eitaa logo
ملاردی ها
76 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
22.6هزار ویدیو
230 فایل
استقلال آزادي جمهوري اسلامي @Gh123 Admin @Arangeh @Malardiha https://eitaa.com/karizno
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خدا رو شکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خدا رو شکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خدا رو شکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خدا رو شکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. ❓چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ 👌برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم 1⃣ بـیـمـارسـتـان 2⃣ زنـدان 3⃣ قبرستان 🔸در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. 🔹در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. 🔸در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود. ‌‌‎‎‎‌→🌥💛←@B_rang_khodaa
🌹🎄 🔘  پیرمرد ثروتمندی را سردی پا آزار داد. حکیم گفت: باید پای‌افزاری (کفش)، از پوست شتر سرخ موی به پای خود کنی. پیرمرد را که ثروت زیاد بود دنبال کاروانی می‌گشت که از یَمن بتواند برای او این کفش را تهیه کند. تاجری ماهر حاضر شد که کیسه‌ای طلا از پیرمرد بگیرد و این کفش را با خود به خراسان آورد. در مسیر شام تا خراسان، راهزنان زیادی بودند که حتی این کفش نفیس اگر در پای مسافری می‌دیدند از او می‌گرفتند. تاجر زرنگ وقتی کفش‌ها را خرید یک لنگه کفش در توشه بار مسافری گذاشت که کاروان‌شان دو روز زودتر از او به خراسان می‌رفتند و یک لنگه دیگر کفش در بارِ خود گذاشت. چون در مسیر به راهزنان رسیدند و یک لنگه کفش را راهزنان دیدند هر چه گشتند لنگه دیگر آن را نیافتند پس آن یک لنگه را هم در بارشان رها ساختند و چنین شد که تاجر ماهر توانست کفش نفیس را از یَمن به خراسان به سلامت رساند. تاجر را شاگردی بود که کار نیک می‌کرد اما به خدا ایمان نداشت و همواره می‌گفت: باید کارت نیک باشد که خدا تو را بهشتی کند، ایمان به خدا مهم نیست، کار نیک را به خاطر نیک بودن آن انجام بده نه برای ایمان به خدا. بعد از این داستان تاجر، شاگرد را گفت:‌ ای جوان! دیدی که کفش نفیس را یک لنگه‌اش به کار کسی نیامد و رهایش ساخت؛ بدان عمل صالح بدونِ ایمان، نماز بدونِ زکات و.. مانند یک لنگه کفش هستند و تو را هرگز سودی نبخشند، هر اندازه هم قوی و نفیس باشند
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ❣ گفتگوی دو حاجی در سالن انتظار فرودگاه جده که قصد برگشتن از حج را داشتند: 🌼🍃حاجی اول: بنده پیمانکار ساختمان هستم الحمدلله امسال دهمین بار است که فریضه حج را بجا می‌آورم! 🌼🍃حاجی دوم: بنده هم دکتر سعید پزشک متخصص هستم و در یک بیمارستان خصوصی کار می‌کنم و بعد از ۳۰ سال کار کردن در این بیمارستان توانستم هزینه‌ی‌ حج را پس‌انداز کنم. 🌼🍃اما روزی‌که رفتم برای دریافت حقوق از امور مالی، همان روز با مادر یکی از بیمارانم که فرزند معلولی داشت روبرو و متوجه شدم بسیار غمگین و ناراحت است. چون پدر این مریض از کار اخراج شده و دیگر توانایی پرداخت هزینه بیمارستان خصوصی را ندارند. 