9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨پیامبر اکرم (ص) :✨✨
خانه اى نیست که در آن دختران باشند مگر اینکه هر روز بر آن خانه دوازده برکت و رحمت از آسمان نازل می شود و زیارت فرشتگان از این خانه قطع نمی گردد و فرشته ها براى پدرشان هر روز و شب عبادت یکسال را می نویسند.
😉😉😉😉
😍😇😍😇
@maleka_group
@maleka_group
#روز_دختر 1401
#گروه_فرهنگی_ملکا
#روز_دختر #جهاد_تبیین
#گزارش #کار_فرهنگی #کار_جهادی #فرهنگ #فرهنگ_سازی #آتش_به_اختیار #حضرت_معصومه #اصفهان
من هیچ کاری سراغ ندارم که با
عنایت #حضرت_معصومه (سلام الله علیها) حل نشود
هیچ کاری!
آیت الله مصباح
#زن_در_اسلام
______🇮🇷🧕🏻______
🆔https://eitaa.com/joinchat/988151828C7b4620445c
هدایت شده از گروه فرهنگی مَـــلِـــکـــا'
من هیچ کاری سراغ ندارم که با
عنایت #حضرت_معصومه (سلام الله علیها) حل نشود
هیچ کاری!
آیت الله مصباح
#زن_در_اسلام
______🇮🇷🧕🏻______
🆔https://eitaa.com/joinchat/988151828C7b4620445c
#ایده💡
#متن_پادکست 🎶✍🏻
(به قلم #گروه_فرهنگی_ملکا)
🌱
شاید از مردان این خانواده بیشتر شنیده اید اما از دخترانشان کمتر؛ بگذارید من که از نسل این خاندانم کمی برایتان بگویم:
سالها قبل از اینکه به دنیا بیایم پدرم حضور و اسمم را به خانواده بشارت داده بود.
هنوز 9 سالم نشده بود که در نبودن پدر، اگر دوستانشان برای پرسیدن سوال منزلمان میآمدند من پاسخ سوالاتشان را میدادم که دست خالی نروند. و هنگامی که پدر پاسخ های مرا میشنید همه را تایید مینمود و تشویقم میکرد.
🌱
چند سال پس از فقدان پدرم، یعنی زمانی که حدودا 25 ساله بودم، حکومتِ وقت، برادرم را از من جدا کرد و مجبور به ترک وطن و رفتن به غربت نمود؛ فراقی جانسوز که تحملش برای یک دخترِ تنها آسان نبود، آن هم برادری که زیر سایه اش بزرگ شده بودم و برایم فقط یک برادر معمولی نبود.
پس از گذشت مدتی و رسیدن نامه ی برادرم دیگر طاقت دوری نداشتم و با عده ای از بستگان و دوستان به عشق دیدارش راهی سفر شدم.
🌱
میانه ی راه حوالی شهر ساوه نیروهای حکومتی میخواستند مانع رفتنمان شوند و عده ای از اطرافیان در مبارزه با آنها کشته شدند
شرایط دشواری بود، اکثر مردان کاروان را کشته بودند و من با جسمی بیمار باید علمدارِ کاروانی میشدم که فقط زنانش مانده بودند و راه درازی را پیش رو داشت.
توصیف شهر بعدی را زمان کودکی از پدرم شنیده بودم که در آن جا دوستداران ما زیادند ؛پس هر جور بود خودم را به آنجا رساندم.
🌱
پدرم راست میگفت، مردم آنجا برای استقبال مان به ورودی شهر آمده بودند و در تمامِ ۱۷ روزِ دوران مریضی ام صمیمانه از من مراقبت کردند...
اما در 28 سالگی تنِ بیمار، مانع وصال شد!
و من هم مانند دیگر یادگاران پدرم، برای همیشه در ایران ماندگار شدم.
دوستدارن پدر مقبرهای برایم بنا کردند و نگذاشتند اینجا غریبانه و تنها بمانم .
از آن زمان من رازدار و مشکلگشای دوستان و شیفتگان در این شهر شده ام. گاه برادرم برخی مشکلات زیارت کنندگانش را برای من میفرستد تا حل کنم.
اینجا خیلی از زائر ها مرا مادر صدا میزنند و هروقت میخواهند به زیارت برادرم بروند به نیابت از من میروند که در فراق برادر و بدور از او جان دادم.
🌱
اینها گوشه ای از داستان زندگی من، یعنی "فاطمه بنت موسی بن جعفر" به عنوان دختری از این خاندان بود.
شما هم هر وقت از مرکز ایران گذر کردید من در شهر قم مشتاق دیدارتان هستم
و این را از من یادگاری داشته باشید که حتی اگر امام را به غربت کشاندند شما به سمتش بروید و نگذارید که غریب بماند...
#حضرت_معصومه💕
🕊️@maleka_group
✍🏻👩🏻🎓 #خاطره_نگاری #روز_دانشجو
آنتراکِ یک و نیم میلیونی!
روزهای آخر منتهی به #روز_دختر بود، از قضا سر کلاس بودجه نشسته بودم و داشتم فکر میکردم که اگر تا یک ساعت دیگر پول خرید جعبه ها را واریز نکنم سفارش را لغو میکند و کار میخوابد!
استاد ده دقیقه استراحت داد و رفت بیرون
نگرانیم از نگاهم پیدا بود ک یکی از رفقا پرسید: چِته اول صبحی؟!
گفتم مبلغ یکی از سفارش هامون بالاست، یعنی دقیقا به اندازه موجودی حساب و باید الان پرداخت کنم
_خب پرداخت کن!
+موجودی کارت گروه صفر میشه تا چند دقیقه دیگه و باید ی مبلغی برای هزینه های پیشبینی نشده بمونه تو حساب، نگرانم کم بیاریم و گیر کنیم...
میدانستم خیلی اهل این جور چیزها نیست اما به شوخی گفتم تو حاجت و نذر نداری برای حضرت معصومه؟!👀
تیکه هایش را که انداخت و خوب خندید، گفت شماره حساب بده.
جدی نگرفتم، زیر لب گفتم تو کانال پین شده!
یک دقیقه نگذشت ک پیامک واریز روی گوشی ام نشست!
با تعجب پرسیدم سمانه تو بودی؟؟!
_دیگه ببخشید فقط 500 تومن تو کارتم داشتم و جمع کرده بودم آخر ماه عطر بخرم😊
حس بُهت و تعجب و خوشحالی و ناراحتی ام توامان شده بود!
اما به اینجا بسنده نکرد و یکی از همکلاسی های دیگر را وسط کلاس صدا کرد و بلند گفت: شما نمیخواهید به برنامه #حضرت_معصومه برای روز دختر کمک کنید؟! 🤔
(زدم به بازویش و گفتم هیس زشته! گفت تو کارِت نباشه)
+چه کمکی؟
سمانه شد مُبَلِغ ملکا و برایش توضیح داد، چند دقیقه بعد
پیامک دوم واریز به صدا در آمد، یک میلیون!
#ادامه...
#گروه_فرهنگی_ملکا
______🇮🇷🧕🏻______
🆔https://eitaa.com/joinchat/988151828C7b4620445c