eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4هزار ویدیو
119 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۲۹ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresaneh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
-❁🌸 🌸❁- همیشہ میگفت : در زندگی ، آدمی موفق تر است ڪه ⇜ در برابر عصبانیت دیگران " صبور " باشد. ⇜ و ڪار بی منطق انجام ندهد. 👈 و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود . 📚 سلام بر ابراهیم 👉join👇 🌷@shohada_razmandeim🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥تیزر دیدنی و جذاب میهمانی خصوصی شهدا 🍃🌹🍃 🔻بزرگداشت شهید «ابراهیم هادی» و شهید «سید مرتضی رضا قدیری» 🔻پنج‌شنبه یک اردیبهشت ساعت ۱۸ گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه ۲۶ | | 🆔 eitaa.com/meyarpb
💜 ❤️ 🧡 💛 ـ💚 ـ💙 ـ💜 ـ❤️ ❤️توصیه به ها 🦋 🌱 اگر خانم‌ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش ها بیشتر می‌شود. 🎀 🌱 صدای بلند در پیش ، مقدمه‌ی آلودگی و را فراهم می کند. ♉️ 🌱 اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرأت ندارد کاری انجام دهد. 💜 ❤️ 🧡 💛 ـ💚 ـ💙 ـ💜 ـ❤️ بسیج مالواجرد @basijmalvajerd
مهدی: 🔴 جوایز نقدی مسابقه کتابخوانی «قهرمان من» به ۵۰ میلیون تومان افزایش یافت! 🔹 استقبال کم‌نظیر خانواده‌ها از کتاب‌های این مسابقه که برای سنین ۹ تا ۱۵ نوشته شده است، باعث افزایش ۵ برابری جوایز آن شد! 🔸 در این کتاب‌ها کودکان و نوجوانان با شخصیت قهرمان‌های واقعی کشورمان مثل ، ، آشنا می شوند، که به گفته بعضی از والدین شخصیت این شهدا روی اخلاق و رفتار فرزندانشان بسیار تأثیرگذار بوده است. 🔹برای کسب اطلاعات بیشتر و تهیه کتاب‌های این پویش با تخفیف ویژه به کانال زیر مراجعه فرمایید🔻🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/1600913419C2d41fe74b2
🔹️ قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو و موقعیت عملیاتی برگزار شد. از قضا بیرون محوطه سربازان در حال برگزاری دوره های مختلف آموزشی بودند. ◇ من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه ای در یکی از سنگرها حضور داشتیم. ◇ اواسط جلسه بود، که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط سنگر افتاد. از ترس رنگم پرید. همان‌طور که نشسته بودم سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه‌ای خزیدند. 🔸 لحظات به سختی می‌گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: « آقـــا اِبـــرام …! » 🔹 بقیه هم یکی یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم؛ ابراهیم روی نارنجک خوابید بود. 🔸 در همین حین مسئول آموزش وارد سنگر شد؛ با کلی معذرت خواهی گفت: «خیلی شرمنده‌ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباهی افتاد داخل اتاق شما!» 🔻 گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد.