f93
#حکایت_خوبان
💠 آفتاب آمده بود تا وسط اتاق و مگس ها را هم با خودش آورده بود. اردیبهشت بود و هنوز لذت داشت كه دراز بكشی توی این آفتاب و خوابت ببرد؛ اگر مگسها بگذارند.
محمدحسین هر روز اول چادر برمی دارد، مگس ها را بیرون می كند و گاهی كه یكی دوتایشان سمج می شوند، آن قدر دور اتاق دنبالشان می كند تا بالاخره آن ها را می گیرد توی مشتش. بعد در حالی كه عرق از سر و رویش راه افتاده، می آید توی حیاط، ولشان می كند.
🎯 آن وقت است كه نجمه سادات، عبدالباقی، نورالدین و بدرسادات با هم می زنند زیر خنده.
نجمه می گوید: آقا جون، خب چرا این طوری می كنید؟ یكی بزنید توی سرش بمیرد دیگر. و خودش جلو جلو می داند آقا جون چی جواب می دهد: عزیز دلم، این مگس هم جان دارد. نباید جاندار را كشت. بعد چادر را با وسواس، تا می كند و می دهد دست نجمه سادات.
👈 می گوید: لباس را هیچ وقت پرت نكنید بیفتد یك گوشه. حتما آویزان كنید یا تا كنید.
كلی از این كارهای ریز ریز هست كه مقید است آنها را انجام بدهد.
دست هایش را قبل از كار و قبل و بعد از غذا بشوید. قبل از غذا كمی نمك بخورد، بعدش هم همین طور. وقتی سرش را شانه می كند، بنشیند و چیزی پهن كند.
ایستاده چیز نخورد. توی در ننشیند. سبزه و گیاه ـ اگر شده كم ـ دور و برش باشد و...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 به بچه ها می گوید: كسی كه مقید باشد به چیزهای كوچك، كم كم آمادة چیزهای بزرگ هم می شود. این ها خودش آدم را می كشد به سمت حقیقت.
📕📕 منبع : زندگی #علامه_طباطبایی، حبیبه جعفریان
🔵 کانال ملکوتیان👇👇
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/805896289Cfc85c38f93
#حکایت_خوبان
🔰 روزی شاگردی از عارفی پرسید : چرا ما #امام_زمان را نمیبینیم؟
✅ عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من بنشینید. شاگرد این کار را انجام داد.
🔸عارف : آیا الان میتوانید مرا ببینید؟
🔹شاگرد : خیر، نمیتوانم ببینم.
🔻عارف : چرا نمیتوانی من را ببینی؟
▫️شاگرد : چون پشت من به شماست.
⬅️ عارف : حالا متوجه شدید چرا نمیتوانید امام زمان را بینید؟!
💠 چون شما پشتتان به امام زمان است، با گناه کردنها و نافرمانیها به امام زمان پشت کردهایم و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان را داریم
---
#نیمه_شعبان
#میلاد_امام_زمان
🌹 به ملکوتیان بپیوندید👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/805896289Cfc85c38f93
#حکایت_خوبان
🌹 یک روز آمیرزا جواد آقا سبزی خوردن می خرد و به منزل می برد. در منزل متوجه می شود که سبزی ها پر از مورچه است
ناراحت می شود . فکر می کند که حالا این مورچه ها بی خانه و زندگی می شوند. اینها خانه دارند . زندگی دارند. آذوقه دارند. حالا اینها کجا بروند زندگی کنند.
🔹 سبزی ها را بر میدارد و به دکان سبزی فروش رفته . پس می دهد. سبزی فروش می گوید :
" آقا، این سبزی ها که تازه است. شما چرا پس آورده اید ؟" آمیرزا جواد آقا می فرماید :"بله تازه است. اما این مورچه های داخل سبزی بی خانه و زندگی شدند.
این سبزی را همان جایی که قبلا بود بگذارید تا این مورچه ها بروند سر خانه و زندگیشان ❗️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈 " اینها نشانه های رحم دل است:" پس یکی حاضر نیست که یک مورچه از خانه و زندگیش دور شود. یکی هم سر می برد و قساوت قلب دارد.
🔥 کسانی که قساوت قلب دارند جهنمی اند. "
📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی ص149 و 150
🌱🌱 کانال ملکوتیان👇👇
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/805896289Cfc85c38f93