eitaa logo
مامانکده
21 دنبال‌کننده
124 عکس
21 ویدیو
2 فایل
دلنوشته های یه دهه شصتی که مادر دو بچه سید است ارتباط با ادمین @achizari
مشاهده در ایتا
دانلود
سید علی قرار بود امروز با همین لباس بفرستم مدرسه 😜 ولی خب صبح فکر کردم با یه پرچم ایران بره بهتره 🇮🇷✌️ https://eitaa.com/mamankade
هدایت شده از EhsanStudio
20.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنج دقیقه گوش بسپاریم به صدای آرامش‌بخشِ سید بزرگوار سید حسن نصرالله؛ که در لحظاتِ سخت چه کنیم به آرامش برسیم.... @EhsanStudio
آری عشق زنده است حتی زیر آوار ... اما نه این عشقی که شما بچه ها ازش دم می زنید نه رقصی که شما فارغ از فهمیدن اتفاقات عالم آرزویش را دارید آری ما هم عاشق می شویم ما هم بوسه میگیریم اما مردان ما اینگونه عاشق اند و اینگونه با مرگ هم آغوشند...👇 رقص جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴در زمان حمله مغول به ایران عده از شاعران و فلاسفه ملت را به سمت عرفان و عشق آسمانی سوق دادند، مغول کشور را تصرف کرد و مردم به جای مقاومت در خانقاه ها مشغول عبادت عشق آسمانی بودند.. ▪️امروز هم ملت را به جای مقاومت در برابر دشمن به سمت عیش و نوش و رقصیدن سوق می دهد 🎬 آنتی سلبریتی https://eitaa.com/joinchat/2067791886C00959371cb
دیروز روز دانش آموز بود و من مامان یه کلاس دومی که همچنان یه نماینده ی کم پیدا تو کلاسه که سعی میکنه خودش روزیاد درگیر مدرسه نکنه ولی گاهی نمیشه ! مدیر مدرسه خیلی خاله بازی دوسته 😁 یعنی عشق دورهمی و خوش گذشتن به بچه ها و اردوعه. امسالم اولین مراسم صبحانه ی سلامت به یمن روز ۱۳ آبان توحیاط مدرسه به شکل پیک نیک طور قرار بود برگزار بشه. هر سال از این برنامه ها دارن ولی سال پیش خودمون بهشون صبحانه سالم میدادیم سر کلاس میخوردن . امسال خانم معلم گفت اگر ممکنه با مادرها به جمع بندی برسید که یه چیز واحد یا تهیه کنید یا بیارید که بچه ها هی حسرت لقمه و صبحانه کنار دستی شون رونخورن . خلاصه من شدم مامان هماهنگ کننده, از ساعت۲ب.ظ تو گوشی بودم تا ۹ و ۱۰ شب که بتونم بین ۳۴ تا مامان به یه نتیجه ای برسم و هر کی یه طرف کارو بگیره!😤 صبحانه شد نون و پنیر و حلوا ارده و گردو با چای و نبات . صبح زود بیدار شدم ، چای فلاسک رو درست کردم ، همراه پسر رفتیم مدرسه. خیلی از بچه ها من جمله پسر خودم ناشتا بودن تا بتونن سر برنامه حسابی بخورن 😁 چشم تون روز بد نبینه ۳۴ تا پسر گشنه یه من یه خانم معلم باید شکم این همه دانش آموز رو لقمه لقمه سیر می کردیم (چون همه چیز به شکل جزئی به دستمون رسیده بود و هیشکی قبول نکرده بود لقمه آماده درست کنه ) خلاصه سر سفره یکی میگفت چایی بده یکی نبات یکی میگفت خانم به من لقمه بده یکی دوتا میخورد اون یکی هنوز گرسنه بود ...😬 یکی میگفت من گردو دوست ندارم اون یکی حلوا ارده دوست نداشت وضعیتی گرفتار شده بودم گفتم این مامان های چند قلویی چی میکشن سر سفره 😂 تا حالا شکم این همه پسرو یه جا سیر نکرده بودم 😁😂 https://eitaa.com/mamankade