🌼🍃رفتم پیش مدیر بیمارستان و خواهش کردم این بیمار با حساب بیمارستان درمان شود. اما مدیر قبول نکرد و به من گفت: «این‌جا یک بیمارستان خصوصی است، نه موسسه‌ی خیریه!!! با ناامیدی از پیش مدیر خارج شدم. در حالی‌که دلم به‌حال این مریض می‌سوخت،ناگهان به‌یاد پولی افتادم که برای حج امسال پس‌انداز کرده‌بودم. 🌼🍃سرم را به‌سوی آسمان بلند کردم و خطاب به الله گفتم : بار خدایا خودت می‌دانی که چقدر دلم آرزوی حج را دارد و می‌دانی هیچ‌چیز از رفتن به حج بیت‌الله الحرام و زیارت مسجد نبوی برایم خوشایندتر نیست! و برای رسیدن به آن تمام عمرم را تلاش نمودم! بار خدایا من این زن مسکین و فرزند مریضش را بر خودم و رفتن به حج ترجیح می‌دهم!! خدایا مرا از فضل و کرمت بی‌نصیب نکن! 🌼🍃مستقیم رفتم حسابداری و گفتم این پول هم شش ماه پیش‌پرداخت برای بستری و علاج و درمان این مریض معلول است. اما خواهشی که از شما دارم به مادر این بیمار نگویید که من آن را پرداخت کرده‌ام. بگویید بیمارستان هزینه بیمار شما را تقبل نموده است. 🌼🍃به‌خانه برگشتم و از این‌که سفر حج را از دست دادم اندوهگین بودم، اما از طرفی خیلی خوشحال بودم که توانستنم مشکل یک مریض معلول و یک خانواده بی‌بضاعت را حل کنم. آن شب در صورتی به‌خواب رفتم که صورت و گونه‌هایم خیس اشک بود. خواب دیدم که دارم طواف خانه‌ی خدا را انجام می‌دهم و مردم دارند به من سلام می‌کنند و به من می‌گفتند: حج شما قبول باشد جناب حاج سعید. 🌼🍃مژده‌باد! شما قبل از این که در زمین حج کنید، در آسمانها حج کرده‌اید! جناب حاج سعید ما را هم دعا کنید!!! از خواب پریدم و احساس خوشحالی سراپایم را فراگرفته بود. خدا را سپاس گفتم و به رضای پروردگار راضی شدم. تازه از خواب بیدار شده بودم که زنگ تلفنم به‌صدا در آمد. متوجه شدم که مدیر بیمارستان پشت خط تلفن است. 🌼🍃گفت: مالک بیمارستان امسال عازم حج است و می‌دانید که ایشان بدون پزشک خصوصی خودش نمی‌رود! اما پزشک ایشان به‌خاطر بارداری خانمش و نزدیک شدن وضع حمل نمی‌تواند او را همراهی کنند! خواهشی از شما دارم زحمت رفتن به‌حج و همراهی نمودن ایشان را قبول نمایید! سجده شکر نمودم و همانطورکه می‌بینید خداوند حج خانه خودش را بدون هزینه کردن نصیبم گردانید. 🌼🍃الحمدلله نه تنها هزینه سفر حج را پرداخت نکردم، بلکه صاحب بیمارستان اصرار نمودند چون از خدماتم راضی بودند یک هدیه و هزینه عالی هم به من پرداخت شود! در طول سفر حج داستان آن زن مسکین را برای صاحب بیمارستان تعریف کردم. دستور دادند فرزند مریضش از حساب خاص بیمارستان درمان شود! و دستور دادند صندوق خاصی برای چنین مواردی و درمان فقرا در بیمارستان تاسیس شود! 🌼🍃و دستور دیگری که خیلی خوشحالم کرد این بود گفتند شوهر این زن، در یکی از شرکتهایش استخدام شود و نیز دستور دادند تمام پولی که بابت مریض هزینه کرده بودم به‌من بازگردانده شود!!! ❣آیا فضل و کرمی بالاتر از فضل و کرم خداوند دیده‌اید؟!!! 🌼🍃حاجی اول که به سخنان دکتر سعید گوش می‌داد غرق در اشک شرمندگی شده بود. پیشانی حاج سعید را بوسید و گفت: به خدا سوگند هیچ‌وقت مانند امروز احساس حقارت و شرمندگی نکرده بودم!!! 🌼🍃هرسال پشت سر هم حج می‌رفتم و فکر می‌کردم جایگاهم در نزد خدا با هر بار حج کردن بالا می‌رود، اما الان متوجه شدم حج شما هزار برابر حج من و امثال من ارزش دارد! من به حج و زیارت خانه خدا می‌رفتم، اما خداوند خودش شخصا شما را به خانه‌اش دعوت کرده‌است. ❣نویسنده : دکتر عبدالکافی