♣️ سالروز رحلت آیت الله العظمی محمد تقی #بهجت
◾️محمدتقی بهجت فومنی (زادهٔ ۲ شهریور ۱۲۹۵ در فومن – درگذشتهٔ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۸ در قم)، از عرفای نامدار و از مراجع تقلید سرشناس شیعه دوازدهامامی بود. او از شاگردان محمدحسین غروی اصفهانی (مشهور به کمپانی) و سید علی قاضی بود و از جانب #سید_علی_قاضی لقب فاضل گیلانی گرفته بود.
▪️وی در زمان طلبگی در #نجف به تدریس نیز مشغول بود.پس از ورود به قم نیز مشغول تدریس شد و پس از قریب یک سال به تدریس خارج فقه و اصول همت گماشت که بیش از شصت سال و تا آخرین روزهای عمرش ادامه یافت. در سالهای اخیر صبحها به تدریس خارج فقه و عصرها به تدریس خارج اصول اشتغال داشت و به انگیزه دوری از شهرت، حجرههای مدارس و سپس منزل خود را محل تدریس قرار داد؛ اما سرانجام با اصرار شاگردان، نخست در دو مسجد کوچک و از سال ۱۳۷۵ ش. در مسجد فاطمیه، واقع در گذر خان درسهای خود را برگزار کرد و تا پایان عمر در این محل به تدریس اهتمام ورزید.
▪️#آیت_الله_بهجت در ساعت ۱۴ و ۳۰ دقیقه روز یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۸ در سن ۹۲ سالگی به علت ایست قلبی درگذشت.پیکر وی پس از تشییع انبوه و باشکوه مردم و اقامه نماز بر آن توسط آیت الله جوادی آملی در حرم فاطمه معصومه (در مسجد بالاسر) دفن شد.
@khakreez
رسانه مردمی مالواجرد
📚#دمشق_شهر_عشق 📖 #قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣ که تنم یخ زد... در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوب
📚 #دمشق_شهر_عشق
📖 #قسمت_هفدهم 7⃣1⃣
بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد
_نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمیدونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای #رافضی_ها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!
از گیجی نگاهم..
میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد
_این شهر از اول سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علی هستش، چندتا خونواده رافضی مهاجرت کردن اینجا!
طوری اسم #رافضی را با چندش تلفظ میکرد..
که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت
_حالا همین #حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ارتش آزاد، رافضی ها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و درعوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند:
_پس چرا نمیاید بیرون؟
از وحشت نفسم بند آمد..
و فرصت زیادی نمانده بود که 《بسمه》 دستپاچه ادامه داد:
_الان با هم میریم حرم!
سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت
_اینجوری هم در راه خدا جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد..
و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد:
_برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!
من میان اتاق ماندم..
و او رفت تا شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد
_امروز که رفتی تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی ها رو به نجاست بکشم! آخه #امشب وفات #جعفربن_محمدِ و رافضیها تو #حرم #مراسم دارن!
سالها بود...
نامی از 💚ائمه شیعه بر زبانم جاری نشده..
و #دست_خودم_نبود که وقتی نام امام صادق(ع) را از زبان این #وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت...
انگار هنوز #زینب_مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد..
که پایم برای #بی_حرمت_کردن حرم لرزید..
و باید از 🔥جهنم ابوجعده فرار میکردم..
که ناچار از اتاق خارج شدم...
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد..
و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند...
با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه #فرصت فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد...
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَه لَه میزد جانم را به گلویم رسانده..
و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد حرم مثل ماه پیدا شد..
و نفهمیدم با دلم چه کرد..
که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
بسمه خیال میکرد..
هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی
کرده که مدام از #اجرجهاد میگفت...
و دیگر به نزدیکی
حرم رسیده بودیم..
که با کلامش جانم را گرفت
_میخوام
امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم
تو و هر کاری گفتم انجام میدی!
گنبد روشن حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید
و از زیر روبنده...
# ادامه_دارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