eitaa logo
مامادو♡
83 دنبال‌کننده
342 عکس
12 ویدیو
5 فایل
مامادو = مامان دوقلو + یک شهرساز و تسهیلگر قدیمی دست به قلم مبتدی مادرِ همیشگی @Zahrakashanipour
مشاهده در ایتا
دانلود
از آن‌هایی بود که چند روز پیش آقای شهسواری برایم تعریف کرده بود، در کتاب حرکت در مه، جریان همان داستان به‌یادماندنی که بالاتر گفتم. یادتان هست؟ می‌دانم حالا حالا‌ها این داستان از یادم نمی‌رود و در رفتار روزمره‌ام اثر می‌گذارد. واقعا کیف کردم و از زبان استارنونه دیدم چقدر خانواده اهمیت دارد. دیدم انقلاب جنسی در دهه ۶۰ تا ۸۰ میلادی چه بر سر جان، روح و روان این خانواده آورده. داستان از زبان سه نفر تعریف می‌شود. زن، مرد و دختر خانواده، درباره‌ی احساسات و دیدگاه‌های آن‌ها وقتی که مرد خانه به دنبال این انقلاب جنسی می‌خواهد نهادزدایی کند و خانواده‌اش را ترک می‌کند. مرد به دنبال رسیدن به نیاز بالاتری که احساس کرده می‌رود. نیازی که جامعه آن روز برایش ساخته، نه یک نیاز واقعی، نیاز به عدالت و آزادی، دربند نبودن و رهایی از هر چیز دست و پا گیری مثل خانواده، آن موقع کسی مثل آلدو که در سن کم زن و دو بچه داشته امل بوده و او برای رهایی خود از این نسبت با دختری ۱۹ ساله وارد رابطه می‌شود. مرد این رابطه را در مسیر خودشکوفایی خودش می‌بیند که حالا با نیاز پایین‌تر او در تضاد است و حالا او‌ باید بین این دو یکی را انتخاب کند. تصمیم آلدو چالش‌ها و کشمکش‌های فراوانی برای همه‌ی اعضای خانواده درست می‌کند و داستان را به‌یاد‌ماندنی می‌کند. این داستان را نشرچشمه چاپ کرده و کتاب صوتی‌اش در رادیو‌گوشه ضبط شده. حتما پیشنهاد بخوانید! دومین کتاب 03🌈 ______________________________ @Mamaa_do
مادر امشب می‌خواهی اولین شب قدر عمرت را بچشی! دوتایی احیا بگیریم و برای تقدیر سال بعد دعا کنیم. امشب دست روی دلم میگذارم. آیه‌های قرآن را بر سر میگذارم و به آیه‌ی تو دلم می‌گویم: « آیه‌جان خدا دعایت را رد نمی‌کند، مادر من تو را حمل می‌کنم و سختی این کار نفسم را بریده، بیا در عوض‌اش برای ما، برای دنیایی که همین حوالی می‌خواهی پا در آن بگذاری دعا کن. صاحب‌ و مولای ما بیاید. غم دست از سر جهان بردارد. مادر تو که خبر داری دلم‌ خون است. دیگر طاقت ندارم جان‌ دادن مادران و کودکان غزه را ببینم. دعا کن مادر دعا کن… ‌ می‌دانم الان و در آن جای تاریک وقتی صدای قلبم را می‌شنوی، لگد می‌زنی و برای ما دعا می‌کنی. خدا نوری در تاریکی وجودم می‌اندازد و دعای تو را خودش بالا می‌برد. امشب از ته دلم خوشحالم که در دل من هستی🌱» _______________________________ @Mamaa_do
هدایت شده از بی نام
دیروز هشتاد روز از تولد تو می‌گذشت. هشتاد روز از زمانی که تو را نه در آغوشم، در خودم داشتم. و بعد از هشتاد روز، من برای اولین بار دلتنگ زمانی شدم که تو بخشی از وجودم بودی. دلتنگ توجه ویژه‌ای که خدا به خاطر بودن تو در من، به من داشت. دلتنگ معصومیت و لطافتی که از همسایگی با تو رسیده بود به روح و جان من. جان مادر! دلتنگ تکان خوردن‌هایت توی شکمم شدم. تکان خوردن‌هایت که نرم بود و هیچ‌گاه مشقتی بر تن خسته من بار نکرد. دلتنگ مهربانی‌ات که نُه ماه با من و شرایط ویژه من تا کردی و به دلم راه آمدی. هیچ وقت هول به جانم نینداختی و بی دردسر کنج دلم منتظر ماندی، آرام و صبور. من می‌دانم که این چرخه انتظار و دلتنگی ادامه دارد. می‌دانم یک روز باید از دلتنگی برای امروزم بنویسم. امروزی که همه تن نرم و کوچکت توی بغلم جا می‌گیرد. هوای گردن نازکت را دارم. به خودم می‌چسبانمت. بوی سر و گردنت مستم می‌کند. آرام و باملاحظه می‌بوسمت. حتی گاهی دلم طاقت نمی‌آورد. لب می‌گذارم روی صورت ماهت، و می‌بوسمت. اما با بابا کل کل می‌کنم که صورتش را نبوس، که خطرناک است، که پوستش نرم و حساس است. شب‌ها بیدار می‌خوابم و گوشم به صدای نفس‌های توست. هر بار که شیر در گلویت می‌پرد و سرفه می‌کنی، جان از تن من می‌پرد. سرت را جلو بیاور، توی گوشت بگویم که حساب خیسی و خشکی پوشکت را هم دارم. حواسم به شکمت هست. با خنده‌هایت دلم می‌لرزد. با شوق، هر حرکت جدیدت را می‌پایم و قدم قدم بزرگ شدنت را تماشا می‌کنم. جان مادر! من می‌دانم که این چرخه ادامه دارد. می‌دانم که من تا همیشه دلتنگ تو خواهم بود. شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳ عکس‌نوشت: عکس‌ برای روزهایی است که من روی این تخت زندگی می‌کردم! عصر یک روز پاییزی و تلاش برای رساندن نور آیه‌های قرآن به جانت و رساندن نعمت‌های خدا به جسمت.
بچه‌ها، زبان مشترکِ همه‌ی مادرها هستن. یک نگو، نشان بده قوی.🌈 حس مشترک من و زینب در متن بالا☝🏻☝🏻
دکتر می‌گفت قل‌های شما همسان هستند و کپی هم. وقتی من یکی را سونوگرافی کنم و سالم باشد قطعا آن یکی هم سالم است. فکر میکردم این شباهت باید در رفتارشان هم باشند ولی این دو پسر خیلی با هم فرق دارند! یکی شجاع و نترس است و بی‌هوا دنبال هر چیزی می‌رود، آن یکی محتاط‌ است و سراغ هر چیزی نمی‌رود. یکی برون‌ریزی عاطفی بیشتری دارد، یکی کمتر. یکی شب‌ها بهتر می‌خوابد، یکی بدتر. یکی زودتر راه افتاد، یکی دیرتر. خلاصه مثل دوتا آدم کاملا متفاوت از هم هستند همان‌هایی که از لحاظ ژنتیکی کپی هم بودند. این تفاوت کار را سخت می‌کند. می‌ترسم نکند روزی در دام مقایسه بیفتم و یا در ذهن و زبان یکی را بهتر از دیگری بدانم! امروز انیمیشن float را دیدم. سال۲۰۱۹ ساخته شده و ۷ دقیقه است. فقط یک دیالوگ در دقیقه ۴:۳۰ دارد همان جایی که اوج داستان است! پیکسار در ساخت انیمیشن‌های کوتاه و بدون دیالوگ و گاهی با دیالوگ صاحب سبک است. کارهای او در سراسر جهان دیده می‌شود. چون در ایده‌پردازی روی مضامین ساده موفق است. نگاهش کنید. تلنگر خوبی است که تفاوت بچه‌ها را به رسمیت بشناسیم و با آن کیف کنیم🌈😍. _______________________