کادوی روز دانش آموز هم یه جوراب دادن بهشون که سایزش هم کوچیک بود بچه م داد به داداشش میخوان از الان مرد بارشون بیارن 😬 سید علی کلا مهربون طوره یه شکلات بهشون میدن اگه بتونه دوتا میگیره برای داداشش هم میاره اگرم نه همون یه شکلات فسقل رو میاد خونه نصف می کنه به سید عباس هم میده 😍 بر عکس سید عباس تک خوره !😂 یه وقتا سید علی لجش می گیره میگه دیگه هیچی از مدرسه برات نمیارم همرو خودم میخورم ولی باز میاره و باز دعواها ادامه داره 😑 خدا به همه ی ما مادرا صبر بده که وقت آرامش مون همون چند ساعت خواب آرام بچه هاس به محض بیدار شدن آهنگری توی مغز ما هم شروع به کار می کنه 😄 https://eitaa.com/mamankade
سلام صبح تون بخیر میگم به نظر طبیعی میاد که یه مادر بعد از فرستادن بچه ش به مدرسه وقتی با یه خونه ی بهم ریخته و پختن ناهار زود هنگام و رفتن به کلاس خودش و یکم رسیدگی به احوالات خودش مواجه هست اول صبح وقتی اون یکی بچه ش خوابه بشینه یکم ریلکس کنه ؟ یه وقتا واقعا فقط دلم این سکوت خونه رو میخواد هیچ کاری هم نکنما بشینم فقط نفس بکشم و بگم خدایا یکم ساعت کش بیاد عقربه ها نگذرن این ثانیه ها از عمرم حساب نشن من فقط نفس بکشم تو سکوت ...
گالری گوشیم رو نگاه می کنم پر از موضوعات مختلفی که حکایت از ذهن شلوغ و پر دغدغه ی من داره.. گالری همسرم رو می ببینم فوقش روی یکی دو موضوع کاری می چرخه خیلی هم پر تمرکز تر از من و کیفی تر. ولی من حول موضوعات مختلفی ذهنم درگیره و مجبورم به هر کدومش هم ناخنکی بزنم خیلی وقتا ممکنه نرسم روی خیلی هاش متمرکز بشم و فقط خیلی کوتاه ازش رد میشم . همین باعث میشه ذهنم خسته بشه و گاها حس ناکفایتی کنم از اینکه چرا نتونستم فلان کارو بهتر انجام بدم چرا با بچه م نرسیدم بیشتر کار کنم تکالیفش رو نگاه کنم باهاش بهتر صحبت کنم چرا به پدر مادرم بیشتر سر نزدم چرا نرسیدم خیاطیم رو انجام بدم‌... چرا وقت نکردم بعد از ۴ سال و خورده ای از آخرین زایمانم یه آزمایش کلی بدم به وضع دندون هام برسم .... همه ی اینا هروز تو مغزم میاد و من مثل یه موتور که گاهی دیگه انرژی بلند شدن نداره اول صبح باید استارت بزنم و برای کار گاز بدم.... وویس هایی که گوش می دم بار روی دوشم رو بیشتر می کنه دائم میگن زندگی همینه هر روز محاسبه هر روز روتین ها و عادت های خوب و مشخص و ادامه و ادامه... انگار زندگی جای وقفه و جای استراحت برای ما نگذاشته باید جنگید باید با این نفس تنبل مبارزه کرد . هر چند که تفریح هر چند که استراحت و خوش گذرانی در دنیا هم جزوی از زندگی و طراوت بخشیدن به روح خودمونه اما اون که همیشه نیست به محض شنبه شدن باید دوید ! باید سر مسئولیت بود و کار کرد ... اون هم کار کیفی در هر لحظه باید فکر بهتر شدن و ارتقا باشی هر روز اگر درجا بزنیم باختیم.... آه که چه اندازه بار روی دوش انسان سخت و سنگینه تازه من که نه مسىولیت بزرگی دارم نه کار شاق و سنگینی انجام میدم اینه حس و حالم. اون هایی که تاریخساز شدند پس چقدر زحمت کشیدند... یونس نبی ۳۰ و اندی سال مردم را به خداپرستی دعوت کرد ،جز ۲ نفر به او ایمان نیاوردند ، خسته و نا امید شد ...به خدا گله کرد ، برای قومش عذاب خواست ...مجازات شد که چرا بیش از این صبور نبودی ...چرا قومت را رها کردی ... من چه ؟ نصف ظرفیتم هم نمی دوم و این همه گله دارم .چرا واقعا اینهمه فرق است بین من و مادرم حضرت زهرا (س)... خانم کار خانه اش کم بود مگر ؟گندم های همسایه هارم که آسیاب نداشتند میگرفت و آرد می کرد ... مگر انسان نبودند، مگر جسم نداشتند ، خستگی بر آنها عارض نمی شد ؟ تازه با اینها رکعت های نماز و عبادت شان را نمی شود شمرد ... بعد ما دو روز پشت هم اگر کار کنیم ،نای یک روزه قرضی و نماز یومیه ی خودمان را نداریم. .
