eitaa logo
کانال مالک حسنی
1.1هزار دنبال‌کننده
50 عکس
15 ویدیو
0 فایل
برخی مطالب و یادداشت‌های بنده (گاهی حوصله‌‌ام یاری کنه بارگذاری‌ می‌کنم.)😊 پل ارتباطی برای استفاده از نظرات دوستان: @Malek_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 پشمک لقمه‌ای حاج عبدالله اردوی یک هفته‌ای پیش رو داشتیم. مقصد: _ رویداد کشوری روایت حقایق ۲. اتوبوس را با ترمینال هماهنگ کردیم. من و ۱۹ دانشجو در اتوبوس و نصف مسافرین را هم نمی‌شناختیم. تمام راه رفت و برگشت افتخار پوشیدن را داشتم. چندباری که خودمان برای زیارت از محل اسکان حرکت می‌کردیم، قدری از مسافت را مجبور بودیم پیاده و بقیه آن را با اتوبوس واحد می‌رفتیم و بین مردم بودیم. هزینه کل ۲۰ نفرمان برای هربار حرم رفتن‌مان، ۲۰ هزارتومان می‌شد. با بچه ها قرارمان این بود که هزینه پای نگذاریم. احترام را شدید حفظ می‌کردیم و بی‌احترامی ندیدیم. تمام دلهره‌ام فقط این بود که کسی به من چیزی بگوید و بچه ها شرمنده شوند؛ به خدا سپرده بودم... علیرغم همه جوسازی‌ها؛ تا وقت برگشت هیچ اتفاق بدی نداشتیم. 📛📛 اما آنچه نباید پیش می‌آمد؛ پیش آمد... بلیط برگشت‌مان ساعت ۱۳ بود. قرارها را تنظیم کرده بودیم که قبل از حرکت ترمینال باشیم؛ اما چندتا از بچه‌ها در برگشت از حرم تأخیر داشتند. عده‌ای از بچه‌ها را مستقیم ترمینال فرستادیم و تا آمدیم وسایل و بقیه بچه‌ها را همراه کنیم ساعت ۱۳ شد و هنوز به ترمینال نرسیدیم. اتوبوس ۱۵ دقیقه‌ای صبر کرد؛ اما باید حرکت می‌کرد... به هر نحوی بود بچه ها و وسایل را با مدیریت خود بچه‌ها به اتوبوس در نزدیکی خروجی شهر رساندیم. از تاکسی‌ها پیاده شدیم؛ هوا بارانی شده بود و من خودم را زودتر از بچه‌ها به پای اتوبوس رساندم و می‌دانستم شرایط سختی را در ورود به اتوبوس آن هم در این اوضاع و احوال خواهم داشت. از قضا دو نفر به همراه راننده حسابی از خجالت من دراومدند؛ جو خوبی نبود و من هم سعی داشتم که با صبر و برخی صحبت‌ها جریان را مدیریت‌ کنم. مثل اینکه بقیه با اینکه ناراحت بودند اما آرام شده بودند؛ یکی گفت: حاج اقا فدا سرت بیخیال. به آخر اتوبوس رسیدم بچه ها انتظار داشتن من عصبانی باشم؛ اما یقینا آرامش من در اداره استرس و اضطرابی که کشیده بودند موثر بود؛ فقط یک گفتم: بچه ها لحظات خوبی نبود و من باید ناراحت باشم؛ اما ناراحت نیستم و کسی حق نداره به خاطر این چند دقیقه شرایط سختی که گذشت به دوستش چیزی بگه؛ . کم کم با صحبت‌های کوتاه و لبخند‌ها همه چیز فراموش شد؛ اما برای من و اینکه احیانا مشکلات مملکت به پای روحانیت نوشته شود، تمام نشده بود. دو ساعت بعد اتوبوس برای استراحت ایستاد. فکری که در این‌ فاصله به ذهنم خطور کرده بود را عملی کردم. حدودا ۶۰ تا پشمک لقمه‌ای حاج عبدالله خریدم. مسافرین سوار شدند... خودم با لباس روحانیت از اول تا آخر اتوبوس به همه مسافرین، پشمک‌ها که شبیه شکلات دوسرپیچ بودند را تعارف کردم؛ و را دوباره پس گرفتم. می‌دانم شاید همیشه خوب بودن‌ها دیده نشود؛ اما بوی عطر، خواهی‌نخواهی پخش می‌شود. عطر راه دین باشیم. ...🌱 🖌 مالک حسنی @malek_hasanii