🔖اختلاف‌ نظر درباره سوال رفراندوم در فروردین ۵۸ 📌محمد مفتح: رای دادن به هر نوع جمهوری، آزاد است/ امیر انتظام: فقط آری یا نه! ▪️هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ امام خمینی بنیانگذار این انقلاب، اعلام کرد که درباره ماهیت نظام سیاسی انقلاب مستقیما به رای مردم مراجعه خواهد شد. به همین علت یکی از مباحث مهم آن دوره، مربوط به برگزاری یک رفراندوم در ایران بود که توسط شورای انقلاب و در دولت موقت پیگیری می شد. ▫️امام خمینی اگرچه در دو سخنرانی خود در اسفندماه تاکید کردند «من فقط به جمهوری اسلامی رای می‌دهم، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر»؛ اما این به معنای پایان اختلاف دیدگاه ها نبود. ▪️آیت الله مفتح در گفتگو با روزنامه آیندگان گفت: «در همه‌پرسی انتخاب هر یک از روش‌های حکومتی زیر آزاد است: جمهوری اسلامی؛ جمهوری؛ جمهوری دموکراتیک؛ جمهوری دموکراتیک خلق». ▫️اما امیرانتظام سخنگوی دولت موقت تاکید داشت که در تمام دنیا، رفراندوم به شکل آری یا نه برگزار می شود و اگر رای منفی بیشتر بود، سوال رفراندوم عوض میشود. 🔗 ادامهٔ مطلب @irdc_ir
امروز مطمئن شدم. من از مرگ می‌ترسم! بیشتر از هر چیزی توی این دنیا. دلبستگی‌ها با آدم این‌کار را می‌کند. من کم وابسته می‌شوم ولی عمیق می‌شود. مثلا تا همین چند وقت پیش به بچه‌ها هم وابسته نبودم فقط مشغول آن‌ها بودم ولی حالا که بزرگ شده‌اند و صدایم میزنند: « ما‌ما ». دلم گیر کرده است. خیلی دست من‌ نیست که کی بمیرم، کجا بمیرم و چه جوری بمیرم؟ فکر میکنم من نباشم چه می‌شود؟ دل چه کسانی تنگ می‌شود؟ یا چه کسی زندگی‌اش بدون من سخت می‌شود؟ بعد فکر میکنم شاید بچه‌ها‌و‌خانواده‌ام. شاید هم خودم. جدایی و دل‌کندن از همه بیشتر برای خودم سخت است. برای آن سختی کندن چه کنم؟ باید چیزی، شوقی، عشقی باشد که آن دمِ آخر بیاید دستم را بگیرد و من دل بکنم و بروم. یاد رخشنده سادات می‌افتم در کتاب کهکشان نیستی، همسر سید علی قاضی. هنگام مرگ او هم دل نمی‌کند. سید جلیل‌القدری می‌آید و به جوانی که می‌خواهد جان رخشنده سادت را بگیرد می‌گوید: « دختر من را به آرامی قبض روح کن!» آن‌جا دلش آرام می‌شود و یاد آن شعر امیرالمؤمنین می‌افتد که سیدعلی بارها زیر لب تکرار می‌کرد: « يَا حَارِ هَمْدَانَ‏ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي/ مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلًأ» و بعد آن آسوده دل می‌کَند. حالا امید امشب من می‌شود همین که چه مومن باشم چه منافق! دیدن شما آن لحظه آخر ‌ همان شوقی باشد که با آن دل‌ می‌کَنم و نمی‌ترسم! ________________________________ @Mamaa_do
روزی حارث از قیامت و حسابرسی اعمال خود خدمت حضرت علی علیه السّلام اظهار نگرانی و ترس می‌کند و امیر المؤمنین علیه السّلام خطاب به حارث شعری سرودند. ای که گفتی «فَمَن یَمُت یَرَنی»/ جان فدای کلام دلجویت کاش روزی هزار مرتبه من/ مُردمی تا بدیدمی رویت ___________________________ @Mamaa_do