فرق من با بزرگان در همین است که ... آنها تا توانستند خودشان را از حواشی بیهوده دور کردند و به اموری پرداختند که اولویت دار بود . ظرفشان غنی تر و عمیق تر از ما بود طاقت و تحمل شان بیشتر از ما بود و آن هم به سبب اعمال نیکی بود که هر بار انجام دادند و بابی برایشان گشوده شد . اما من چه هر بار به خودم یادآوری می کنم این خستگی ها را این کارهای روزمره را برای رضای خدا و خدمت به ولی ت انجام بده باز می شود که خسته میشوم غر می زنم گلایه می کنم .... اینجا معلوم می شود که چقدر ایمان من سطحی و آبکی و ایمان انسان های درجه یک عالم قوی و استوار بوده. حضرت برای همسرش برای ولی ش جان داده زخم خورده و دم نزده ... تا دم آخر فکر علی (ع)و بچه هایش بوده فکر رسالتش بوده ... خودشان کم درجات نداشتند ... جبرئیل برشان نازل می شده اما بی هیچ منیتی وقف ولی خویش شدند... آه از این غم ... و این غم عظمی تر که چه اندازه من از شما دورم ... 😞😥 (چند گرم طلا داشتم دادم به همسر یک ماشین قراضه خرید هر چند وقت یکبار به رویش می آورم !!! این است فرق من با بزرگان یکی از جانش می گذرد برای یک امر الهی یکی از مالش هم میگذرد هی به رو می آورد ! )
مادر... مادری کن برای ما مادرها. دست قوی و استوارتان را بر قلبمان بکش ...عنایتی بفرما که نگاهمان عمیق تر ایمان مان استوار تر وظرف و ظرفیت مان برای پذیرش حق و تحمل رنج های زمانه عمیق تر و گسترده تر شود. ما بی نگاه مادرانه ی شما هیچ نداریم. مسئولیت هایمان در عصر غیبت هر روز سخت تر می شود. تربیت بچه هایمان ... همسرداری مان ... امید های آینده ی مان... را به که بسپاریم اگر شما را نداشتیم؟ با همان قلب محزون و و پهلوی شکسته تان دستی برای دعا برای همه ی مادران مسلمان بلند کنید تا بتوانند این رنج زمانه را در عصر غیبت تحمل کنند و تاریخساز باشند تا بتوانند این بذر های در دست شان را به درستی در خاک بکارند و پرورش دهند تا روزی که به دست پسرتان مهدی موعود (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) برسند. إن شاء الله.... ... https://eitaa.com/mamankade
روزهای سختی می گذرد ... بغض گلویم را می فشارد ... نمیدانم از کدامیک از دردهایم بگویم ... می دانم می گذرد ‌‌... میدانم روزهای بهتری هم خواهد آمد ‌... ولی مطمئنم آینده بی داشتن ِ عزیزانی که امروز هستند، چندان به وسعت امروز دلچسب نخواهد بود ... یک کلیپی دیدم حرف خوبی میزد . می گفت آدم ها بعد از سوگ عزیزانشان باز هم ممکن است خوشحال شوند ، باز هم ممکن است شادی را تجربه کنند اما دیگر همراه با یک لایه ی نامرئی از غم .... امروز انگار دارد زمانه برای من أن لایه را زیر زیراکس می برد ... هنوز چاپ نشده هنوز اتفاقی نیفتاده ... ولی من دائم به لحظه ای فکر می کنم که حق و حقیقت همه ی ماست ولی تلخ ... جان کاه... و من امروز تمام تلاشم این است با همه ی وجودم لحظات حال را با بند بند وجودم ثبت کنم .... از حال لذت ببرم اگر غم ها بگذارند ... و به آینده نیندیشم...اگر غم ها بگذارند .... تنها اتصال ما همین دست هاست خدا 🤲 خودت را از ما نگیر...